کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

شهریور 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


آخرین مطالب


 



سنگ آهک (تازه با شکستگی متوسط، با درصد هوازدگی کم تا غیر هوا زده)

۲۰۷۰-۱۰۳۵

سنگ رسی نرم(شیست)(تازه با شکستگی متوسط، با درصد هوازدگی کم تا غیر هوا زده)

۱۷۲۵-۵۲۰

سنگ گرا نیت و بازالت (تازه با شکستگی متوسط، با درصد هوازدگی کم تا غیر هوا زده)

۴۲۰۰-۱۳۸۰

۲ – ۴ – طراحی ریز شمع
۲ – ۴ -۱ طراحی ژئوتکنیکی
۲ – ۴ -۱-۱ ظرفیت ژئوتکنیکی پیوند
جهت اهداف طراحی ، معمولاً فرض می شود که ریز شمع ها بارشان را از طریق پوسته اصطکاکی دوغاب – خاک ، بدون دریافت هیچ گونه کمکی از ظرفیت کف خود (به توجه به عوامل زیر) ، به خاک منتقل می کنند :
۱- ظرفیت های بالا در پیوند دوغاب و خاک را می توان از روش های مختلف نصب و اجرای ریز شمع بدست آورد. این ظرفیت تا حد بیش از KN 365 در متر طول پیوند در خاک های دانه ای متراکم و KN 750 در متر طول پیوند در سنگ های مناسب و مقاوم ، خواهد رسید. (برای ریز شمع های با قطر ۳۰۰-۱۵۰ میلی متر) .

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۲- سطح پوسته اصطکاکی اساساً بزرگتر از سطح مربوط به باربری کف ریز شمع می باشد. مثلاً برای یک ریز شمع با قطر mm200 و طول m 6 ، سطح مربوط به پوسته اصطکاکی ۱۲۰ برابر بزرگتر از سطح متعلق به باربری کف ریز شمع می باشد .
۳- جا به جایی مورد نیاز برای بسیج شدن مقاومت اصطکاکی، به طور اساسی کمتر از جا به جایی مورد نیاز جهت بسیج شدن باربری کف می باشد . در یک ریز شمع که از لحاظ ژئوتکنیکی، کشش و فشار آن به طور یکسان مورد توجه قرار می گیرد، وابستگی به پوسته اصطکاکی در آن مطرح می شود . این یک فرضیه معمول طراحی، برای تعیین طول پیوند کشش و فشار ریز شمع، می باشد . معمولاً تعیین پیوند دوغاب و خاک هم به طور تجربی و هم از طریق آزمایش بارگذاری، مقدار میانگین در کل طول پیوند می باشد. آزمایش های مربوط به ریز شمع و ابزارگذاریها، نشان می دهند که سرعت انتقال به خاک در بالای طول پیوند خصوصاً در خاکهای سخت و متراکم و سنگهای مقاوم، بیشتر است .
این امر هنگامی که نشست های مورد انتظار مربوط به ریز شمع، مورد محاسبه قرار می گیرند، دارای اهمیت بیشتری است . بر اساس یک تجربه عملی، تمرکز عکس العمل در مقابل بار اعمال شده در بخش بالایی طول پیوند به طور مؤثر، طولی را که ریز شمع در آن تغییر شکل الاستیک دارد را کوتاهتر و شدت نشست را کاهش می دهد به ویژه در خاکهای سخت و سنگ ها. در حالی که استفاده از ریز شمع ها به سرعت در حال رشد است، وضعیت کنونی تکنیک های مربوط به طراحی ژئوتکنیکی اصولاً بر مبنای تجربه و تحقیق بر روی استوانه های حفر شده در خاک، برای میخ کوبی ها و انکرها، می باشد . خلاصه ای در مورد مقادیر مربوط به ضریب پیوند دوغاب – خاک (مقاومت اسمی پیوندα) جدول ۲-۳ به عنوان راهنمایی جهت تخمین مقادیر واحد مربوط به مقاومت (نهایی) اسمی پیوند دوغاب و خاک، محسوب می شود . در این جدول رنج های مربوط به هر چهار روش تزریق (D,C,B,A ) در شرایط گوناگون خاک ، دیده می شود . مقادیر مربوط به مقاومت اسمی پیوند دوغاب و خاک معمولاً بر مبنای تجربه پیمانکاران محلی و یا مهندسین ژئوتکنیک، هستند . جدول۲ – ۳ رنج های معمول مربوط به مقاومت اسمی پیوند، در شرایط گوناگون روش های نصب و انواع مختلف خاک را بیان می کند. این مقادیر در تعیین مقادیر مربوط به کشش و فشار محوری ژئوتکنیکی ریز شمع با توجه به روش های SLD و LFD ، قابل کاربرد می باشند . با توجه به اینکه این مقادیر با شرایط خاک، شرایط حفاری ، تزریق و شیوه های نصب، متغیرند، بنابراین طراحی نهایی ریز شمع باید توسط یک متخصص که واجد شرایط در اجرای ریز شمع و طراحی آن باشد، کامل گردد. مقادیر جدول، در واقع به قصد کمک به طراح برای طرح مقدماتی و ارزیابی کلی پیمانکاران از طرح نهایی، تهیه شده اند . مقادیر بزرگتر مربوط به مقاومت پیوند را می توان از اسناد درست و صحیح متعلق به آزمایشهای بارگذاری، بکار برد .
۲ – ۵ – بار مجاز محوری فشاری و کششی ژئوتکنیکی طول پیوند، (روش SLD ) :
(۲-۲) (طول پیوند ) × (قطر پیوند ) × ۱۴ / ۳ ×
= بار مجاز محوری ژئوتکنیکی
قطر پیوند
طول پیوند
F.S : برابر با ۵ / ۲ در نظر گرفته می شود (خاک یا سنگ) برای گروه بارهای غیر لرزه ای .
۲ – ۶ – مقاومت طراحی ژئوتکنیکی محوری طول پیوند در کشش و فشار،(روش LFD) :
(۲-۳) (طول پیوند ) × (قطر پیوند )× ۱۴ / ۳ × ( مقاومت اسمی پیوندα ) × φG = P
قطر پیوند
طول پیوند
φG: برای طراحی های معمول و درصورت نبودن گروه بارهای لرزه ای، ۶/ ۰ در نظر گرفته می شود که از کالبیره شدن ضریب اطمینان مربوط به روش SLD بدست می آید.
φG : برای بارهای لرزه ای برابر با یک ۱ در نظر گرفته می شود .
۲ – ۷ – طراحی سازه ای ریز شمع
طراحی ریز شمع در این قسمت در شکل( ۲- ۲) نشان داده شده است که شامل یک طول مسلح با یک غلاف فلزی دائمی در قسمت فوقانی همراه با یک میله فولادی در مرکز آن و یک طول تزریق فشاری پائینی که در مرکز خود توسط یک میله فولادی مسلح شده است.
شکل( ۲-۲) :جزئیات اجزای تسلیح ریز شمع
C = ضریب لاغری ستون (LFD و SLD )

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1401-04-14] [ 07:21:00 ب.ظ ]




۱۷

کیفیت فنی تیم مقابل

۰٫ ۰۱۹

که اولین رتبه مربوط به اعلام برنامه کل فصل قبل از شروع لیگ و آخرین رتبه مربوط به کیفیت فنی تیم مقابل است. به عبارتی می­توان گفت تماشاگران مهمترین سرمایه باشگاه­ها و سازمان­های ورزشی می­باشند. در نتیجه بقای سازمان در گرو جلب رضایت و توجه به علائق آنان می­باشد.
نتیجه این تحقیق نشان داد که عوامل برنامه ریزی مناسب، ات اقتصادی، تیم خانگی، ترویج بازی و تیم مقابل با کسب بیشترین میانگین­ها به ترتیب اولویت اول تا پنجم را کسب کردند و همچنین نتایج نشان داد به جز عامل تیم خانگی و ات اقتصادی در بین لیگ­های فوتبال و کشتی در ۳ عامل، تیم مقابل، برنامه ریزی، ترویج بازی تفاوت معنی­داری وجود دارد. در این بخش باتوجه به اینکه در زمینه اولویت بندی و مقایسه تحقیقات زیادی را محقق یافت نکرده است سعی شده است تا تحقیقاتی که مشابه موضوع تحقیق می­باشد استفاده شود.
عوامل برنامه ریزی مناسبات اقتصادی ، تیم خانگی، ترویج بازی و تیم مقابل به ترتیب دارای بیشترین میانگین­ها می­باشنددر واقع نتایج این قسمت همسو و ناهمسو است با تحقیقاتی از جمله:
۱- عامل برنامه ریزی مناسب (زمان برگزاری بازی در روز­های مناسب هفته، زمان برگزاری بازی در ساعات مناسب روز و اعلام برنامه کل مسابقات قبل از شروع فصل) که در اولویت اول قرار دارد و از اهمیت زیادی برخوردار است با تحقیقات زیرهم سو است
نعمتی و همکاران (۱۳۹۰) برنامه ریزی (برنامه ریزی دقیق، زمان ومکان بازی­ها، بازی در تعطیلات آخر هفته، شرایط جوی و دسترسی به پارکینگ) ارتباط علی معنی­داری با تمایل به حضور تماشاچیان دارد
پیس و ژانگ (۲۰۰۹) سه عامل اقتصادی، جذابیت و برنامه ریزی را از مهم­ترین عوامل مؤثر برحضور تماشاچیان عنوان کردند
۲- عامل ملاحضات اقتصادی که شامل گویه ­های ( توانایی در خرید بلیط، تخفیف در قیمت بلیط و قیمت بلیط ) در اولویت دوم قرار دارد تحقیقاتی که در آن عوامل اقتصادی در حضور تماشاگران تاثیر ندارد به عنوان تحقیقات هم سو در نظر گرفته شده اند
المیری و همکاران (۱۳۸۸) عامل اقتصادی تاثیری برحضور تماشاگران ندارد
رئیسی و همکاران (۱۳۹۲) نیز در اولویت بندی عوامل موثر بر حضور تماشاگران، اولویت­های مخاطبان، جذابیت بازی، و عوامل اقتصادی را به ترتیب اولویت تماشاگران می­دانند
لوپز و همکاران (۲۰۱۲) نیز بیان کردند عوامل اقتصادی مانند درآمدهی شخصی با حضور در ورزش حرفه­ای رابطه مثبتی دارد با این حال تازمانی که پرداخت هزینه­ های ورودی مشکل نباشد شرایط مالی محدودیت ایجاد نمی­کند
تحقیقات ناهمسو
پیس و ژانگ (۲۰۰۹) نیز در پژوهشی در مورد عوامل مؤثر بر حضور تماشاگران در لیگ حرفه­ای بسکتبال آمریکا دریافتند سه عامل اقتصادی، جذابیت و برنامه ریزی از مهم­ترین عوامل مؤثر برحضور تماشاچیان بودند
۳- عامل تیم خانگی ( رتبه تیم خانگی در جدول، شهرت تیم خانگی و رکورد­های برد و باخت تیم خانگی ) در اولویت سوم قرار دارد که با تحقیقات زیرهم سو است:
فلاحی (۱۳۸۷) فاکتور وابستگی به تیم با میانگین ۳٫ ۴۸ در رتبه سوم از بین ۷ عامل قرار دارد
نعمتی و همکاران (۱۳۹۰) عامل جذابیت (بازیکنان ستاره، جذابیت بازی، حمایت ازتیم، نتایج مسابقات تیم و غیرقابل پیش بینی بودن نتایج)، ارتباط علی معنی­داری با تمایل به حضور تماشاچیان دارند
لوپز و همکاران (۲۰۱۲) دریافتند که احتمال حضور نداشتند در رویداد ورزشی برای افرادی که هدف و انگیزه اصلی آن­ها حمایت از تیم مورد علاقه است تا ۱۵درصد کاهش پیدا می­ کند
دانلود پروژه
تحقیقات نا هم سو
فلاحی (۱۳۸۷) در مطاله عوامل موثر بر حضور تماشاگران عامل برنامه ریزی در بین ۷ عامل اصلی وجود ندارد
کارو و همکاران (۲۰۰۹) نشان دادند که در مورد تماشاچیانی که طرفدار محسوب می­شوند و برای حمایت از تیم خود به ورزشگاه می­آیند، عامل برنامه ریزی رابطه معنی­داری با تمایل به حضور ندارد.
۴- عامل ترویج بازی که شامل گویه ­های ترویج فروش (مثل وجود جوایز و قرعه کشی)، اطلاع رسانی مستقیم در مورد بازی (مثلsms و ایمیل زدن) و وجود تبلیغات کافی در مورد بازی می­ شود در اولویت چهارم قرار دارد و از نظر تماشاگران از اهمیت کم­تری برخوردار است با تحقیقاتی که در آن ترویج بر حضور تماشاگران تاثیر ندارد هم سو است
ماتیوس و همکاران (۲۰۱۰) عوامل مشوق زا با تمایل به حضور در میان تماشاگران رابطه
معنی­داری ندارد
نعمتی و همکاران (۱۳۹۰) که عامل مشوق (تفریح و سرگرمی، جایزه و هدیه، رسانه ­های گروهی، تبلیغات) با تمایل به حضور ارتباط علی معنی­داری ندارد
تحقیقات نا همسو
رئیسی و هکاران (۱۳۹۲) به این نتیجه رسیدند که اگر تبلیغات، فقط در مورد زمان و مکان رویداد باشد می ­تواند در اولویت تماشاگران قرار گیرد
گرینول و همکاران (۲۰۰۹) در تحقیقی دریافتند عوامل مشوق زا با حضور تماشاچیانی رابطه قوی برقرار می­ کند که فقط برای تفریح و کسب هیجان به ورزشگاه می­آیند
۵- عامل تیم مقابل شامل گویه ­های (شهرت تیم مقابل، کیفیت فنی تیم مقابل، کیفیت کلی بازیکنان در تیم مقابل، بازی هیجان انگیز تیم مقابل و رتبه تیم مقابل در جدول ) با توجه به اینکه در رتبه پنجم قرار دارد و از اهمیت کمی برخوردار است با تحقیقات زیر هم سو است
رئیسی و همکاران (۱۳۹۲) بیان کردند که وجود باریکن ستاره، رقابت با تیم مشهور و سنتی می ­تواند باعث حضور تماشاگران شود
تریل و همکاران (۲۰۰۹) عوامل جذاب مربوط به مسابقه (کیفیت فنی بازی، بازی دربی، تعداد
گل­ها­ی بیشتر در هر بازی و غیرقابل پیش بینی بودن نتایج در حضور تماشاگران موثر است
تحقیقات نا همسو
فلاحی (۱۳۸۷) در مطالعه و اولویت بندی عوامل موثر بر حضور تماشاگران در هفت عامل مشخص شده تیم مقابل با میانگین ۲/۹۱ رتبه ششم را کسب کرده است
رحیمی که در سال ۱۳۸۰ به بررسی عوامل مؤثر در مدیریت ایمنی استادیوم­های فوتبال کشور از دیدگاه تماشاچیان، بازیکنان، و مدیران اجرایی پرداخت. در قسمتی که به بررسی علل آمدن تماشاچیان به استادیوم پرداخته بود لذت بردن از تماشای بازی و سپس حمایت از تیم مورد علاقه بیشترین درصد علت حضور را به خود اختصاص داده بود.فلاحی در سال ۱۳۸۷ در بررسی خود با عنوان مطالعه و اولویت بندی عوامل تأثیر گذار بر حضور تماشاچیان مسابقات فوتبال لیگ برتر ایران با رویکرد بازاریابی انجام داد دریافت که بیشترین میانگین در بین فاکتور­های موثر به ترتیب، فاکتور­های اقتصادی با میانگین ۵۳/۳، تسهیلات ورزشگاه ۵۲/۳، وابستگی به تیم ۴۸/۳، مشوق ها۳۲/۳، سرگرمی و تفریح ۹۹/۲، تیم مقابل ۹۱/۲ و پرخاشگری ۳۳/۲ می­باشند که اولویت بندی آن­ها نیز به ترتیب بالا است.
المیری و همکاران در سال ۱۳۸۸ در تحقیقی با عنوان بررسی عوامل مؤثر بر حضور تماشاگران فوتبال در ورزشگاه­ها به این نتایج دست یافتند که عامل اقتصادی تاثیری برحضور تماشاگران ندارد اما ۳ عامل جذابیت بازی، اولویت­های تماشاگران و تسهیلات و امکانات ورزشگاه بر حضور تماشاگران تاثیر دارد. در ادامه به این نتایج رسیدند که مناسب بودن قیمت بلیت مسابقات از بین عوامل اقتصادی، ارائه بازی تهاجمی توسط تیم مورد علاقه از بین عوامل جذابیت بازی، برگزاری منظم مسابقات لیگ از بین عوامل اولویت­های تماشاگران و ورود و خروج آسان از استادیوم و پارکینگ­ها و مناسب بودن جایگاه تماشاگران از بین عوامل امکانات و تسهیلات بیشترین تأثیر را بر حضور تماشاگران در استادیوم داشتند.
دهقان قهفرخی و همکاران در سال ۱۳۸۹ در بررسی انگیزه­ های حضور هواداران بازی­های تیم ملی فوتبال ایران به این نتایج رسیدند که علاقه به تیم ملی، ملی گرایی، علاقه به فوتبال، زیبایی، هیجان، سرگرمی و علاقه به بازیکن به ترتیب بیشترین اهمیت را در بین انگیزه­ های مورد بررسی داشتند.نعمتی و همکاران در سال ۱۳۹۰ در تحقیقی با عنوان آزمون مدل نظری عوامل مؤثر بر حضور تماشاگران فوتبال در ایران به نتایج زیر دریافتندعامل اقتصادی (قیمت بلیت، هزینه پارکینگ، هزینه ایاب و ذهاب وتغذیه)، عامل جذابیت (بازیکنان ستاره، جذابیت بازی، حمایت ازتیم، نتایج مسابقات تیم و غیرقابل پیش بینی بودن نتایج)، عامل برنامه ریزی (برنامه ریزی دقیق، زمان ومکان بازی­ها، بازی در تعطیلات آخر هفته، شرایط جوی و دسترسی به پارکینگ) ارتباط علی معنی­داری با تمایل به حضور تماشاچیان دارند. اما عامل مشوق (تفریح و سرگرمی، جایزه و هدیه، رسانه ­های گروهی، تبلیغات) با تمایل به حضور ارتباط علی معنی­داری ندارد.
کوریا و استیو در سال ۲۰۰۷ در مطالعه عوامل تأثیر گذار بر حضور تماشاچیان فوتبال در پرتقال نشان دادند که متغییر­های اجتماعی بخصوص متغییر­هایی که با هویت بخشی تیم مرتبط بودند، اهمیت ویژه­ای داشتند اما عوامل مادی تعیین کننده­ترین عوامل در حضور تماشاچیان بودند.
رادنی و همکاران در سال ۲۰۰۷ با مطالعه تماشاچیان لیگ بیسبال نیویورک نشان دادند که طرفداران در ورزشگاه حضور می­یابند تا پیروزی پیوسته تیمشان را ببینند. آن­ها اشاره می­ کنند که ترفیعاتی مانند، آتش بازی، دادن کالا­های باشگاه، هدیه­ها، رویداد­های جنبی و موسیقی برای تماشاچیان بیشترین جذابیت را دارند، اما ترفیعات دیگر مانند تخفیف در قیمت بلیط، غذا و نوشیدنی رایج نیستند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:21:00 ب.ظ ]




