اورمزد میان زمین و سپهر پایینی باد و ابر و آتش وازشت را قرار داد تا به هنگام رسیدن متجاوز، تیشتریا با مرد آب مینوی آب ستاند و باران بریزد. پس تیشتریا یا سپاهبد شرق یاور و مددکار آتش وازشت و با دو ابرها نیز هست. چون خورشید در همان نصف النهار، چهار دقیقه دیرتر از ستاره دنباله دار پدیدار می‌شود و ماه ۷/۵۲ دیرتر از خورشید انتظار داشتیم که می گفت ستارگان تیزروتر از خورشید و خورشید تیزروتر از ماه است. اما بر طبق بندهش سپهرهای ماه و خورشید بیشتر از سپهر ستارگان از زمین فاصله دارند. بنابراین برای همراه بودن با ستارگان، خورشید و ماه باید با سرعتی بسیار زیادتر حرکت کنند تا بتوانند فواصل بزرگتر مدار خود را بپیمایند.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

آنچه اینجا گفته می شود اسباب حیرت است. اینکه ستارگان ثابت دو حرکت اصلی دارند کشف تازه ای است و ستارگانی که در اینجا نام برده شده اند ( منازل قمر ۱،۲،۶،۸،۹ ) به عنوان ستارگانی که حرکت اصلی بزرگی دارند ( به استثنای شعرای یمانی و شعرای شامی ) شناخته نشده اند. شاید مراد متن این است که فاصله ی مطلق ظاهری که به نظر می آید ستارگان نزدیک به استوا می پیمایند، زیادتر از فاصله‌ای است که در همین مدت از زمان ستارگان نزدیک به قطب ها می پیمایند. ( چون فاصله ی زاویه ی اندازه گیری شده در میل مساوی است ). بنابراین به نظر می آید ستارگان واقع در حوالی استوا سریع تر از دیگران حرکت می کنند. حتی اگر این طور باشد که درک اینکه چرا ستارگانی که در اینجا نام برده شده، انتخاب شده اند ( و همه آنها کم و بیش نزدیک خط استوا هستند ) دشوار است.
از میان ستارگان ثابت این ها سرعت بیشتری دارند. تیشتریا (شباهنگ یا شعرای یمانی)، تبشن ( ابط‌الجوزا)، تریشگ (‌کلب اصغر)، اپارک (زتای شعبان و غیره)، پدیدر (شرطان ؟) و پیش پرویز (ایرانی) فاصله ی زمانی از آنگاه که خورشید از ستاره ی ثابتی می گذرد تا دوباره به آن برسد به سیزده ماه می رسد ( در اینجا مقصود ماه های نجومی است). سیزده ماه نجومی (۷/۳۵۵ روز) تقریبا می شود. معادل دوازده ماه قرانی (۶/۳۵۴ روز). که از یک سال نجومی کمتر است.(هنینگ،١٣٧۴)
د)سپهر ستارگان
زرتشتیان در اصل قایل به چهار سپهر بودند ۱- ستارگان ۲- ماه ۳- خورشید ۴- فردوس. گاهی جایگاه ابرها نیز که پنجمین سپهر و از همه پایین تر است به اینها افزوده می شود. طرح بعدی شش سپهر ( یا هفت سپهر اگر ابر نیز به حساب آید ) بعضا نتیجه بازی با اعداد است. اما برای تناسب با مفاهیم احکام نجومی هم بوده است. مفاهیمی که از بابل آمده، چنان مقبولیت عام گسترده ای یافته بودند که مسئولین حوزه ی زردشتی نمی توانستند به رسمیت شناختن آن را دیگر به تاخیر اندازند. با در نظر داشتن این هدف بود که ستاره پایه را دو پاره کردند. پایه ستارگان ناآمیزنده و سپهر واقعی یا سپهر منطقه البروج (که شامل فلک های سیارات هم بود )، سپهری که به عقیده علمای احکام نجومی اثر دیرپا و نافذ بر موجودات و رویدادهای زمینی می گذارد. همراه با مفهوم این سپهر ( که با اصول کلی کیش زردشتی به کلی بیگانه است ) واژه ی مربوط نیز وام گرفته شد. از سپهر تعارضی که بگذریم به تنها بخش دیگر آسمان که واژه ی سپهر بر آن اطلاق می شود، ( سپهر ستارگان نیامیزنده ) است. ظاهرا