«نزدیک بود از درد بی‌کسی و غربت دو کَپه شود» (همان،۱۳۶۹ب:۷۵) کپه از وسط نصف شدن
«یکی با کارد خاطرات دریا را از روی گَرگورها پاک می‌کرد» « منصور تاپُول‌های تازه را سوراخ می‌کرد» (همان،۱۳۶۹ب:۵۸) گرگورها: وسیله‌ای مخصوص ماهیگیری، تاپول علائمی که به تورهای ماهیگیری می‌بندند با آنها را در دریا گم نکنند
«زایر احمد کاردی را که مخصوص بریدن دُم لُقمه بود به زحمت از زیر خَن بیرون کشید» (همان،۱۳۶۹ب:۴۷) دم لقمه:کوسه،بمبک، خن: انباری مانند در لنج یا کشتی.
«قُتُل‌های ریز و درشت با صدفهای آهکی روی تنه درخت گل ابریشم بالا می‌رفتند» «ماشوه قدیمی زایر احمد که مدتها خراب بود» (همان،۱۳۶۹ب:۴۱) قتل:نوعی گوش، ماهی، ماشو: قایق
«آنقدر سرشان را به گسار می‌زد تا بگویند ناخدایش را کجا پنهان کرده‌اند»(همان،۱۳۶۹ب:۳۸) گسار سنگ دریایی
«از پشت بام‌ها شب و روز صدای وهچیره زنان می‌آمد» (همان،۱۳۶۹ب:۳۷) وهچیره: شیون ناله و جیغ زنان،روی خراشیدن در هنگامه ترس و وحشت
«طوفان برخاسته بود. غناهشت دریا گوش را کر می‌کرد» (همان،۱۳۶۹ب:۳۳) غناهشت: سر و صدای امواج دریا به هنگام طوفان
«پیش نخل‌ها را به صدا در می‌آورد» (همان،۱۳۶۹ب:۲۵)
«دارین ورار میکنین یا غیبت؟» (همان،۱۳۶۹ب:۲۱) ورار درد دل صمیمانه
«مینار سیاهش را به صورتش می‌کشید» (همان،۱۳۶۹ب:۱۹) مقنعه توری، روسری
«زایر غلام،پیرمردی که لنگوته بسته بود» (همان،۱۳۶۹ب:۱۲) لنگوته: لنگ
« گپی که ناگهان از دهانش پریده بود» (همان،۱۳۶۹ب:۱۱) گپ: حرف
«بوبونی پشت پنجره رو به راسه آبادی ایستاده بود. خیال کرد ناخدا علی از خانه دی منصور واگشته» «فانوس‌های دریایی بر دیرک کشتیهایی که در خُور لنگر انداخته بودند،آویزان بود. قطره نوری حتی از لابلای پیش کپرها دیده نمی‌شد» (همان،۱۳۶۹ب:۹) خور:محلی برای توقف کشتی،کپر:سرپناهی که با شاخه‌های خشکیده نخل می‌سازند

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

«بازم که تو کوچه رفتی؟دهاتی اینجا شهره،جفره که نیس،نمی‌خوای آدم بشی؟ «سلام عینی» (روانی‌پور،۱۳۶۹الف:۱۰) جفره آبادی نزدیک بوشهر، عینی: چشمام ،عزیزم
«آبادی شب‌های خوشی داشت پسین که می‌شد،صدای مادران تا غبه می‌رفت: «هی…هی منیرو،مریمو،صدو،نصف شبه،بمبک بخوردتون» (همان،۱۳۶۹الف:۱۵)غبه:بخش عمیق دریا، بمبک:کوسه، منیره مریم، صدیقه
«فانوسی نیمه کش بالای حبانه پت پت می‌کرد» (همان،۱۳۶۹الف:۳۳) حبانه ظرف سفالی مخصوص آب
«ها،اینم النگو که خریده،تازه کپشم می خواد بخره»(۱۳۶۹الف:۳۷) کپش: کفش
«هفته‌ای یکبار صدای کپ‌کپی‌اش مردم را دور میدان جمع می‌کرد» (روانی‌پور،۱۳۶۹ب:۴۰) موتورسیکلت
«باد نبود و دریا خوارخوار بود. دیشب مردها به خانه ما آمدند. دورتا دور پدربزگ نشستند و شور کردند» (روانی‌پور،۱۳۶۹الف:۴۶) خوار خوار: خواهر خواهر به معنی آرام
«دستش را زیر پشنگه‌های موج دریا بگیرد» (همان،۱۳۶۹الف:۹) پشنگه: قطرات آب
«کُپه کُپه نعش‌های که می‌رسید» (روانی‌پور، ۱۳۶۹ج:۸۱) کُپه: گروه، مقدار
«هنوز توی خیابان پی چیزی می‌گشتند» (همان،۲۱۸:۱۳۸۸) پی: دنبال
«به دنبال تُفکه‌ای فلفل می‌گردند» (همان،۱۳:۱۳۸۸) تفکه: آب دهان مجاز از مقداری کم
«دی منصور تفکه‌ای خود را به آن مالید» (روانی‌پور،۱۳۶۹ب:۱۸۳) دی: مادر
«باد بوره غریبی داشت» (روانی‌پور،۹۸:۱۳۸۰) بوره: صدای باد
«گُفت او با اندیشه و احساسش یکی بود»( روانی‌پور،۱۳۶۹ج:۳۰) گفت: سخن
«تو دوره‌ای که بچه‌های مردم گُرگُر می‌میرند» (روانی‌پور،۱۲۰:۱۳۸۰)
«بانده خیال» (روانی‌پور۱۳۶۹ب:۲۳۵) بانده: پرنده
از دیگر واژه های بومی داستانهای روانیپور: رُپ رُپ، پاتیل، نیتوک، پشک، تجّه، هُره
۳-۵-۱-۲-فعل های بومی
«موجهای بلند،روی قایق می‌رمبید. آسمان سیاه بود و همهمه غریبی در دریا به گوش می‌پیچید باد بوره می‌کشید، لاشه مرغان دریایی از آسمان به روی قایق می‌افتاد» (روانی‌پور،۱۳۶۹ب:۳۴).
«همه چی برمبه….سینما سیل می‌کنی،ها؟» (روانی‌پور،۱۳۶۹الف:۱۷) سیل نگاه کردن
«ناخدا علی را می‌دید که دور از چشم او دست در دست آبی دریایی می‌خندید و گپ می‌زد» (روانی‌پور،۱۳۶۹ب:۳۸)
«واگرد آینه…واگرد… یک لحظه دیگر اگر بمانی غریزه از عقلت پیشی می‌گیرد و تو را با ناکجا آباد می‌کشاند…» (روانی‌پور،۲۱۶:۱۳۸۸)
«چشمانش که از هرم شعله‌ها به اشک نشست روی واگرداند.» (همان،۳:۱۳۸۸)
«مادر می‌خواست او را بر پشت خود ببندد و بخُسباند. نمی خُسبید» (همان،۴:۱۳۸۸)
«پدر می‌خواهی مرا به چادر واگردانی؟» (همان،۵:۱۳۸۸)
«به مال کسی خو نکرده ام» (همان،۱۰۴:۱۳۸۸)
«آینه هوشیار میدانست که کلامی به جا واگویه کرده است» (همان،۱۰۵:۱۳۸۸)
«واگشت، دست به کمرش مثل خروس جنگی روبه روی جوان ایستاد» (همان،۱۰۶:۱۳۸۸)
« و مردم از بیم موجها بالای پشت بام خانه های گچی مانده بودند» (روانی‌پور،۱۳۶۹ب:۳۷) گیر افتاده بودند
«زایر زنان و مردان را واداشت که در انتهای جُفره تنوری بسازند» (همان،۱۳۶۹ب:۱۹۷-۱۹۶)
«با هم گپ نمی زدند» (روانی‌پور،۱۳۶۹ب:۲۱۹)
« جان میکنی تا این ثانیه را به عقب واگردانی» (روانی‌پور،۲۵۷:۱۳۸۸)
« مردان آبادی را وا میداشت تا با او مهربان باشند» (روانی‌پور،۱۳۶۹ب:۸۷)
«او، وانمیگشت» (همان،۱۳۶۹ب:۱۶-۱۵)
« مردم مثل برادران شش گانه منصور به مرگ خود خُو نکرده بود» (همان،۱۳۶۹ب:۳۰)
«اگر روزی مهاجران و تبعیدی ها به کشورشان واگردند» (روانی‌پور،۵۳:۱۳۸۰)
« آن وقت آن دوتا دست پاهای او را گرفته و ترانده، ترانده و برده گوشهای» (همان،۹۷:۱۳۸۰)
« گرد باد که دور زن تنوره می‌کشید» (همان،۱۲۲:۱۳۸۰)
«خُوف نکن آینه، مُهرههایت را نمیخواهم.این را بگیر، هرکس که باشد به سراغت می‌آید… اما فراموشت نشود باید آن را اوسی کنی» (روانی‌پور،۳۸:۱۳۸۸) اوسی کردن:زنده کردن مهره مار با ورد خواندن،
«زنان قافله با دست پر از غربت شهر وا می‌گشتند» (همان،۱۵:۱۳۸۸)
«باد خاکستر چاله‌های آتش را می‌تاراند» (همان،۲۶:۱۳۸۸)
«خرمهرههای گردن مادر، زن را واداشته بود تا بانگشان بزند» (همان،۲۷:۱۳۸۸)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:21:00 ب.ظ ]