در منطقه ستاره‌ای که خارج از ناحیه دایره البروج است و فعالیت های آمیختنی ( مانند خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و حرکات سیارات ) محدود به آنجاست واقع می شود. سپهبد این سپهر تیشه، فره دین مزدیسنان است. یعنی آن معبودی که مظهر حوزه ی روحانیت کیش زردشتی بوده آن را سرپرستی می‌کند. در عبارت دیگر ( فره دین ) به حلقه ی کمربندی گرد آسمان تشبیه شده است. نیز با واژه ی حلقه ی طبیعی است که واژه یونانی zodiac منطقه البروج تداعی شود و اینجا نمی تواند معنا داشته باشد. چون تنها یک پدیده دیگر سماوی باقی می ماند که آن را می توان به حلقه یا کمربند تشبیه کرد. باید به این نتیجه برسیم که فرض می شده راه شیری جایگاه فره دین بوده است. بنابراین سپهر ستارگان نیامیزنده محیط کهکشانی است. ( یعنی محیطی که بزرگترین دایره آن راه شیری است ) ؛ می پنداشتند لفاف سپهر پایینی ( که بزرگترین دایره آن دایره البروج می باشد ) است. حال جمله ی “این سپهر را انگاره ی حرکات نجومی نیست” توجیه می شود. بنابراین عرض کهکشانی ستاره قابل تغییر نیست (مگر حرکت متعارض ).
ه)حصار آسمانی
در رمز پردازی اساطیر، دایره، حلقه و به طور کلی شکل مدور، نماد امنیت و آسودگی خاطر در برابر یورش خارجیان است. همان گونه که حصار دور شهر که مدور است، موجب ایمنی و حفاظت شهر از خطرهای احتمالی است، کمربند نیز که وسیلهی بستن کمر است، موجب تقویت و استواری کسی است که کمربند بسته است. مانند کُستی در زردشتی که کمربند آیینی است. کُستی در حقیقت، صورتی نمادین از امنیت آسمان است، سمبل ستارگان ناآمیزنده که دهمین نبرد را با اهریمن کردند و نگذاشتند او و یارانش به بالاتر از این حصار(حصار ستارگان ناآمیزنده) راه یابند، این نماد پردازی در بندهش صراحتاً بیان شده است: دهمین نبرد را ستارگان ناآمیزنده کردند. هنگامی که نگذاشتند تاریکی و بزه به بالاتر بیامیزد. چنین گوید که« فره بهدین مزدیسنان بمانند ایونگهان که مانند کُستی است، ستاره نشان و مینوان آفریده، سه تاه بر سه گره، پیرامون آسمان را بدان پایه نگهداشت». آن ستارگان با اباختران به نبرد ایستادند تا فرجام، چنان که خود نوشته شد که جوهرِ رزمِ قطعیِ پاکی در(دوران) آمیزگی خوانده شود.(سرخوش،ص۵۴)
و)ستارگان نیامیزنده
اصطلاح ستارگان نیامیزنده را نیبرگ در نشریه ی آسیایی ( به گونه ای دیگر ) ترجمه کرده است. برای درک درست مطلب لازم است عبارت همانندی را ( ایرانی ) مطالعه کرد و همین نبرد را ستارگان ناآمیزنده کردند. آنگاه که نگذاشتند تاریکی و گناهکاری آلودگی خود را بلا ببرند و همان گونه که او می‌گوید: که فره دین مزدیسنان به صورت حلقه ای که مانند کشتی است. ستارشناسان و مینوان آفریده، سه تا چهار گره پیرامون آسمان را بدان پایه ی این ستارگان در معیت ( او –مونث- ) تا پایان می‌جنگیدند. چنان که پیش از این نوشتم در آنجا سپاه جاودانان خوانده می شوند که نمایانگر پاکی در دوران آمیختگی هستند. سپهر ستارگان ناآمیزنده که در میان عرش اعلی و نیروهای تاریکی قرار دارد‌، آخرین خط دفاعی روشنایی است. پس واژه ای که از معنای پاسداران استنباط شود، به نظر وصفی مناسب می آید. سپاه جاودانان را به مادیان رزم هم معنا می کنند که معنای تحت اللفظی آن محتملا مرکز جبهه ی نبرد است.