موضوع داستان (جمعه خاکستری، روایت دیگر، در غربت، مشنگ و دل فولاد) تقریبا شبیه هم است در همه این داستان‌ها نویسنده به وضع زندگی زنان روشنفکری که از خانه طرد شده‌اند و در عین حال مطلقه هستند اشاره کرده است. در واقع دل فولاد روانی‌پور صورت کامل شده این داستان‌ها است.
«روایت دیگر» از مجموعه سنگهای شیطان نیز روایت این زنان است با این تفاوت که در آنجا زن مورد بحث به محض وارد شدن به دانشگاه قید خانواده را می‌زند«در دانشگاه دو اتفاق ساده برایش رخ می‌دهد یکی اینکه بالکل خانواده‌اش را فراموش می‌کند و بخشی از قشر خاکستری مغز او، آن قسمت که مربوط به خانواده بخصوص پدر و مادر و خواهرانش می‌شد، به نحوی مرموز آسیب می‌بیند» (همان،۱۳۶۹ج:۷۲) همان قدر که خانوادهای این زنان از وضعیت زنان روشنفکر و تحصیل‌کرده جامعه بیزار است آنها نیز از وضعیت خانواده‌هایشان راضی نیستند.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۳-۲-۱-۲-۲ نفرت از زندگی اشرافی:
تفاوتی که زنان روشنفکر با خواهران و زنان نزدیک به خود دارند در توجه آنها به زندگی و اشراف‌زدگی است.
«خواهر اولش را دید که روی دست شوهرش غش کرده بود، همانی که با او حرف نمی‌زد و تمام کاغذ و کتابهایش را سوزانده بود. شوهرش باکت چرمی ‌و عینک دودی بالا بلند و قوی بنیه در کنارش ایستاده بود، علاقهمند به مشاعره و ادبیات. کسی که دوست می‌داشت همیشه «ش» بدهد تا بگوید: شاها تو زمردی و دشمن افعی….(روانی‌پور،۱۳۶۹الف:۱۲۸).
نویسنده برای توصیف سرمایه‌زدگی این خانواده‌ها حتی از توصیف سگشان و محیط زندگی‌شان نیز استفاده می‌کند «بلاکی سگشان بود سگ اسکاتلندی وفادار که بارها بجای استخوان او را گاز گرفته بود» (همان،۱۳۶۹الف:۱۲۸).
اشراف‌گری این خانواده‌ها تا آنجاست که در مراسم تشییع خواهر‌شان تمام تلاش آنها در جهت نشان دادن نشانه‌های فخر و ثروت است و اینها چیزهای است که زن روشنفکر جامعه روانی‌پور از آن بیزار است. انسانهایی که تمام وجودشان سرشار از ریاکاری، تفاخر و تظاهر است.
«وقتی او را به طرف آمبولانس بردند روی نعش‌کش نیمه خیز شد، آمبولانس را آذین بسته بودند و مانند ماشین عروس گلکاری کرده بودند.
وقتی او را در آمبولانس گذاشتند نفسی به راحتی کشید. خوشحال بود که ردیف ماشین‌های اعیان و اشراف را که با خوشحالی پشت آمبولانس بوق می‌زدند نمی‌بیند.» (همان،۱۳۶۹الف:۱۲۹).
همان‌گونه که بیان شد وجود این زن هیچ ارزشی برای خانواده ندارد و در مراسم مرگ او برای ابراز وجود مراسم را با احترامات ویژه برگزار می‌کنند. نکته جالب این است که این خواهران در روز مرگ او با آرایش کامل بر جنازه او حاضر می‌شوند و با هم یکصدا شیون می‌کنند. «بعد از تو ماچه کنیم؟ این در حالی است که قبلاً همیشه با این جمله او را از خود دور می‌کردند. الهی از دار دنیا بری و وانگردی. و این رفتار خواهرانش که چشمان سرمه کشیده‌شان زیر تورهای سیاه برق می‌زد و درخشش النگوهایشان چشم زنی را که مرده بود خسته می‌کرد برای زن مرده غیرقابل تحمل بود» (همان،۱۳۶۹الف:۱۲۷).
در داستان «روایت دیگر» همین رفتار باز به چشم می‌خورد. خواهران ثروتمند که گوشوارهایشان از زیر تور سیاه چشم نوزاد را می‌زد و باز هم به کتاب‌ها و کاغذ‌های او پیله کرده‌اند (ر.ک.روانی‌پور،۱۳۶۹ج:۷۸). رفتار بد این خواهران آن زمان اوج می‌گیرد که بالای قبر خواهرشان قرار می‌گیرند در حالی که به شدت از مرگ او خوشحال هستند تظاهر به ناراحتی می‌کنند.
«او را دراز به دراز توی گودالی می‌خوابانند و در اینجا نوزاد ضجه خواهران عزادار را می‌شنود که فریاد می‌کشیدند: بعد از تو ما چه کنیم! و او غیرتی می‌شود برای اولین بار در زندگیش احساس گناه می‌کند، قلبش می‌گیرد، در قبر تکان می‌خورد و خواهرانش ناگهان با وحشت عقب می‌نشینند و همگی با هم او را با انگشت بهم نشان می‌دهند و فریاد می‌کشند (جوری فریاد می‌کشند که انگار عقرب دیده‌اند) وای بازم می‌خواد زنده بمونه!» (همان،۱۳۶۹ج:۸۰).
نویسنده نه تنها به این نوع خانواده‌های اشرافی اشاره می‌کند، بلکه به نمونه‌هایی از این مرفهان بی‌درد که در بحبوبه جنگ و انقلاب زندگی می‌کردند نیز اشاره کرده است. در مقابل این نوع خانواده‌ها، زنان بی‌سرپرست و تنها و طرد شده هستند که از کمترین امکانات زندگی محروم‌اند. نمونه‌های این نوع زنان را در (دل فولاد، جمعه خاکستری، کولی‌کنارآتش، سه تصویر) قابل مشاهده است که در مقابل این خانواده‌های اشرافی قرار می‌گیرند.«کنار دیوار در کوچه‌ها راه میرفت، از پنجره بسته خانه‌ها صدای خنده و موسیقی میامد. از کنار در بزرگی گذشت، سگی پارس می‌کرد، غریبه بود، محله را نمیشناخت، در خیابان فرعی پیچید، ماشینهای شخصی بوق میزدند، چراغشان را روشن میکردند و با نیش قرمزی او را از جا میپراندند» (روانی‌پور،۱۳۶۹الف:۱۳۴).
«مرد خریدار چاق بود با صورتی سرخ و تپل و لهجه غلیظ ترکی و با مرد فروشنده چونه می‌زد و هر از گاهی برمی‌گشت و به زنهای توی صف نگاه می‌کرد و می‌خندید، دو تا دندان طلایی داشت و سرجایش وول می‌خورد و خوشحال بود، خیلی خوشحال» (روانی‌پور،۱۳۶۹ج:۸۷).
در مجموعه «نازلی»، در اولین داستان این مجموعه «رعنا» زنی ثروتمند و غرب زده است که قهرمان داستان را با ثروت و چک‌های بی‌حساب خود در جمع دوستانش تحقیر می‌کند و تمام فکر او مجالس مختلف است که برپا می‌کند و شاعران و نویسندگان فقر‌زده را در چنگ خود نگه می‌دارد. قهرمان داستان نازلی با وارد کردن پهلوان همه دوران سعی در تحقیر او دارد و به این صورت ثروتش را در چشمش خوار می‌کند (ر.ک.روانی‌پور،۱۳۸۱: ۱۴).
در کولی‌کنارآتش «آینه» وقتی وارد تهران می‌شود تا مدتها دربه دری را تحمل می‌کند و با آشنایی با قمر و سحر به خانه آنان راه پیدا می‌کند اما با نبودن کار و شلوغی‌های سال ۵۹ مواجه می‌شود و مجبور به گدایی لباس کهنه‌های در محل‌های بالای شهر می‌شود و با واکنش مختلف این قشر از جامعه روبرو می‌شود (ر.ک.روانی‌پور،۲۲۳:۱۳۸۸).
۳-۲-۱-۲-۳-کار و نوشتن:
وجه تمایز زنان روشنفکر با دیگر زنان جامعه در این است که این زنان برای اینکه مستقل باشند و روی پای خود بایستند، به کار کردن بیرون از خانه رو می‌آورند گرچه گاهی احساس نارضایتی می‌کنند «کار، کاری که آنچنان مشتاق، زندگی زنانه‌اش را به خاطر آن رها کرده بود مثل وزنه‌ای سنگین و سربی روی زندگیش فشار میاورد» (روانی‌پور،۱۳۳:۱۳۸۳). کار و نوشتن و مطرح شدن، مهمترین بخش زندگی زنان روشنفکر جامعه روانی‌پور است. عشق به نقد و تحلیل و نوشتن برخستگی‌های آنان چیره می‌شود. زندگی این زنان با کار و تلاش عجین است. اما بعدها این نگاه نویسنده عوض می‌شود و در کنار نوشتن به زندگی، فرزند، همسر توجه دارد و در زن فرودگاه فرانکفورت این مسأله شکلی کاملا متمایز می‌گیرد.
در دل فولاد اوج زندگی گریزی و تلاش برای کار و نوشتن است به گونه‌ای که فکر زمان تمام زندگی نویسنده را پر می‌کند و مدام نگران زمان است که می‌گذرد «جلسه نقد و تحلیل، خونی انگار در رگهایش دوید. جانی تازه گرفت و دید که آن زن، هم او که آنسوی سیم جیغ می‌کشید، با صدایش که از آب نمک بود عقب نشست» (همان،۲۷:۱۳۸۳). با نوشتن است که قهرمان هویت پیدا می‌کند و مشکلات را فراموش می‌کند در حقیقت به هر چیزی چنگ می‌زند تا زمان را از دست ندهد و نوشتن هجوم زندگی و بودن برای اوست.«همان وقت بود که با خودم گفتم باید روزانه زندگی کنی و یا مثل پروانه که مهلت هشت روزه‌ای بیشتر ندارد. تمام این مدت کار کرده ام، چه آرامشی!» (روانی‌پور،۹:۱۳۸۱).
تمام فکر این زنان، تلاش برای نوشتن است و نوشتن راهی است که آنان را از فشارها و ظلمی‌که بر آنان وارد شده است نجات می‌دهد. به اعتقاد روانی‌پور نوشتن پناه اوست. روانی‌پور در «چندین هزار و یک شب» با الگوبرداری از هزار و یک شب و داستان شهرزاد قصّه‌گو، نجات این زنان را نیز در نوشتن می‌داند. اگر شهرزاد باید قصه می‌گفت تا به این صوت خود را از چنگ مرگ نجات دهد، این زنان نیز باید بنویسند تا از خرد شدن و نابود شدن در امان بمانند. زمان برای آنان ارزشی بی‌نهایت دارد همانگونه که در چندین هزار و یک شب شهرزاد باید قصه‌ای برای بیان کردن داشته باشد و زن قهرمان هر شب در شهر می‌گردد با قصه‌ای نزد شهرزاد بازمی‌گردد تا او را نجات دهد(ر.ک.روانی‌پور،۹۷:۱۳۷۲).
افسانه سربلند در دل‌فولاد نیز باید از زمان نهایت استفاده را بکند تا از اتهام‌های وارد شده جلوگیری کند و چهره واقعی خود را به پدر نشان دهد.او باید ثابت کند که زور آن زنی که می‌نویسد بیشتر از زنی است که با لباس نارنجی نصف شب در خیابان سرگردان است. تمام استرس افسانه زمان است، زمان چون اتوبوس است که ممکن است از رفتن او غافل شود و وقتی برسد که اتوبوس رفته باشد. «دیروقت شب بود، کار کرده بود و اتوبوس از دستش در نرفته بود و دیکتاتور طوری توی پنجره نشسته بود که هیکلش تمام قاب را پوشانده بود» (روانی‌پور،۱۰۱:۱۳۸۳). دیکتار نماد نوشتن است که مدام بر افسانه امر و نهی می‌کند و او را وادار به نوشتن می‌کند و قطار و اتوبوس نماد زمان و سرعت گذشت عمر است «آدمی‌که به خاطر یک درخت نارنج در چهارچوب دری نیمه باز زندگیش را حداقل بخشی از زندگیش را کنده است و گذاشته تا زیر چرخ‌های اتوبوس و یا قطار له ‌شود. ناگهان می‌بیند که چیزی ندارد، دستان خالی، ذهن پریشان و یک درخت خشک شده نارنج و قطاری که راه افتاد و اتوبوسی که رفته است» (همان،۲۲:۱۳۸۳). این نگرانی دایمی‌ روانی‌پور است که در دل فولاد در قالب افسانه سربلند او را شکل می‌دهد که نگران زمان است «زمان چه آسان از بغل گوش آدمی‌‌می‌گذرد به سرعت باد، به سرعت برق. و همیشه خیال می‌کنی آماده‌ای، همه کارهایت را کرده ای و آماده تا وقتی اتوبوس برسد سوار شوی و با آن بروی در همان خطی که می‌خواهی، اما پلک می‌زنی و اتوبوس رفته است. همیشه اتوبوس رفته است و تو مانده‌ای» (همان،۲۲:۱۳۸۳).