٢۵٢.تیشتر
تیشتر یا تیشتریا ایزدی است که یشت هشتم اوستا از آن او است. بنابراین یشت، تیشتر ستارهای است سپید، درخشنده و دور پیدا. او سرشت آب دارد، توانا است و نژادش از اپام نپات(یا برز ایزد، ایزد آبهاست. نام او در اوستا به معنای فرزند آبهاست. او آبها را پخش میکند البته این ایزد کم کم دربرابر اردویسور اناهیتا رنگ می‌بازد و قدرت و ویژگیهایش را به این ایزد بانو منتقل میکند) است و او سرور همه ستارههاست در شایسته ستایش و نیایش بودن همسنگ هرمزد آفریده شده است. طلوع او همزمان با تازش دوباره چشمههای آب است. برای برآمدن او باید گوسپندی یکرنگ را قربانی و بریان کرد. او بزرگترین ستاره شرق آسمان است. ارتباط او با باران وآب مسلم است. او در ده شب نخست به پیکر مردی در میآید در ده شب دوم به پیکر اسبی و در ده شب سوم به پیکر گاوی میگردد. فعالیت او با برج خرچنگ مربوط است. هماورد او سیاره تیر است.(آموزگار،١٣٨٠.ص٢۴)
در دانش نجوم این ستاره شعرای یمانی است که سرور همه ستارههاست، زیرا از همه ستارگان پر نورتر است و در راس ستارگان قدر اول قرار دارد و در شرق آسمان قرار دارد. تیشتر، شعرای یمانی، ورآهنگ یا روز آهنگ، که در زبانهای اروپایی sirius خوانده میشود، ستاره آلفای صورت فلکی سگ بزرگ است. با قدری برابر ۵/١- و مرکب از دو ستاره که دوگانه،binary، خوانده میشود. هنینگ در پی بحثی درباره ستاره همراه تیشتر، یعنی تشتریانی که آنرا با کلب اصغر یکی میگیرد، جای بحثی باقی نمیگذارد که تیشتر همان شعرای یمانی است.(بهار،١٣٨١.ص۶٢)
این صورت فلکی، «سگ بزرگ» از دیرباز شناخته میشده است و ستارهی آلفای آن یا همان « شُعَرای یَمانی» پس از خورشید، درخشان ترین ستارهی آسمان زمین است. ایرانیان این ستاره را «کاروان کَش» مینامیدند، چون راهنمای کاروانها بوده است. عربها به آن «شُعرای یَمانی» میگفتهاند، چون نه تنها در یَمَن در بالای سر دیده میشده، بلکه را جنوب (سمت یمن) را نیز نشان میداده است. یونانیها به آن «سیرییس» یعنی «سوزاننده» لقب داده و ستارهی شومش میدانستند، چون گویا با خود خشکسالی و بیماریهای مرگآور میآورد.
بر عکس، «مصریان» به آن «ستارهی نیل» میگفتند و پرستشاش میکردند، زیرا طلوعِ بامدادی آن را، پیشدرآمد طغیان رودخانهی «نیل»،(که تمامی اقتصاد مصر به آن وابسته بود) میپنداشتند.)سالاری،١٣٨۴. ص٢٠٨)
نقش تیشتر در ارتباط با برج خرچنگ را میتوان به دو بخش کرد: یکی طالع بودن او در برج خرچنگ است در آغاز انقلاب ربیعی، به نیمهی روز، هنگامی که اهریمن بر جهان هرمزدی حمله آورد، و دیگر قرار گرفتن تیر ماه که همان تیشتر ماه است، در آغاز تابستان که خورشید در برج خرچنگ است.
در مورد اول باید گفت که منظور از جمله یاد شده در بندهش ورود تیشتر به برج خرچنگ نیست، چون چنین امری محال است و ستارگان ثابت در صور یکدیگر نمیتوانند داخل شوند. تیشتر متعلق به صورت فلکی کلب اکبر است و خرچنگ خود یکی از صور فلکی منطقه البروج است. اما همزمانی طلوع تیشتر در نیمکرۀ شمالی زمین و ورود خورشید به برج خرچنگ منطقی است.
در مورد دوم، از آنجا که طلوع بامدادی تیشتر در افق بخشهای جنوبی نیمکرۀ شمالی در آغاز تابستان است که خورشید در برج خرچنگ قرار دارد، و این فصل بارانهای موسمی در هند و آغاز سیلابهای رود نیل است، نوعی ارتباط میان تیشتر، آب و برج خرچنگ پدید آمده است و بسیار محتمل است که اسطورههای تیشتر در ارتباط با باران، با مصر یا هند مربوط باشد که به وام به ما رسیده است، زیرا، در ایران، چنانچه میدانیم فصل بارانها از آغاز پائیز شروع میشود و در این هنگام خورشید در آسمان اوج گرفته است. ایزد تیشتر مطلقاً ترکیبی از آسیای غربی و مصر است.او به عنوان ستارهی تیشتر(شعرای یمانی) که در آغاز تابستان ظهور میکند و باران آور است، شخصیتی مصری دارد و با توث(Toth) مصری یکی است.(بهار،١٣٧۵ص۵٢)
اما به سه پیکر گشتن تیشتر مسألهای و پرسشی خاص را پیش میآورد. تیشتر در ده شب نخستین به پیکر مرد پانزده ساله‌ی درخشان با چشمهای روشن، بلند بالا و بسیار نیرومند و توانا و چست در فروغ پرواز میکند. در ده شب دوم، تیشتر به شکل یک گاو زرین شاخ در فروغ پرواز میکند. و در ده شب سوم به پیکر یک اسب سفید زیبا با گوشهای زرین و لگام زر نشان در فروغ پرواز میکند.
٢۵٣. بهرام
اما سیاره بهرام (مریخ) نیز به ده پیکر در میآید که نخست به پیکر باد تند، دوم به پیکر گاو نر با شاخ‌های زرین و سوم به پیکر اسب سفید و زیبا با گوشهای زرین و لگام زرین است (بهرام یشت، بندهای ٢، ٧ و ٩).
در مقایسه این دو با یکدیگر، تنها پیکر نخستین است که مشترک به نظر نمیرسد. اما اکنون اگر توصیفی را که در متنهای پهلوی دربارۀ باد آمده است، در نظر گیریم، آشکار میشود که این هر دو نیز یک پیکراند:
در بندهش آمده است: «آن باد نیکو از این زمین به پیکر مرد پانزده ساله‌ی روشن، با چشمی روشن…، با نیرویی کامل فراز آفریده شد». بنابراین باورکردنی است که باد تند همان پسر پانزده ساله‌ی روشن و… باشد. اما دلیل این پیکر عوض کردنها چیست؟ به احتمال قوی این امر باید با حرکت سیارات در منطقه البروج مربوط باشد و ذکر خانه هایی که در ارتباط با نجوم بین النهرین نبوده است. اما اگر چنین است، تیشتر که سیاره نیست و در منطقه البروج حرکت نمیکند، تا همان خانههایی را طی کند که بهرام طی میکند. در این مورد این امکان است که مطالب نجومی باستانی غیر بابلی مربوط به سیاره تیر با تیشتر درآمیخته باشد.
اما قرار گرفتن ماه تیر (که ماه تیشتر است) در آغار تابستان نیز معضل دیگری است. اگر تیشتر ایزد باران آور است، اول تابستان در ایران و آسیای میانه فصل باران نیست و این نیز یا به سبب اغتشاش در کار تقویم و گاهشماری است، یا به سبب به هم آمیختن اطلاعاتی است که از منشاء واحدی سرچشمه نمی‌گرفته است.
[ح: توضیح درست میخواهد. (نک. به ترجمۀ بندهش، ص ١۶٧-١۶٨)].