نویسنده نگرانی از دست دادن زمان و فرصت نداشتن را در (داستان پرشنگ و رمان دل فولاد) به بهترین وجه نشان می‌دهد. این سالها اوج فعالیت‌های کاری روانی‌پور است به همین دلیل تمام استرس‌ها و نگرانی‌های او در این بخش قابل ملاحظه است. روانی‌پور نگران از اینکه مبادا وقت را از دست بدهد. در تمام رمان دل فولاد براین نکته تاکید دارد. نوشتن، ثبت کردن مبارزات مردم، قصه خواندن و نقد و تحلیل تمام ذهن نویسنده را پر کرده است. «برای کارهای اساسی وقت لازم است و این زندگی، زندگی بیست و پنج ساله چه زود تمام می‌شد، زمان می‌گذشت به سرعت باد و فرصتی نبود تا کتاب بخواند، قصه بنویسید و زندگی و مبارزات مردم را ثبت کند، نه، دیگر زندگی به آخر رسیده بود» (روانی‌پور،۱۳۶۹الف:۱۱۰).
۳-۲-۱-۲-۴-نداشتن خانه و سرپناه:
ویرجینیا وولف در کتابی از آن خود می‌نویسد «زنی که می‌خواهد داستان بنویسد باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد» (وولف،۲۴:۱۳۸۴). آنچه که ذهن روانی‌پور را در این سال‌ها سخت به خود مشغول می‌کند دغدغه نوشتن و مطرح شدن زنان چون خود اوست اما در این راه مشکلات زیادی وجود دارد. یکی از مشکلات قهرمانان داستان او در‌بدری در شهرها و نداشتن خانه و مسکن و سرپناه است. آنچه که مدام ذهن افسانه سربلند را اذیت می‌کند، بی‌پناهی و نداشتن خانه است«خواهد گفت خانه‌اش آتش گرفته است و این خیلی بهتر است که خانه آدمی ‌آتش گرفته باشد تا اصلاً خانه‌ای نداشته باشد. یک خانه آتش گرفته وجود دارد و هرچه وجود داشته باشد می‌توانی رویش قیمت بگذاری» (روانی‌پور،۱۶۰:۱۳۸۳).
داشتن این خانه چقدر در حل مشکلات و نوشتن بی‌دغدغه، به او کمک می‌کند به طوری که وقتی افسانه خانه‌ای پیدا می‌کند، حسی که از این خانه و استقلال دارد قابل توصیف نیست.
«تا دیروقت شب کار کرده بود و حالا اولین بار بود که بعد از سالها در خانه خودش بیدار می‌شد و نه در اطاق خودش!؟ خانه خودش حسی گم شده و آشنا: دو تا اطاق و همه چیز از آن خودش. یک خانه مستقل یک جای خوب. می‌توانست درِ خانه‌اش را ببندد و برود و باز برگردد و توی راه به خودش بگوید که می‌روم خانه خودم و این هم کلید!» (همان،۸۳:۱۳۸۳).
در کولی‌کنارآتش نویسنده به سراغ بی‌سرپناهی آینه می‌رود و نداشتن خانه و سرپناه زنان مطلقه و روشنفکر جامعه را بیان می‌کند. آینه معتقد است هنگامی‌که می‌تواند آینه بخرد پس می‌تواند خانه‌ای نیز داشته باشد«به دستانش می‌اندیشید که از پس خریدن آینه‌ای برآمده بود…. هرکس بتواند آینه‌ای بخرد از پس خریدن همه چیز برمی‌آید…. در جایی نامعلوم و دور خانه‌ای ساخت، سنگهایش همه سبز در سرایش گل کاشت و درختان، ناگهان از زمین قد کشیدند» (روانی‌پور،۱۱۵:۱۳۸۸).
بی‌سرپناهی سخت‌ترین درد و مشکل زنان است. در کولی‌کنارآتش زنان بدون سرپناه شب‌های زیادی را در قبرستان‌ها، بیمارستان و ترمینال می‌گذرانند«خانه، خانه خودش…. دلش از شوق می‌لرزید، در دل زندگی بودند، در دل جهان، نه در نکبت قبرستان و آویخته بر گردن این و آن» (همان،۱۰۱:۱۳۸۸). روانی‌پور خود بیان می‌کند که اینها همه نشانه‌هایی از زندگی خود اوست. با اینکه او به عنوان یک زن تحصیل‌کرده و نویسنده به تهران قدم گذاشته بود، شب‌های زیادی آوارگی کشیده و در سخت‌ترین شرایط زندگی کرده و شغل‌ها زیادی را نیز تجربه کرده بود. شب‌های تاریک زندگی آینه، شب‌های سخت و طاقت فرسای زندگی اوست. «انگار کسی همه عالم را خبر کرده است که تو جا و مکان نداری ، که باز توی خیابان افتاده‌ای و تو می‌خواهی نشان بدهی که هیچ اتفاقی نیفتاده که امروز، دیروز است و دیروز فردا و پس فردا» (همان،۱۹۴:۱۳۸۸).
۳-۲-۱-۲-۵-تنهایی:
تنهایی بزرگترین جرم زنان روشنفکر است. به خاطر این تنهایی روزهای تعطیل برای آنان خسته کننده و کسالت‌بار است. «زن غلتی زد، پتو را دور خود پیچید و به ساعت دیواری خیره شد. حرکت پاندول یکنواخت و منظم بود، مثل دیروز مثل روزهای پیشین. روی صفحه ساعت غبار نشسته بود و عنکبوتی پر حوصله دور بر ساعت تار تنیده بود» (روانی‌پور،۱۳۶۹الف:۱۳۳). «جمعه خاکستری» حکایت تلخ تنهایی زنی است که تنها زندگی می‌کند؛ زنی که در پایان روز به پرنده‌ای پناه می‌برد که او نیز به زودی می‌میرد و اندوهی تلخ برای او به جا می‌گذارد. روانی‌پور با بیان این داستان‌ها، مشکلات و سختی‌ها زنان جامعه خویش را بیان می‌کند. این تنهایی بهانه‌ای است در دست مردان تا به او نزدیک شوند و خنجری است در دست زنان تا به او ضربه بزنند.
«دیگر فهمیده بود که مجرم است. تنها زندگی می‌کرد و یک درخت نارنج را خشکانده بود اما آنها از کجا بو برده بردند که آن شب را گم کرده ، تنگی آب نمک برداشته و تمام نارنج‌ها را خشکانده …. و صداهای آن سوی سیم از او وحشت داشتند، می‌ترسیدند و گاهی رگه‌دار و خفه، شنگول و مست از او خواسته بودند که بیاید….
یک درختهایی اینجا هست که نگو، نارنج‌هایی دارد که بیا و ببین. و زنها مثل تمام گربه‌های دنیا چنگال کشیده بودند و می‌ترسیدند که بیاید و بر تنه درختشان خنج بزند» (روانی‌پور،۲۶:۱۳۸۳).
رفتار جامعه با آنان بی‌رحمانه است. مردان برای هوا و هوس می‌خواهند و زنان از آنان بیزار هستند. نویسنده حتی در سالهای پس از انقلاب نیز به زندگی این زنان بی‌سرپرست و شرح بی‌پناهی آنان پرداخته است «و سال ۵۹ هنوز مسافرخانه‌ها را نمی‌گشتند و زنان تنها می‌توانستند اتاقی در مهمانخانه‌ای، هتلی پیدا کنند بی‌آنکه به اداره اماکن عمومی ‌بروند و اجازه بگیرند» (روانی‌پور،۱۷۹:۱۳۸۸). نویسنده دید انتقادی خود را متوجه انقلاب می‌کند که در این زمان وضع زنان بدتر می‌شود و آنان باید بی سرپناهی خود را به گونه‌ای دیگر حل کنند.
روانی‌پور در«زن فرودگاه فرانکفورت» به یکباره تغییر موضع می‌دهد. اکثر زنانی که بیان می‌شوند، زنانی هستند که نقش منجی را بازی می‌کنند و از آه و ناله‌های زنانه خود را رها کرده‌اند و شیوه منطقی و جنگ و مبارزه را برگزیده‌اند. در این مجموعه زنان روشنفکر جامعه او دیگر خانواده را ترک نمی‌کنند بلکه می‌مانند در عین حال که دارای خانه و خانواده هستند به کار و نوشتن می‌پردازند.
نکته بسیار مهمی‌که در مورد زنان روشنفکر و نویسنده روانی‌پور باید به آن اشاره کرد، اشاره نویسنده به نقش مزاحم‌هایی است که در جای جای داستان‌ها در مقابل این زنان قد علم می‌کنند. خواهران چندگانه در داستان مشنگ، دل فولاد و روایت دیگر که در بعضی جاها نویسنده با عنوان خواهران بافنده باردار از آنها نام برد. دومین گروه پیرزنان هستند که مدام رفتار این زنان را کنترل می‌کنند پیرزن خانه نسرین دوست افسانه سربلند، پیرزن خانه افسانه که اگرچه متفاوت‌تر است اما تقریباً ویژگی بازدارنده دارد. مادر سیاووش، پیرزنان داستان چندین هزار و یک شب که منتظر کشته شدن شهرزاد هستند. که نماد روز‌مرگی هستند.
۳-۲-۱-۳-زنان و خانواده
از دیگر مباحث مورد توجه روانی‌پور در اندیشه زنان توجه به خانواده و کانون خانواده است. روانی‌پور در اهل‌غرق به گرمی‌ و صمیمیت اهل جفره و همدلی و روابط صمیمانه خانواده اشاره می‌کند و به این نهاد مقدس ارج و بهایی ویژه می‌دهد. زنان محیط روستایی و آبادی روانی‌پور عاشق خانه و خانواده خود هستند. زن در نقش همسر و مادر مهمترین رکن خانواده است. آنچه برای این زنان مهم است رضایت شوهرانشان از آنان است و در عوض مردان این محیط نیز چون زنان خود در حفظ این روابط تلاش ویژه می‌کنند اما در جامعه شهری روانی‌پور دیگر از صمیمیت جفره‌ای خبری نیست. اینجا با زنان متفاوتی سروکار داریم که یا به خاطر محیط کار و شغل و فعالیت از جمع خانوادگی دور می‌شوند و با حسرت نوستالژیک‌وار از روزهای گذشته یاد می‌کنند یا با زنانی فقیر، رقاصه‌ها و فاحشه‌ها مواجه‌ایم که اگرچه خواهان داشتن زندگی آرام هستند به خاطر وضعیت خاص که دارند از آن محروم هستند.
«رفته بود، خیابان قصرالدشت، دیروقت شب، وقتی تمام زنانی که خانه و کاشانه‌ای دارند، دیگر نمی‌آیند، رفته بود با چادر سیاه و بسته‌های شمع، روشن کرده بود. و نشسته بود تا صبح و گریه کرده بود تا صمد که پیدایش نبود برگردد و مرد آمده بود اما یک روز غروب، دیگر خودش نبود، سکوتی درندشت و بی‌حصار و جیران روبه ستاره‌ها نالیده بود…..» (روانی‌پور،۱۳۶۹ج:۴۵).
داشتن خانواده‌ای که در آن احساس آرامش کند حتی اگر مرد سالاری برآن حکمفرما باشد از آرزوهای این زنان است. آرزوی «جیران» این است که سایه مردی بالای سرش باشد و اتاقی که بتواند نام خانواده برآن بگذارد.« بیا با من، هر کجا که هست، هرکجا که نیست، وقتی نباشی باغ بی‌حصارم. و می‌پائید مرد: در جایی آشنا اگر نباشد…. و آنچه داشت و نداشت در حساب مرد. خوش داشت بگوید، خرجی! و مرد مثل همه مردان عالم، پولی از جبیش درآورد و پرت کند روی دامنش و مرد فقط می‌گفت: آخر چه ربطی به من دارد.» (همان،۱۳۶۹ج:۴۸). نویسنده با بیان زندگی جیران، عشق به زندگی و همسرداری و خانه‌داری او را بیان می‌کند. حتی برای زنان این طبقه نیز نگران است و داشتن زندگی و خانواده سالم را حق آنان می‌داند«خوش داشت که مرد از سر کار بیاید خسته، با دوتا نان بربری و او در چهارچوب پنجره به انتظار بنشیند و بعد آبی روی دستش بریزد و حوله‌ای بدستش بدهد، حوله‌ای که بوی گلاب بدهد و مرد فقط شبها می‌آمد و یا جمعه تا گلویی تازه کند» (همان،۱۳۶۹ج:۴۸).
نویسنده به انتقاد نگاه ابزاری مردان به زنان می‌پردازد و داشتن جامعه سالم را در این می‌داند که زنان در امنیت زندگی کنند. زنان شاغل نیز با اینکه کار را بر زندگی و داشتن خانواده ترجیح می‌دهند در بسیاری مواقع از روزهایی که در کانون خانواده بوده‌اند یاد می‌کنند. این نگاه نه به هر نوع زندگی است بلکه زندگی که در آن مرد سالاری حکم فرما نیست. «انگار سالها پیش بود که هر روز صبح بلند می‌شد، سماور را روشن می‌کرد و بساط صبحانه را می‌چیند تا او که خروپفش تمام اطاق را پر کرده بود با حوصله بلند شود و سر سفره بنشیند، شاید قابل تحمل بود و او نمی‌توانست و یا نتوانسته بود» (روانی‌پور،۱۳۶۹الف:۱۳۴). نویسنده معتقد است شاید می‌شد بر روی همه این وقایع همچون زنان دیگر چشم بپوشد و هیچ چیز را نبیند اما تحمل مرد‌سالاری و بی‌وفایی مرد چیزی است که زنان تحمل آن را ندارد وگرنه زندگی خانوادگی و پیوند زناشویی محکم را هر زنی دوست دارد.هر زنی از هر قشری از جامعه که باشد داشتن کانون گرم خانواده بر هر چیز ترجیح می‌دهد، اگر عشق و علاقه‌ای که نیاز است تا این کانون را به وجود آورد وجود داشته باشد.
در دل فولاد که اوج نگاه منفی نویسنده به پدیده خانه‌داری و فرزند‌داری است. افسانه سربلند با آنکه دغدغه اصلی‌اش نوشتن و کار است، هر از گاهی دلتنگ زندگی است و دوست دارد که چون زنان خانه‌دار در کنار کار و نوشتن به زندگی بپردازد. بُعد کاری زنان داستان‌های روانی‌پور همیشه بر بُعد خانه‌داری برتری ‌دارد و حتی در زن فرودگاه فرانکفورت نویسنده با اینکه قهرمانی می‌سازد که خانه و زندگی و شوهر و بچه دارد ولی کار را بر آنان ترجیح می‌دهد. در حقیقت این زنان خانواده و زندگی را دوست دارند اما در کنار کار. شاید زمانی نگران لحظه‌هایی شوند که می‌توانستند مادری مهربان و همسری خانه‌دار باشند اما بازهم آنچه مهم است کار است.
«پس، پس این جوری تمام می‌شود تا تو یادت بیاید که روزی خسته می‌آمده با دانه‌های عرق روی پیشانیش، که شبی درگیر کار، بر سرش فریاد کشیده‌ای که صدای تلویزیون را کم کند که هرگز نگفته‌ای دوستش داری پسرک را عاشقانه دوست داری چون نگاه او را دارد….. مثل او می‌خندد و دستانش را مثل او حرکت می‌دهد. همیشه خجالت کشیده‌ای که بگویی تو در کنار او فقط مادر بوده‌ای و نویسنده…..» (روانی‌پور،۵۲:۱۳۸۰).
نویسنده معتقد است آنچه که باعث می‌شود یک زن این قدر در گفتن احساسات کوتاهی کند، گذشته‌ از مسأله کار، غرور خاص زنان است که به او اجازه گفتن این نوع حرفها را نمی‌دهد و خجالت از گفتن احساسات عاشقانه است.
«اینجا… جایی برای رسیدن نداشت، فقط باید به فرودگاه برود توی ایران ایر بنشیند، تا برسد، تا رسیده باشد به آن خانه درندشت و خورشید درخشان پنجره‌هایش و مردی با لبخند شیرین و قدرتمند و سادگی کودکانه‌اش …. چرا آن روز که گفته بود قهوه، از پشت میز بلند نشدم و قهوه‌ای برایش درست نکردم؟ چرا کنارش ننشستم و به آقای پوارو نگاه نکردم که سبیل‌های چرب و چیلی‌اش را تکان می‌داد؟ چرا خانه همیشه آن قدر نامرتب بود،… تو، … تو می‌دانستی که او دوست دارد وقتی که خسته می‌آید، خانه مرتب باشد… و تو همیشه وسط داستانی گیر کرده بودی، دور خودت می‌چرخیدی و فکر می‌کردی….» (همان،۵۴:۱۳۸۰).
نویسنده در کافه‌چی، زن را اسیر چهار دیواری می‌کند و از او یک کافه‌چی به تمام معنا می‌سازد اما در پایان داستان زن با آنکه همه سختی‌ها را کشیده و خانه را زندان می‌بیند، باز انتظار شوهر و پسرش را می‌کشد. او با ساختن کلبه جنگلی و قرار دادن پنجره بزرگ رو به جاده و مرتب کردن خانه در لحظه‌ای که احساس می‌کند همسرش به خانه بازمی‌گردد احساسش را نسبت به خانواده نشان می‌دهد (ر.ک.همان،۱۳۸۰: ۱۸).
۳-۲-۱-۴-فرزند و وابستگی به فرزند:
پدیده فرزند زادن و مادری یکی از وجوه مثبت زنان است. اصولاً هر زنی دوست دارد که روزی طعم مادر شدن را بچشد و فرزندانی زیبا و سالم به دنیا آورد. همان‌قدر که داشتن فرزند یک نیاز روحی در مادر است، نداشتن آن باعث نگرانی و غصه است. روانی‌پور در اهل‌غرق پدیده مادر شدن را یکی از ویژگی‌های مثبت زنان ارزیابی می‌کند. در این محیط تنها زنی که طعم مادری را نچشیده بوبونی است که همیشه نگران از دست دادن ناخدا علی است.« هرچند که بوبونی سالها بود در خانه‌اش بی‌زاد و رود زندگی می‌کرد» (روانی‌پور،۱۳۶۹ب:۱۴). این زنان برای درمان نازایی خود دست به خرافات می‌شوند «آدمک‌های آهنی فقط می‌توانند مردها را تو خانه نگه دارند، مردهایی که زن‌هایی مثل بوبونی دارند که بچه نمی‌سازد و همه‌اش جلو آینه خودش را درست می‌کند» (همان،۱۳۶۹ب:۴۹). نگاه این زن به کودکان آبادی حسرت بار است. عشق به بچه از ویژگی مثبت آنان است. «ناخدا علی، بوبونی را نمی‌یافت؟ بوبونی زن بی‌زاد و رودش که بسیار با حسرت به کودکان آبادی خیره گشته بود» (همان،۱۳۶۹ب:۵۳).
عشق مادر و فرزندی در اهل غرق بسیار به چشم می‌خورد. مه‌جمال آن زمان که راهی دریا می‌شود، مادر دریایی او چشم به راهش دارد«مادر دریایی صدای مه‌جمال را شنیده بود و با لبخندی در انتظار ورود او، در جمع آبیان دریا نشسته بود. چه مادری است که بتواند تنها فرزند خود را دور، دور از خود و در دیار غربت رها کند. فرزند اگر مردی بیست ساله باشد، فرزند مادر است، کودکی بیش نیست، صلاح زندگی خود را نمی‌داند…» (روانی‌پور،۱۳۶۹ب:۱۰۵). عشق به فرزند، باعث شور و شوق والدین می‌شود «مه‌جمال می‌دید که توانش افزون شده، میل به ماندن و کار کردن در بازوانش او را به تلاش و تکاپو وا می‌داشت. کودکی به دنیا می‌آمد از آن او و جایی برای خود می‌خواست. باید ایوانی به پا می‌کرد با ستونهای بلند که باد از جانب دریا در آن کمانه کند و جان و دل را به آرامش بخواند» (همان،۱۳۶۹ب:۱۲۴) عشق به فرزند حتی زمانی می‌تواند تمام قانون‌ها را زیر پا بگذارد و هیچ قانونی را چون قانون دل قبول نکند. «کوزه … کوزه پدر…. کوزه‌ای که پول‌هایش را در آن می‌گذاشت و چال می‌کرد… تو هم پدر قانون قافله را به خاطر عشق شکسته‌ای؟ کوزه را در آغوش گرفت، بوی پدر می‌داد. بوی مهربانی او… صدای گریه‌اش میان نخل‌ها پیچید» (روانی‌پور،۳۹:۱۳۸۸).
در اهل‌غرق روانی‌پور از عشق و شوری که در بین آبادی حکمفرماست سخن می‌گوید. آداب زناشویی را ارج می‌نهد و به اعتقاد او آنان در فکر ساختن جهان هستند. «زندگی خوش می‌گذشت و شبها از پشت بامها صدای نفس نفس مردان و زنانی می‌آمد که در کار ساختن جهان بودند و صدای خنده ریز بچه‌ها که خود را به خواب می‌زدند. بچه‌ها به دنیا می‌آمدند و خانه‌ها و کپرها بزرگتر می‌شد» (همان،۱۳۶۹ب:۱۶۴).
در این جامعه نه تنها زنان به فرزند نگاه ویژه دارند که حتی زایر نیز برای بوبونی دعا می‌کند تا بچه‌دار شود و زمین خدا را آباد کند«زایر در آبادی می‌گشت. بوبونی را می‌دید که جارو به دست تا مسافتی دور، دور خانه‌اش جارو می‌کشید و نمک می‌پاشد. لبخندی بر لبانش می‌نشست و در دل برای بوبونی و تمام زنان جفره دعا می‌کرد تا زمین خدا را با بچه‌های خود آباد کنند» (همان،۱۳۶۹ب:۱۶۵).
مادر شدن و زایمان برای این زنان آن‌چنان راحت و طبیعی است که خیجو در آن هنگام که مشغول سر و سامان دادن کار خانه است، دخترش را به دنیا می‌آورد بدون اینکه درد زایمان او را اذیت کند.
«خیجو پیش از موعد مقرر بادش گرفت. در جمع زنان، کنار تنور نشسته بود و چونه‌های خمیر را گرد می‌کرد که درد چهار باد، فریادش را به هوا برد و تا دی‌منصور و مدینه زیر بغلش را بگیرند و او را به جانب خانه ببرند، زیر درخت گل ابریشم زائید. خیجو همان طور که ایستاده بود، پاهایش را باز کرد تا دخترک شتابزده و عجول، به روی زمین بیفتد» (همان،۱۳۶۹ب:۱۹۷).
با ورود آذر زن روشنفکر آبادی جُفره و عروسی گلپر، آذر دید منفی نسبت به فرزند پیدا می‌کند و بچه‌ها را از ازدواج و فرزندآوری برحذر می‌دارد. البته این سخنان آذر بیشتر به خاطر جامعه‌ای است که، در آن عقب‌ماندگی و فقر و ستم بیداد می‌کند. اگر آذر چنین می‌اندیشد به خاطر وضعیت خاص جامعه است. «حمایل گوش آذر را برده بود، و حالا دیگر می‌دانست که تنها زن است که می‌تواند بچه‌ای به دنیا بیاورد، با کسی عروسی کند، شکمش بالا بیاید و بعد بچه را تحویل جامعه بدهد، آن هم چه جامعه عقب مانده‌ای» (همان،۱۳۶۹ب:۳۵۶). فقر و عقب‌ماندگی جامعه و آگاهی باعث می‌شود که در پایان این داستان زنان آبادی جفره دچار نوعی سرخوردگی شوند و اگر برای خیجو به دنیا آوردن فرزند، عشقی به همراه داشت و از اینکه فرزند سالمی‌ به دنیا می‌آورد احساس شادی می‌کرد برای دختران او و آذر به دنیا آوردن فرزند در چنین وضعیتی حماقت محض است. «به هر حال فرقی نمی‌کرد که آدم از دریا بچه‌دار شود و یا از کسی که با او عروسی کرده، بچه‌دار شدن کار درستی نبود، مصیبت بود. اگر آدم در خارج باشد، باز می‌شود کاری کرد که آنجا بچه‌ها آینده دارند، ولی اینجا…..» (همان،۱۳۶۹ب:۳۵۶).
عشق به بچه نه تنها در اهل غرق وجود دارد بلکه در سنگهای شیطان، جیران که زن رقاصه‌ای است وقتی زن داداش صمد را با بچه‌اش می‌بیند عشق به داشتن فرزند در وجودش شعله‌ور می‌شود و با همه آنچه که بوی زندگی و هستی می‌دهد احساس بیگانگی می‌کند. «توی همان اطاق که روزگاری لباس خیسش را عوض کرده بود، سینه به سینه زنی شد، ذهن پریشانش او را نشناخت زن داداش صمد….. ماند و این بچه که دامنش را گرفته بود…. ماما …. و بیزار از خودش جیران ، و بیگانه با همه چیز، با آنچه بوی هستی می‌داد» (روانی‌پور،۱۳۶۹ج:۴۹). این نوع نگاه به فرزند در دل فولاد به یکباره عوض می‌شود و نویسنده انزجار افسانه سربلند را از بچه به این صورت بیان می‌کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:21:00 ب.ظ ]