بدین گونه، مجموعه‌ی اطلاعات نجومی ما درباره‌ی تیشتر پاره ای ایرانی باستان و بدون ارتباط با فرهنگ بینالنهرین است (مسألهی به سه پیکر گشتن تیشتر و بهرام که در حقیقت تیر و بهرام است) و پارهای شاید زیر تأثیر تقویم مصر و هندوستان باشد (اول تابستان قرار گرفتن ماه تیر و ارتباط آن با برج خرچنگ) و شاید به جلو کشیده شدن سه ماههی تقویم که بر اثر آن، تیر از اول پائیز به اول تابستان افتاده است، و سرانجام تداخل اطلاعات مربوط به تیر و تیشتر (به سه پیکر گشتن تیشتر).
٢۵۴. سدویس
تقریبا به تعداد کسانی که اوستا را ترجمه کرده اند آرای مختلف درباره ی هویت این ستاره ابراز شده است. شاید پذیرفتنی ترین نظری که تاکنون پیشنهاد شده این باشد که می گویند سدویس همان ستاره ی سهیل است. اشکال اصلی این تشخیص، بزرگی زاویه ی انحراف جنوبی ستاره است که سبب می شود ستاره را در عرض های تقریبا بالاتر از ۳۷ درجه نتوان رؤیت کرد. پژوهشگرانی که تمایل دارند موطن اوستا را در نواحی شمال شرقی ایران بدانند مثلا مرو، نمی توانند این نظر را بپذیرند. در ناحیه ی جنوبی‌تر بلخ در حوالی ۵۰ ق.م در روز بیش از یک ساعت و نه دقیقه بالای افق نمی توانست باشد و تنها نوزده دقیقه می توانست ارتفاع بگیرد و با این ارتفاع، سهیل را در شرایط استثنایی مساعد می توان مشاهده کرد، بنابراین برای ایفای نقش سپهبدان سپهبد مناسبت چندان ندارد. از این گذشته سدویس بخشی از منزل قمری سغدی شماره ١٧ ( مغن – سدویس) است و تردید نمی توان داشت که سهیل هیچگاه در سغد دیده نمی شده است و رؤیت نخواهد شد. منزل قمری سغدی شماره ٧٧ مطابق است با منزل شماره ١٧ هندی (مولا) و منزل قمری پهلوی شماره ١٩ گرمنشا و منزل قمری عربی شماره ١٩ق شوله که هم عطف می کنند به نیش کژدم با آنکه معنای سغدی مغن دانسته نیست، با اطمینان می توان گفت که ( مغن – سدویس ) نوعی اضافه به ستاره یا صورت فلکی است که اسم سدویس را داشته است، چون نیش عقرب نوعی اضافه به عقرب است می توان نتیجه گرفت که سدویس (صورت فلکی) عقرب است.(هنینگ،١٣٧۴)
سدویس سپاهبد جنوب آسمان است که برابر سهیل در صورت فلکی «زورق» یا «السفینه اطائر» است. شهرت این صورت فلکی به خاطر وجود ستارهی «سهیل» در آن است که بعد از «کاروان کَش» یا سیروس درخشان‌ترین ستارهی شبهای آسمان است. در ایران به آن«سهیل یَمن» نیز میگفتند، زیرا در «یَمَن» بهتر مشاهده میگردید. در نواحی مرکزی و جنوبی ایران و در شبهای پاییز و زمستان باید منتظر آن بود. از غول‌های آسمان است.(سالاری،١٣٨۴)
مصریهای باستانی ستاره سوتیس (Sothis) را که همان سدویس است را با سهیل و به احتمال با الدبران یکی دانستهاند. هنینگ در پی استدلالی که متکی بر ارتباط آن با برابرهای سغدی، سنسکریت و عربی است، معتقد است که این ستارهAntares، ستاره اصلی در صورت فلکی کژدم است، موسوم به قلب ‌العقرب. در ادبیات پهلوی او سپاهبد جنوب است و دریاها را به خویشکاری دارد. از میان سیارات، ناهید بر ضد او است. به نظر مهرداد بهار، منطقاً باید سهیل باشد که دومین ستاره درخشان آسمان است.