از دیگر شخصیت‌هایی که نجدی به حضور او در نهضت جنگل اشاره می‌کند و از مرگ او ناراحت می‌شود به گونه‌ای که گویی مرگ او برایش غیر قابل قبول است، دکتر حشمت است. او از شخصیت‌های مورد علاقه مردم شمال و به ویژه نجدی بوده است « دکتر ابراهیم حشمت از اطباء حاذق و در عین حال از مردان آزاده و خدمتگزار بود. در جنبش مشروطیت از مجاهدین صدیق و در قیام جنگل از مردان با شخصیت و فداکار بود که در اردو‌کشی دولت به رشت با مقامات دولتی دیدار نمود و با قرآنی که پیش او آوردند و تامین جانی او را مهر کردند او تسلیم شد اما بعد او را اعدام کردند» (فخرائی،۱۳۶۶: ۱۸۰-۱۷۹). شاید یکی از دلایلی که نجدی مرگ او را دردناک توصیف می‌کند و با غم و اندوه از آن صحبت می‌کند، همین تامین جانی است که درباریان به او وعده دادند اما بعد به آن عمل نکردند«من از کجا می‌توانستم بفهمم که سرما می‌خواهد میرزا را بکشد و دولتیها منتظرند که تب دکتر حشمت پایین بیاید تا بتوانند دارش بزنند.» (نجدی،۱۳۸۸الف:۶۱). نجدی در داستان «خاطرات پاره پاره دیروز» به شرح این ماجرا به شیوه خاص و بیانی غمگین اشاره کرده است. تکرار فعل در این بخش داستان یکی از ویژگی‌های سبکی اوست که نه تنها به داستان لطمه‌ای وارد نمی‌کند، بلکه بر شدت تاثیر گذاری آن می‌افزاید «سه روز بعد از هرکدام از این عکس‌ها دکتر حشمتو کشتن، کشتن حشمتو، کشتن…» (همان،۱۳۸۸الف:۶۷).
پایان نامهنجدی یکی از دلایل شکست میرزا را نفوذ افراد منفعت طلب در صف مبارزان جنگل بیان می‌کند. شخصیت‌هایی همچون تیمور که با اولین جرقه‌های شکست میرزا تغییر موضع می‌دهند و یکپارچه رضاخانی می‌شوند «روزی که خبر آوردند تیمور یک شانه عقب‌تر از رضاشاه در صفحه اول روزنامه از طاق نصرت خیابان سپه می‌گذرد» (همان،۱۳۸۸الف:۶۱). در حادثه جنگل، تیمور و افرادی چون او که با جنگلی‌ها در ارتباط بودند به تنها چیزی که فکر می‌کنند، موقعیت و منفعت خودشان بود «روز قبل از دار زدن دکتر حشمت، تیمور یک محله دورتر از خانه پدربزرگ از درشکه پیاده شد و بقیه راه را با پاهای بلند، در حالی که دم به ساعت سرش را بر می‌گرداند و پشت سرش را می‌پایید، دوید» (همان ،۱۳۸۸الف:۶۰) تیمور از نگاه نجدی خائنی بیش نبوده است و حتی عکس او بعد از سالها باعث رنجش راوی می‌شود «مرد جوانی، بدون کت، کروات زده، پیژامه پوشیده، لبهایش را به اندازه گفتن «زنده باد رضاخان» باز کرده بود. این آشغال تیموره. سه روز بعد از این عکس، دکتر حشمت را دار زدند» (همان،۱۳۸۸الف:۶۰). خیانت تیمور نه تنها شامل دکتر حشمت که خیلی از جنگلی‌ها همچون میرآقا می‌شود. تیمور در مبارزه جنگلی‌ها آدم ترسویی است که جز آتش زدن کتاب‌ها و تثبیت موقعیت خود از عهده کار دیگری برنمی‌آید «حال تیمور را می‌دیدم. بغلش پر از روزنامه بود و صفحات روزنامه، همین‌طور که تیمور از اتاق به حیاط می‌آمد مثل برگ برگ برگ از تنش می‌افتاد روی زمین … گفتم: اونها مال میرآقاست. تیمور دوباره برگشت به اتاق و از همانجا گفت: گرفتنو که حتماً می‌گیرنش فقط نذارین چیزی رو پیدا کنن» (همان،۱۳۸۸الف:۶۲).در نگاه نجدی کار تیمور جز کفر چیز دیگری نبود«تیمور در حیاط، روزنامه‌ها و کتاب‌های میرآقا، اعلامیه‌ها و نامه‌های میرآقا را آتش زده بود و باد کاغذهای سیاه شده نیمه سوخته، کلمات سیاه شدۀ نیمه سوخته، صورت‌های سیاه شدۀ نیمه سوخته را با خودش می‌برد. آتش کفر می‌گفت»(همان،۱۳۸۸الف:۶۳) این واقعه آن قدر اسفبار بود که بر روی درخت آلبالو تا سال‌ها بی‌اثر نمی‌ماند «درخت آلبالوی کنار حوض حتی بدون یک آلبالو آن سال برگ‌هایش را سبز کرد و پاییز همان سال برگ‌هایش را انداخت. باز هم بدون آلبالو» (همان،۱۳۸۸الف:۶۳) تیمور پسر عموی ماهرخ همسر میرآقاست و خبر دستگیری جنگلی‌ها را او به خانواده میرآقا می‌دهد. اما خیانت او هیچ وقت از دید آنها پنهان نمی‌ماند.رابطه میرآقا با جنگل رابطه تنگاتنگی است به گونه‌ای که در مقابل تهدید ماهرخ کوتاه نمی‌آید. در انتخاب مبارزه و خانواده هر دو را می‌خواهد به خاطر یکی از دیگری دست نمی‌کشد «گریه مثل کلید، دهان او را باز کرد. بعد از آنکه توانست لرزیدن پوست چانه‌اش را آرام کند گفت: هزار بار به میرآقا گفته بودم یا من یا جنگل، میرآقا هم هزار بار گفته بوده هم جنگل، هم تو و هم یه چیزی که نمی‌دونم چیه که آدم دلش می‌خواد بخاطرش بمیره…»(همان،۱۳۸۸الف:۶۱). هویت او در مبارزات جنگل مشخص نیست. یکی از شخصیت‌هایی است که احتمالاً به نجدی خیلی نزدیک بوده است. او رابط جنگلی‌ها بوده است و روزنامه‌های تهران را به آنها می‌رسانده است تا از اخبار پایتخت بی‌خبر نمانند«کنار درخت گردو می‌ایستاد تا اسبش را بیاورند که سوارش شود و روزنامه‌های تهران را به کسما ببرد و به جنگلی‌ها بدهد» (همان،۱۳۸۸الف:۶۲). جنگل و اعتقاد میرآقا به اهداف جنگل همان چیزی است که او جانش را برای آن می‌گذارد.نجدی مرگ جنگلی‌ها را با توصیف جزء به جزء زمستان و تکرار کلمات که نشان از اندوه و ناراحتی‌اش به خاطر مرگ آنهاست بیان می‌کند. بعد از دستگیری دکتر حشمت و عقب نشینی میرزا به عمق جنگل‌های شمال نیروهای دولتی با کمک سربازان روسی و انگلیسی خانه به خانه دنبال جنگلی‌ها می‌گردند و بسیاری از خانه‌های جنگلی‌ها را آتش می‌زنند. این واقعه به خوبی در داستان‌های نجدی جلوه‌گر شده و اندوه خود را از این حادثه بیان می‌کند «همه کشته شدن دختر عمو، دکتر حشمتو گرفتن، خونه به خونه افتادن دنبال جنگلی‌ها …»(همان،۱۳۸۸الف:۶۲) آنچه برای نجدی دردآور است، اعدام جنگلی‌ها و آشوب‌های این سال‌هاست. ترس و نگرانی جنگلی‌ها بیشتر از این است که نهضت جنگل به بن‌بست برسد و بالاخره این اتفاق شوم روی می‌دهد. به زودی میرزا را از دست می‌دهند و سران جنگل کشته می‌شوند و مردم از ترس نیروهای دولتی، کوچکترین اثری و ردی از جنگلی‌ها در خانه‌های خود باقی نمی‌گذارند«بگو تفنگها را چالش کنن. عکس‌ها را پاره کنند. از اتاقها صدای شکستن شیشه می‌آمد. بعضی از کسانی که مراسم دار زدن دکتر را دیده بودند فقط تا رسیدن به خانه و چسباندن صورتشان به بالش توانسته بودند گریه‌شان را پنهان کنند. کوچه‌های رشت از توی گریه رد شدند» (همان،۱۳۸۸الف:۶۵). شرایط چنان تغییر می‌کند که حتی عکس‌های جنگلی‌ها جرم محسوب می‌شود و بسیاری از عکس‌ها پاره می‌شوند و درشعله‌های آتش می‌سوزند«زیر پاهای تیمور پر از تکه پاره‌های عکس بود. پیشانی میرزا، چشمهای دکتر حشمت، عینک‌های پاره شده، قد بلند و تکه تکه میرآقا و مستطیلی روی دیوار، بدون قاب عکس جنگلی‌ها، غمبارتر از تمام دیوارهایی بود که من تا آن روز دیده بودم و هنوز هم می‌بینم» (همان،۱۳۸۸الف:۶۶). بدتر از همه این‌ها شرمی است که جنگلی‌ها از شکست خود دارند«ماهرخ و من در زمستانی که بوی چرم درشکه می‌داد درختی را تا کنار درشکه بدرقه کردیم که دیگر درخت نبود که حتی خجالت می‌کشید سرش را به طرف جنگل برگرداند» (همان،۱۳۸۸الف:۶۶).تأثیر شکست جنگلی‌ها را نجدی به خوبی در راه رفتن میرآقا، حیاط خانه، درخت آلبالو و پله‌های ایوان بیان می‌کند. همه چیز در خانه میرآقا رنگ ناامیدی و مرگ گرفته است.«از پشت آن همه آتش نمی‌توانستم ببینم که درخت گردو ایستاده است یا افتاده… یهو میرآقا برای من یه غریبه شده بود، برای ماهرخ یه نامحرم (حیف میرزا و آن همه یخ کردنش) … آن روز خانه برای ما تنگی می‌کرد، درخت‌های حیاط، مصیبت بودند. حوض مثل مرده سرد بود. پلکان رمق نداشت تا ایوان بالا برود. میرآقا نتوانست مثل همیشه از پله‌ها دو تا یکی بپرد. حتی روی سومی ایستاد. دست چپش را روی نرده گذاشت و همان نرده آنقدر کمک کرد تا او بتواند خودش را به ایوان برساند. سفالها بالاتر از ایوان بود. بالاتر از سفالها، آسمان نصف شده بود، نصفش دود حیاط را با خود می برد و در نصف دیگرش خداوند صورتش را از ما برگردانده بود» (همان،۱۳۸۸الف:۶۴-۶۵).تاثیر این واقعه آن قدر شدید است که «فردوس» بعد از سال‌ها آن زمان که از زندان آزاد می‌شود، باز هم اثرات آن را بر خانه میرآقا می‌بیند.
«سال ۱۳۲۵، یک صبح، یک صبح که زندان قزل حصار بیرون آمدم و چسبیده به بوی عرق پیرهنم باز هم داشتم عرق می‌کردم. همانجا درست بعد از صدای آهن و بسته شدن چفت‌های آهنی، چفتهای آهنی، چفت‌های آهنی، و دیدن ماهرخ که حالا حاج خانم شده بود و یک قدم دورتر از بخاری که از دهان اسب درشکه بیرون می‌آمد ایستاده بود و بی‌صدا گریه می‌کرد، یک بار دیگر هم به آسمان نگاه کردم که باز هم نصف شده بود، نصفش از کوههای شمیران پایین آمده و نصف دیگرش آنقدر دور بود، که انگار هنوز بالای خانه و ایوان میرآقاست.میرآقا داد می‌کشید من نمیام»(همان،۱۳۸۸الف:۶۴-۶۵).
۴-۲-۲-حزب توده:از دیگر مضامین سیاسی داستان‌های نجدی فعالیت حزب توده و گروه های چپ‌گرا در منطقه شمال است. اولین جریان مهم سیاسی کشور متاثر از مارکسیسم و سوسیالیسم که با شکل‌گیری شوروی در مرزهای شمالی ایران بذر آن پاشیده شد و بتدریج در سال‌های بعد، این ایدئولوژی ، فضای فکری سیاسی ایران را به شدت تحت تاثیر قرار داد حزب توده بود (ر.ک.فوزی،۱۲۰:۱۳۸۴). اعضای حزب در ایران به زودی گروه های مختلف برای نشر عقاید خود راهی مناطق مختلف کردند و دامنه فعالیت خود را گسترش دادند. در شمال ایران این حزب طرفداران زیادی پیدا کرد. « اینان باقی مانده پنجاه و سه مارکسیست مشهور بودند که در سال ۱۳۱۶ زندانی شدند، پس از تبعید رضاشاه بیست و هفت تن از اعضای جوان‌تر در تهران دور هم گرد آمدند و حزب توده ایران را اعلام داشتند» (آبراهامیان،۲۵۲:۱۳۸۵).حزب توده مدتی با جنگلی‌ها نیز همکاری داشت اما با متحد شدن انگلیس و روسیه به پیمان خود پشت کردند. نجدی در چند داستان به فعالیت‌های این حزب در شمال اشاره کرده است. داستان «تاقچه‌ای پر از دندان» اشاره به حوادث سال‌های ۱۳۳۲ و مبارزه توده‌ای‌ها و غیر توده‌ای‌ها و زندانی شدن آنها توسط ساواک و انتظار آزاد شدن آنان در بهمن۵۷ است.«دندان فردوس را گذاشته بودم کنار آینه. از روزی که آمدند و در زدند و فردوس را با یک جِمس سیاه و بدون شماره بردند چهل و سه سال می‌گذرد.۱۳۵۷ فکر می‌کردم یک روز در را باز می‌کنم و فردوس حالا کمی پیر با روسری و چمدان زندانش می‌آید و می‌رود روی آن صندلی می‌نشیند و از پشت پنجره برای مادام دست تکان می‌دهد» (نجدی،۱۳۸۸ب:۹۳)آنچه که در تمام داستان‌های سیاسی نجدی به چشم می‌خورد، انتظار آمدن کسی است. در این داستان از دستگیری فردوس و آزاد نشدن او بعد از پیروزی انقلاب سخن می‌گوید. فردوس از مبارزان توده‌ای است که سال‌ها از دستگیری او توسط ساواک می‌گذرد. با پیروزی انقلاب راوی منتظر بازگشت او از زندان است. راوی دندانساز است به همین خاطر تنها کاری که در تمام این سال‌ها ‌توانسته انجام دهد و به این صورت امید آمدن فردوس را از دست ندهد، ساختن دندان‌هایی برای اوست که حال حتماً پیر شده است.