٢۵۵.هَفتورنگ
هَفتورَنگ که پاسبان شمال است برابر «سَماک رامح» در صورت فلکی «رمه دار» یا «چوپان» است. «رمه دار» از صورتهای فلکی قدیمی است، که داستانهای فراوانی دربارهی آن گفته میشود. معروف بودن آن بیشتر به خاطر وجود ستارهی «سَماک رامح» در آن است که روشنترین ستارهی نیمکرهی شمالی و چهارمین ستارهی روشن تمام آسمان پس از «کاروان کَش»، «سهیل» و «آلفا سَنتوری» است.(همان،)
هفت اورنگ به معنای هفت نشان. ان را بنات النعش اکبر دانستهاند که در فارسی به معنای هفت تخت آمده است. از سیارات، هرمزد دشمن اوست. )سالاری،١٣٨۴.ص١١٩)
مردمان باستان از جمله ایرانیان آن را «نیزه دار» و نگهبان آسمان مینامیدهاند. «سماک رامح» با تمام صورت فلکی خود، در اواخر مهرماه در افق شمالی و در سمت غرب آسمان غروب میکند و در حوالی بهمن ماه از همان افق شمالی ولی لز شرق آسمان طلوع کرده و به سمت غرب آن را میپیماید، تا دوباره در مهر ماه غروب نماید. این گردش به دور ستارهی «قطبی» و «خرسهای بزرگ و کوچک» صورت می‌پذیرد. «بُقراط» در ۴۶٠ سال قبل از میلاد، عقیده داشت که این ستاره روی سلامتی انسان اثر می‌گذارد. مثلاً اگر خشکسالی پس از طلوع این ستاره در سپیده دم، اتفاق بیفتد، برای بلغمی مزاجها، رطوبتیها و زنها خوبست. ولی برای آنهایی که مزاج صفرایی دارند، بد است یا دریانوردان دیدن آن را خوش یُمن نمیدانستند.
۲-۵۶.وَنَند
در ادبیات پهلوی ونند سپاهبد مغرب است و از سیارات، بهرام دشمن اوست. ستارهی وَنَند برابر ستاره‌ی «نَسر واقع» در صورت فلکی «شلیاک» یا «چَنگ رومی» است، و همچنین مَزدَه داد هم برابر «نَسر طائر» در همین صورت فلکی است. این صورت فلکی از رمانهای باستان شناخته میشده است. ستارهی الفای آن «نَسر واقع» یا (کرکس نشسته)، از ستارههای روشن آسمان است که با ستارهی آلفای «کرکس» به نام «نَسر طائر» یا (کرکس در حال پرواز) و ستارهی «دُنب» یا«ماکیان» مثلث معروف تابستانی را می‌سازند که در تمام تابستان نیمکرهی شمالی در پهنهی آسمان شب میدرخشند. ستارهی بتای این صورت فلکی دارای نامی فارسی پهلوی به نام «شلیاک» است که‌معنی لاکپشت را می‌دهد.(سالاری،١٣٨۴.ص١۴٠)
٢۵٧. میخگاه یا ستارهی قطبی
میخگاه همان ستاره قطبی، جدی است که سپاهبد سپاهبدان آسمان است و همهی ثوابت نیمکرۀ شمالی آسمان در ظاهر به گرد آن میچرخند. از میان سیارات، کیوان دشمن او است. آن را در عربی وتر عاشر یا وسط السماء خوانند.
سید حسن تقی زاده، تلفظ درست اسم پهلوی ستاره ی قطبی را به صورت ( گاه و میغ گاه ) معلوم کرده است. حال آنکه میغ میان آسمان ( اسم دیگر ستاره ی قطبی بنا به بندهش ایرانی ) حقاً باید سمت الراس باشد، زیرا میخ زیر زمین سمت القدم است. اغلب مفسران اوستا گمان می کنند که واژه ی merzu اوستایی اسم ستاره یا صورت فلکی بوده باشد. بارتولومه واژه merzu آمده در وندیداد را حاوی مفهوم دو نیز می دانست که به صورت : دو قطب ترجمه می شود، اما لقبی که همراه واژه آمده است، یعنی بهترین رزمنده در میان موجودات مینو،‌آشکار است که درباره ی ستاره قطبی، سپاهبد سپاهبدان به خوبی صادق است.