«اولین شبی که دندانها را گذاشتم کنار آینه به مادر فردوس زنگ زدم. عادت دارم با ته سوهان ۵۶۲۹ را بگیرم و به سکوت تلفن گوش کنم. سالهاست از همان ۵۶۲۹ خوشم می‌آید. اصلاً بوق نمی‌زند. تا حالا شده دستهای یخ کرده‌تان را بگیرید جلوی دهانتان و توی انگشتتان هاه کنید. گوشی تلفن ۵۶۲۹، با من، با من که نه، با گوشهایم همچین کاری می‌‌کند. هاه. انگار خود فردوس گوشی تلفن را برداشته … نمی‌تواند حرف بزند … فقط صدای نفس کشیدنش … دندانها کنار آینه بود. بدون صورت فردوس» (همان،۱۳۸۸ب:۹۳).آنچه در این داستان بیان می‌شود جستجوی غم‌انگیز نجدی برای خاطراتی است که گم شده‌اند. بیان نویسنده به گونه‌ای است که گویی خاطرات سیاسی خود را بیان می‌کند و از دست دادن عزیزی (پدرش) که در این سال‌ها اتفاق می‌افتد و بعد از انقلاب منتظر بازگشت دوبارۀ اوست، او را اذیت می‌کند. «تاقچه‌ای پر از دندان» یک خاطره گم شده سیاسی است و پر از رمز و رازهای سیاسی و مخفی‌کاری‌هایی که نویسنده از بیان آن واهمه دارد. جستجوی غم‌انگیز راوی برای کشف حقیقتی است که سال‌ها برای رسیدن به این حقیقت اطراف او پر از روزنامههایی بوده است «بعد می‌رفتم کنار پنجره روی صندلی می‌نشستم و حیاط مادام را نگاه می‌کردم. گاهی پا می‌شدم تا جستجوی غم‌انگیزم را از پنجره تا بخاری تا اجاق گاز لای روزنامه‌ها برای پیدا کردن کبریت شروع کنم»(همان،۱۳۸۸ب:۹۴).اما یک شب پسر جوانی که تا پای پنجره خانه راوی می‌آید و چیزی را لای آجرهای دیوار پنهان می‌کند و به جستجوی غم‌انگیز راوی پایان می‌دهد.«صدایی را شنیدم. صدایی که می‌دوید، سرم را از پنجره بردم بیرون آن صدا با پاهای پسر جوانی ته کوچه بود. جایی که کوچه بدون آنکه آخرین درخت را با خودش ببرد پیچ می‌خورد. آنجا.کبریت را کشیدم.حالا صدا آمده بود زیر پنجره. خوب نمی‌دیدمش. یک مشت مو روی پیراهنی سفید داشت می‌دوید. نفس کشیدنش تکه تکه شنیده می‌شد و غروب دو سه قدم این طرفتر از پاشویه مادام بود. پسر تا زیر این درخت، همین که شاخه‌هایش را تاکنون پرده، به آن بالکن نزدیک کرده دوید. همانجا ایستاد. پشت سرش را نگاه کرد و دستش را برد توی دیوار. تا دیروز، آجرهای شکسته دیوار آن طرف کوچه را ندیده بودم. رفت. نرسیده به خیابان، باز هم سرش را برگرداند و کوچه را که حالا لخت بود تا ته نگاه کرد» (همان،۱۳۸۸ب:۹۴).مخفی‌کاری و ترس که در داستان به چشم می‌خورد، نوعی تشویش و کنجکاوی ایجاد می‌کند. پسری که به کوچه می‌آید مدام اطراف خود را می‌پایید و راوی برای رفتن به طرف آن چیز احتیاط می‌کند. گویی همه او را زیرنظر دارد «یک چیز لای آجرها بود که از دور شناخته نمی‌شد. حالا موتورسیکلت با چراغ روشنش اصلاً زرد نبود. سفید. توی کوچه بود و حیاط مادام تا سیاه شدن علف، تاریک بود. دو نفر بودند روی دود پر سر و صدای موتور سیکلت. سرم را کنار کشیدم، و آنقدر به سیگارم پک نزدم تا آن موتور سیکلت تمام شد» (همان،۱۳۸۸ب،۹۴). ترس سیاسی شدیدی که بر داستان احاطه دارد حاکی از فضای ناآرام سیاسی سال ۵۷ است. تمام اشیاء اطراف راوی، او را به طرف دیوار و آن چیز که لای دیوار است می‌برند.«من آجرهای شکسته را گم کرده بودم. هرچه می‌خواستم از سرم بیرونش کنم نمی‌شد. چطور یک چیز پنهان شده دفن شده در دیوار توانسته بود دستم را گرفته مرا در اتاق خودم، این طرف و آن طرف ببرد. شانه‌هایم را هل می‌داد که در را باز کنم و از پله‌ها پایین بروم. تمام اتاق شده بود دستگیرۀ در ولم نمی‌کند. نمی‌توانستم نگاهش نکنم. یه جور دلشوره، خیالبافی‌های جر خورده… گفتم که بیرون باران می‌بارید. می‌شد گفت چیزی را پیدا کرده بودم (نه هنوز پیدایش نکرده بودم) که از دستهای رشت پرت شده، توی دیوار فرو رفته بود. دستگیره را مشت کرده بودم و می‌ترسیدم نکند همین که دستم را ببرم لای آجرها، موتورسیکلت و آن پسره سفیدپوش با هم پیدایشان شود» (همان،۱۳۸۸ب:۹۵).آنچه که راوی نسبت به آن دوست دارد بی‌خیال باشد و نمی‌تواند، چیزی است که لای دیوار است و ترس از اینکه به سراغش برود. «یک چیزی لای آجرها بود و اتاقم بو می‌داد. یک بوی چرب، سوخته، بوی موتورسیکلت. باید منتظر می‌ماندم تا هوا درست و حسابی تاریک شود، که بروم پایین ببینم لای آجرها … اون چی بود» (همان،۱۳۸۸ب:۹۵-۹۴).آن چه راوی لای دیوار پیدا می‌کند کاستی است که به انتظار او پایان می‌دهد. راوی بعد از گوش دادن کاست، یادگاری‌های فردوس را که در این سال‌ها نگه داشته، در ساکی می‌ریزد و کاست را به مادام می‌دهد. «گنجه را … دنبال ساک بود. پشت لباسها بود. حالا تنها کاری که باید می‌کردم برداشتن دندانها … با گذاشتن فردوس توی ساک … سردم شد. دستهایم … اینقدر از ناخنهام بدم آمده بود. زدم بیرون و من با ساکی پر از لثه‌های سرخ و سرمای دندانها بین میهمانها راه باز می‌کردم» (همان،۱۳۸۸ب:۹۷). ساکی را که دندانهای مصنوعی فردوس را در آن گذاشته است به ایستگاه می‌برد و رها می‌کند. در حقیقت با گوش دادن آن کاست، معمایی برای او حل می‌شود و با آنچه که از فردوس برایش مانده خداحافظی می‌کند. راوی با زندگی که سراسر آن انتظار بیهوده بود خداحافظی می‌کند تا زندگی را به گونه‌ای دیگر تجربه کند. نه تنها راوی که مادام باید کاست را گوش می‌داد تا از زندگی کسالت‌بار بیرون بیاید زیرا درد راوی و مادام یک چیز بود.«جعبه را کشیدم بیرون. بازش کردم نوار توش بود. از این نوارهای کاست. هیچ کلمه‌ای روی آن نوشته نشده بود. دکمه دریچه را زدم. باز که شد کاست را گذاشتم توی ضبط صدایش را آنقدر پایین آوردم که … حالا یک استکان چای و یک سیگار. آیا هرگز در دنیا چیزی به اسم ماشین جِمس وجود داشت آن هم سیاه… بدون شماره… پله‌های ساختمان پست و تلگراف چی. خانه فردوس پشت سبزه میدان طرف‌های چهارباغ بود فردوس؟ کدام فردوس. کاست را درآوردم. برگرداندمش و دوباره گذاشتم. مادام یک ردیف دورتر از آندره … کلیسای رشت … آنها همدیگر را نمی‌شناسند» (همان،۱۳۸۸ب:۹۶)راوی به حقیقت دست می‌یابد. اما برای فرار از این حقیقت منکر همه چیز می‌شود. حال هیچ چیز وجود ندارد نه ماشین جمس و نه فردوس.«خسته شده‌ام. چند بار بگویم که تاریکی آنجا بود. باران آن طوری می‌بارید، چراغها باز و بسته می‌شد. چقدر بنویسم کوچه مثل طناب باز شده از گردن ورزاهای ذبح شده افتاده زیر پنجره‌ام. آدم که نمی‌تواند تمام عمر با استخوانهای شکسته، با تیزی استخوان‌های شکسته گلوی خودش حرف بزند. چکار می‌توانستم بکنم، مگر برداشتن نوار. اگر بگذارمش لای همان آجرها بعد یکی از همسایه‌ها پشت پنجره‌اش مرا ببیند چی؟ حالا فرض کنید هیچ موتورسیکلتی در هیچ‌کدام از کوچه‌های رشت نیست» (همان،۱۳۸۸ب:۹۶).این همان حقیقتی است که سال‌ها نجدی با آن زندگی می‌کند اما کنار نمی‌آید و نمی‌خواهد کنار بیاید او هنوز منتظر پدری است که در چهارسالگی او را از دست می‌دهد و رد پای این حادثه در تمام داستان‌های سیاسی او به چشم می‌خورد. او نمی‌تواند با بغضی که سال‌ها در گلوی او چون استخوانی گیر کرده است کنار بیاید.در داستان «خاطرات پاره پاره دیروز» فردوس عضو حزب توده است. بعد از فروپاشی نهضت جنگل او عضو حزب می‌شود. «فردوس هم دستش را دراز کرده بود “فردوس توده‌ای بود”» (نجدی،۱۳۸۸الف:۵۹) گرچه حزب توده در ابتدای کار موضع خود را نسبت به دین بیان نکرد و شعار اصلی آنان دفاع از طبقه گارگر و برابری بود ولی به زودی اعضای حزب نتوانستند در پشت نقاب دروغین خود بمانند و نسبت به دین واکنش نشان دادند. در حقیقت کمونیست‌ها خواستار آزادی معتقدات و جدا شدن دین از سیاست بودند. «کمونیست‌های واقعی نمی‌توانند مذهبی و مومن باشند برای اعضای حزب پذیرش جهان‌نگری امری قطعی و اجباری است. کمونیست باید ماده‌گرا، کافرکیش،خدانشناس و پیکارجو باشد» (بردیانف،۲۹۵:۱۳۶۰) این یکی از مسائلی است که نجدی نیز به آن اشاره کرده است «روزی که می‌خواستم عضو حزب بشوم یک لحظه پیش از پر کردن ورقه تقاضای عضویت به آسمان که از دریچه غمبار زیرزمین راسته کفاشها دیده می‌شد نگاه کردم و بعد جلوی سؤال «مذهب؟» نوشتم «مسلمان» و منشی حزب نگاهم کرد»(نجدی،۱۳۸۸الف:۶۵).نجدی در داستان «یک سرخ پوست در آستارا» به توضیح و تشریح فعالیت‌های حزب و کمونیست‌ها و ارتباط آنها با کردهای ایران می‌پردازد.«گفتم: آنجا که کسی نیست؟ مرتضی گفت: رفته… عصری رفته… رفته روسیه. گفتم: پس یارو سرخ پوسته روس هم بود؟ گفت: روس؟ نه… ماراجینما آمریکاییه، یه سرخپوست ارّه شده‌ی خلّص آمریکایی و کمونیست … من کی گفتم روس بود؟ دلم می‌خواست با مشت بزنم روی دندانهای زررد مرتضی و آن لبخندی که بعضی آدمها زور زورکی می‌زنند تا چیزی را پنهان کنند» (نجدی ،۱۳۸۸ب:۵).آن چه که نجدی در این داستان بیان می‌کند، مسائل سیاسی گروه‌های چپ‌گرا و همچنین ظلم و ستمی است که به خاطر نژاد پرستی و رنگ پوست در جهان حکمفرماست.«این داستان شنائت کشتار یک قبیله سرخپوست به دست سفید پوستها را بیان مینماید تا مظلومیتی مکرر در مکرر تکرار شود. نجدی با مضحکه این مولفه های آرمانی (آیین پرستی سرخپوستی و جزمیت مداری مارکسیستها) سر آن دارد شالوده توتم پرست را فرو ریزد و به مفهوم عام انسان رهنمون شود» (قنبری،۷۹:۱۳۸۰). سناتورهای ظالم آمریکا که به بهانه نژادپرستی به سرخ پوستان بومی آمریکا حمله می‌کردند و آنان را از سرزمین‌های مادریشان آواره می‌کردند «می‌گفت که سرخ پوست پنجره بالکن مسافرخانه را روی برف باز کرده و پرسیده بود مسکو همین طرفهاست نه؟ بعد گفته بود که دیگر نمی‌تواند به یاد آورد، چند سال از تشیع جنازه مک کارتی گذشته است و حالا دار و دسته سناتور کجا گور به گور شده‌اند. آن‌ها قبیله مرا ارّه کرده بودند» (نجدی،۱۳۸۸ب:۵).نجدی در اکثر داستان‌های سیاسی ردپایی از زندگی و مرگ پدرش به جا می‌گذارد. در این داستان به مرگ مرتضی و قبر بدون سنگ و نشانه او اشاره می‌کند. همان چیزی که برای پدرش اتفاق می‌افتد و هیچ‌کس نشانی از قبر پدر به او و مادرش نمی‌دهد«نه سال بعد روزی که شنیدم جنازه‌ی مرتضی را بیرون از آستارا کنار رودخانه مرز ایران و شوروی، بدون سنگ، خاک کرده‌اند» (همان،۱۳۸۸ب:۵). نجدی در داستان «آرنایرمان، دشنه و کلمات در بازوی من» به کتاب‌های کمونیست‌ها و نماد‌های آنان اشاره کرده است «یکی از کتابهای پرت شد روی سایه کنار اتوبوس. چند نفر روی جلد کتاب قوز کرده بودند که دست هایشان از پشت بسته شده بود…. آنها لای درختانی بودند که از شاخه‌هایشان قمه آویزان بود» (همان،۱۳۸۸ب:۲۰). مخصوصاً صحنه‌ای که از مرگ ترکمنی و تلاش او در آخرین لحظات زندگی برای نزدیک شدن به کتابش دارد.«هنوز کف دستش را به زمین می کشید. همان دستش را به طرف کتابی دراز کرده بود که بین خون و پنجره روی بازویم افتاده بود. روی زمین. روی زمین. روی زمین. کتاب را به طرف خودش کشید. روی جلد کتاب دشنه بزرگ و خمیده‌ای بود. توی یک دیس. پرنده بالای دیس لای درختانی پر از قمه می‌پرید. ترکمنی دشنه را از روی دیس برداشت. از روی دیس دشنه را برداشت. برداشتش آن دشنه را از روی دیس اما نه واسه این که یک تکه نون را اینقد اینقد کند.» (همان،۱۳۸۸ب:۲۲).