ستارهی قطبی یا میخگاه در پهلوی که میخ میان آسمان است، در صورت فلکی «سفه ئوس» قرار دارد. «سفه‌ئوس» یکی از ۴٨ صورت فلکی اولیه است که به سال ١۴۵ میلادی توسط بطلمیوس در کتابش «المجسطی» عنوان شده است. سفه ئوس همچون «خرس بزرگ» یا «زرافه»، نزدیک ترین صورت فلکی به قطب شمال است. (قبلی،ص١٢۶)
اما محمد ابراهیم سرفراز غزنی چنین می پندارد که چهار سپهبد آسمان منطقاً میبایست از میان ستارگان قدر اول انتخاب شده باشند؛ زیرا آنچه از متن بندهش بر میآید، جز ستاره‌ی جدی که سپهبد سپهبدان است، سه سپهبد ازچهار سپهبدِ چهار سوی آسمان از اختران قدر اولاند، از آن جمله است تیشتر که سرور ستارگان و روشنترین ستاره‌ی شبهای آسمان است، با قدری برابر۵/١- ؛ سهیل با قدری برابر٧٣/٠- که دومین ستارۀ درخشان آسمان است و نسر واقع با قدری برابر٠۴/٠ که چهارمین ستاره‌ی درخشان آسمان است. بنابراین، منطقاً باید هفتاورنگ نه صورت فلکی دب اکبر، بلکه سومین ستاره‌ی درخشان آسمان، یعنی سماک رامح باشد که قدری برابر٠٠/٠ دارد و سومین ستاره‌ی درخشان آسمان شمالی است، در حالی که در همهی دُب اکبر ستارهای از قدر اول موجود نیست و شش تای آنها از ستارگان قدر دوماند و هفتمین آنها از ستارگان قدر سوم است.(بهار،١٣٨١.ص۶۴)
آقای غزنی دلایل دیگری هم دارند:
(١) در کتاب صورالکواکب عبدالرحمن صوفی رازی درباره‌ی سماک رامح چنین آمده است؛ و سماک را تنها حارس شمال، یعنی پاسبان شمال و حارس السماء نیز خوانند.
(٢) در کتاب پهلوی کارنامهی اردشیر بابکان امده است : « سالار اخترشماران به پاسخ گفت که کیوان در حضیض وستارۀ هرمزد به اوج آمد. از برای او بهرام و ناهید به ناحیت هفتاورنگ و شیراختر قران شوند و به هرمزد یاری دهند و بدین روی چنین نماید که خدایگانی و پادشائیِ نو به پیدائی آید.»
آنچه در این متن مهم است، این است که سیارات در منطقه البروج حرکت میکنند و هرگز به هفتاورنگ که دب اکبر باشد، نمیرسند. اما انتهای صورت فلکی عوا، که سماک رامح از جنوبیترین ستارگان آن است، در مداری قرار میگیرد که با صورت فلکی شیر یکی است.
(٣) در صورالکواکب آمده است: او را رامح از آن جهت خواندهاند که کوکب شانزدهم را که بر فخدر است و بیستم را که بر ساق چپ است، به نیزه تشبیه کردهاند که او دارد، و آن دو کوکب متقارب را که بر کمراند، یعنی هفدهم و هجدهم، به سر نیزه که در طرف شانزدهم باشد از نیزه و بیست ویکم و بیست و دوم را به سر نیزه که در دیگرطرف باشد که کوکب بیستم است( تشبیه کردهاند) و شانزدهم را عرب تابع سماک و رایت شمال، یعنی علم او و رایت فکه نیز خوانند.
٢۵٨. پارَند و مَزدَهداد
در مورد دو ستاره پارند و مزده داد هم باید گفت که پارند به معنای پر و غنی، و ظاهراً یکی از ستارگان نامبردار است. مزده داد هم به معنای مزدا آفریده، یکی از ستارگان مهم درادبیات زردشتی است. با این نکته که آقای غزنی در مورد هر دوی آنها معتقد است که ممکن است عیوق یا نسرطائر باشند.
٢۶. دربارهی فراز آفریدن روشنان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...