در آن زمان که تشکیلات حزب از هم میپاشد به همراه داشتن کتابهای حزب و فروش آنها جرم محسوب میشود و نجدی در این داستان به آن اشاره میکند «یازده سال بعد ماراجینما را گرفتند، جلبش کردند می‌دونی چرا؟ واسه اینکه پلیس توی کیف ماراجینما لای کتابهای لنین یک پانچا پیدا کرده بود» (همان،۱۳۸۸ب:۱۱). از دیگر مسائلی که نجدی در داستان‌هایش به آن اشاره می‌کند، واکنش مردم نسبت به بلشویکی‌هاست «از دک و پوزش معلومه که بلشویکی. این جور آدما کفاره داره. یارو باد کوبه‌ای با لبخند به مردی که می‌گفت کفاره داره گفت: هاشتاد تومن. مرد گفت: اینها دین و ایمان ندارند. آقا مرتضی گفت: بلشویکی که توی رشت طاووس بفروشه با طاووسش هم هاشتاد تومن نمی‌ارزه» (همان،۱۳۸۸ب:۴۶-۴۵). راوی داستان «یک سرخپوست در آستارا» نگران اندیشه‌های مارکسیست‌هاست او می‌خواهد بداند آیا مبارزه مارکسیست‌ها به نتیجه رسید؟ «مرتضی گفت: ماراجینما از من پرسید تو می‌دونی چه بلایی سر مارکسیسم اومد؟ گفتم نه! من از کجا بدونم. گفتم: آره… از کجا بدونی… واسه اینکه همه ما زده به سرمان» (همان،۱۳۸۸ب:۱۲-۱۱)
۴-۲-۳-حادثه پاسگاه سیاهکل:از جمله جنگ‌های چریکی که با الگوگیری از قیام جنگل در شمال شکل گرفت، می‌توان از حادثه سیاهکل نام برد. «در شامگاه سرد زمستانی ۱۹ بهمن ۱۳۳۹ سیزده مرد جوان مسلح به تفنگ و مسلسل و اسلحه کمری به یک پاسگاه ژاندارمری در روستای سیاهکل درکنار جنگل‌های گیلان حمله کردند. با این حمله که بعدها به حماسه سیاهکل مشهور شد، آنان شعله هشت سال فعالیت چریکی را برافروختند» (آبراهامیان،۴۴۲:۱۳۸۵). نجدی در داستان «به چی میگن گرگ به چی میگن…» به حادثه پاسگاه سیاهکل و چریک‌هایی که به پاسگاه حمله کردند اشاره کرده است. نجدی در شیوه روایت به گونه‌ای است که گویی از نزدیک این حوادث را دیده است. «شبی که در قهوه‌خانه سیاهکل شنیدم که چریکها پاسگاه ژاندارمری را لخت کرده، دو نفر را کشته و دستهای یک ژاندارم را با کمربند خودش به چفت پنجره پاسگاه بسته‌اند و با پنج ژ-۳ و هفده نارنجک غنیمتی، زده‌اند به جنگل یهو رنگ زردی سرم را پرکرد»(نجدی،۱۳۸۸ب:۱۹۵).
ابتدای داستان به زندگی مادری تنها که مجبور است فرزندش را با خود به حمام زنانه ببرد و وقتی با اعتراض زنان روبرو می‌شود استالین را نفرین می‌کند شروع می‌شود. آنچه برای پسرش نامعلوم است ارتباط حمام و استالین است. سال‌ها بعد وقتی به سن جوانی می‌رسد ماجرای سیاهکل اتفاق می‌افتد. مادر ماهی تابه را روی لبخند شاه می‌گذارد و در واقع با بیان این نکته نفرت مردم را از ظالمان چون شاه و استالین که باعث بیوه شدن او شده‌اند نشان می‌دهد. «بیرون از پنجره، سیاهکل ساکت بود و شاه روی صفحه اول روزنامه کیهان کنار سفره لبخند می‌زد، مادرم ماهی تابه را روی همان لبخند گذاشت» (همان،۱۳۸۸ب:۱۹۸). در این داستان نجدی به بیداری سیاسی مردم اشاره می‌کند او معتقد است که گرگ‌ها همان مردمی هستند که نترسیده‌اند ،کیف می‌کنند، که حتی خودشون حالیشون نیست روز اعدام مرتضی، ساعت‌ها به انتظار روی علف نشسته‌اند مردم هنوز و همیشه هستند اما میش نیستند (ر.ک. بزرگی،۱:۱۳۸۷).
۴-۲-۴-آشوب های اوایل انقلاب:از دیگر مسایل سیاسی که نجدی به آن می‌پردازد، حوادث انقلاب و فضای سیاسی پر آشوب و ناامن ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد است. اعدام، زندان، ناامنی اوضاع سیاسی ، ترورهای شخصیت‌های سیاسی احزاب از جمله حوادثی است که دنیای مضطربی را در داستان‌های نجدی به وجود می‌آورد. این روزها مردم سردرگم و آشفته هستند به گونه‌ای که نمی‌دانند دنبال چه می‌گردند «ستوان گفت: این روزها نمی‌شود فهمید که مردم چه می‌‌گویند. چه می‌خواهند» (نجدی،۱۳۸۸الف:۱۷). قتل و کشتار نیروهای انقلابی روح نجدی را جریحهدار می‌کند«از کنار رگهای پاره شده و گوشت سوخته می‌گذشت تا خودش را از تقویم‌های دیواری، از جمعه‌های ۱۳۴۹ دور کند» (نجدی،۱۳۸۸ب:۱۹۱).داستان «آرنایرمان و دشنه و کلمات در بازوی من» در واقع روایتگر سه بعدی زندگی اوست. زن، نوشتن، سیاست. آنچه که نجدی در این داستان به بیان آن می‌پردازد، درگیر‌ی بین گروه های مختلف سیاسی و تبعید رضا شاه در جریان انقلاب است. ترکمنی که کتاب آرنایرمان می‌فروشد و قُلتشنی که به سراغ او می‌آید «رضاشاه روی دیوار، ایستاده بود و داشت می‌رفت تبعید.» (همان،۱۳۸۸ب:۴۷). داستان «رودخانه‌ای برای ستوانیار» سرگذشت ستوانیار اسدخانی است که صدوسی و هفت سرباز و افسر جوان را به زیر تیربار می‌گیرد و می‌کشد و این حادثه باعث می‌شود که از چشم زن و بچه‌هایش بیفتد و عمرش را در تنهایی به سر کند. ستوانیار مرد هوسباز و بدسرشتی است، در مقابل عزیز خانم، همسر او، زن مؤمن و پرهیزگاری است. «عزیزخانم تکانی به سرش داد و کمی از موهایش پایین آمد تا گوشه از پیشانی موقر او را بپوشاند لکه‌های یک ماه شکسته وسط پیشانی او حدیث دور و درازی از نمازهای پایان ناپذیرش را عریان می‌کرد» (نجدی،۱۵۴:۱۳۸۷). آنچه که در این داستان مطرح می‌شود وقاحت ستوانیار در کشتن کمونیست‌ها و سربازانی است که متهم به غائله علیه شاه شده‌اند. نجدی در این داستان از اینکه مجبور می‌شود این توصیفات را بکند احساس شرمساری می‌کند «غمبار بودن مسأله اینجاست که آدم نمی‌تواند با شرمساری‌های تاریخ سرزمینش چکار کند» (همان،۱۶۰:۱۳۸۷) به اعتقاد نجدی «شاید برای درک این جزئیات شرم آور باید انتظار بکشیم تا روزی علم بتواند استخوان مردگان را ورق ورق کند و با آن دیسک و صفحه‌های گرامافون بسازد بعد ما بنشینیم و با شانه‌های کوچک شده‌مان به موسیقی خونریزی و خاطرات دفن شده تاریخمان گوش کنیم» (ر.ک.همان،۱۶۰:۱۳۸۷). به اعتقاد او تاریخ ما بعضی وقتها پر از زشتی‌هایی است که قابل گفتن و شنیدن نیست اما از حقیقت نمی‌توان فرار کرد حتی اگر تلخ باشد.
بازجویی‌های پایان ناپذیر ساواک که بسیاری را به کام مرگ می‌فرستد از دیگر مسائلی است که نجدی به آن اشاره می‌کند«سرم را پر از بازجویی‌های پایان‌ناپذیر و فریادهای تیمسار آزموده و تیرباران دکتر فاطمی کرده بود و دوباره همه نگاهم می‌کردند.» (نجدی،۱۳۸۸ب:۱۸۵).
۴-۲-۴-۱-حوادث کودتای ۲۸ مرداد:حوادث کودتای ۱۳۳۲ و درگیری‌های حزبی از مسائل مهمی است که نجدی در داستانهایش انعکاس می‌دهد. «سیامک صداهایی را می‌شنید که من تصاویرش را می‌دیدم. سربازهای کودتا میدان را دور می‌زدند و تابستان ۱۳۳۲ آنقدر نزدیک شده بود که مردادش بین من و سیامک پرسه می‌زد» (نجدی،۱۳۸۸ب:۱۸۴). نجدی در داستان «تاقچه‌ای پر از دندان» به خانواده ارمنی اشاره می‌کند. آندره نجدی در کودتا و در رشت جان می‌سپارد. نویسنده در این داستان به مسایل سیاسی و تأثیر آن بر زندگی ارامنه ساکن ایران تأکید می‌کند.«بعد از آندره (آندره صبح ۲۸ مرداد روی پله‌های ساختمان پست و تلگراف رشت قیمه قیمه شده و استخوان دنده‌اش زیر لگد طرفداران کودتا شده بود اینقدر اینقدر) مادام حیاط خانه‌اش را ول کرده بود که تا دلش می‌خواهد پر از علف و گیاهان شود که بدون اسم رشد کرده بودند و قسم خورده بود هرگز به لبهایش ماتیک نمالد، مگر آخرین یکشنبه‌ی هر سال که می‌رفت تا روی اسم آندره آب بریزد.» (همان،۱۳۸۸ب:۹۲)
نجدی حوادث کودتای ۲۸ را دورانی می‌داند که امنیت وآسایش از بین رفت «سال ۱۳۳۲ توی بگیر بگیر توده‌ایها و مصدقیها، دو قدم این طرفتر از ۲۸ مرداد من شانزده ساله بودم…روزهایی که پدرم می‌رفت سرکار، نه، روزهایی که پدرم می‌رفت سرکار و مادرم می‌رفت که زیر ابرویش را بردارد و صورتش را بند بیندازد (می‌رفت خانه عالیه بندانداز)» (همان،۱۳۸۸ب:۱۰۰).
۴-۲-۴-۲-ناامنی فضای سیاسی:یکی از مسائل سیاسی مورد نظر نجدی ترس سیاسی است «مثل وقتی که با هر صدای در خیال می‌کنی اومدن بگیرنت» (نجدی،۱۳۸۸الف:۸۲) این ترس پیامد فعالیت‌ گروه های مختلف در جریان انقلاب و فعالیت ساواک در این سال‌هاست.«این ترس از همان لحظه‌ای شروع شد که فهمیدم هیچ‌کس در اطرافم مرا نمی‌بیند و هیچ کدامشان نمی‌دانند که من با مرگ تا چند قدمی یکی از آنها رفته و بعد، دست مرگ را گرفته و با آن در خیابان‌های تهران تا صبح راه رفته بودم، کنار پلاستیکها، روی خط سفید و تکه تکه آسفالت، توی کوچه‌هایی که قبر دراز و باز شده و بدون مرده‌ای بود که تاریکی‌های پر از چراغ تهران در آن دفن شده باشد» (همان،۱۳۸۸ب:،۱۸۱).این ترس حاصل شرایطی است که هر کس برای منافع یا اهداف خود حاضر به هر کاری حتی لو دادن دوستان نزدیک خود می‌شود. روزهایی که همه مواظب همدیگر بودند«از آن شب به بعد، همیشه عده‌ای از کنار یک تاریک و یا از پشت روشن نگاهم می‌کردند. حتی آنهایی که بعد از مصاحبه دبیر کل حزب در تلویزیون، از مرز زده بودند بیرون. همه جا پر از چشمهایی بود که تا شرمندگی چیدن سیب پلک می‌زدند» (همان،۱۳۸۸ب:،۱۸۱).یکی از عوامل این ترس سیاسی که نجدی به آن اشاره می‌کند، شکست حزب توده و فرار سرشاخه‌های حزب است. بعد از اینکه دبیر کل حزب به شکست حزب اعتراف می‌کند آنان که شرایط فرار برایشان مهیا بود از مرز خارج می‌شوند اما آنان که می‌مانند روزها و شب‌هایشان در ترس و دلهره می‌گذرد «هیچ شبی نیست که من برای خوابیدن لباسهایم را درآورم. دور تا دورم پر از نگاه‌هایی بود که چشم نداشت و چشمهایی که بدون صورت در هوای اطرافم شناور بودند» (همان،۱۳۸۸ب:۱۸۱).داستان «یک حادثه کوچک» به اوضاع نا‌امن ایران قبل از انقلاب اشاره می‌کند. زمانی که ساواک از هر حربه‌ای استفاده می‌کند تا به مردم برچسب سیاسی بودن بزند«گفتم صبر کن بره یه جای خلوت. تو رو خدا مرتضی. گفت: حالا اومدیم ما رو گرفتن. چکارمون می‌کنن؟ گفتم: اولندش چوب تو آستینمون می‌کنن. توی کلانتری. گفت: خوب بعد. گفتم: بعد می‌پرسن چرا زدی تو سرآقا؟ چی داریم بگیم؟ گفت: راست و حسینی. راستشو می‌گیم. می‌گیم آخه سرکار شما که ندیدین شاپو را چه ریختی رو سرش گذاشته بود؟»(همان،۱۳۸۸ب: ۱۰۴-۱۰۳).و راوی معتقد است در این جامعه اگر راستش را هم بگویند سرکار آنها را دیوانه بیشتر نمی‌بیند.«گفتم: سرکار هم بی برو برگرد میگه شماها دیوانه‌اید. گفت: خوب بگه بهتر. گفتم: بگه؟ بهتر؟ مارو می‌فرسته دیوونه خونه. پسر تو چرا حالیت نیس؟ گفت: مگه کشکه؟ همین طوری؟ به همین سادگی؟ گفتم: آره به همین سادگی. اولش می‌فرستن دنبال یه دکتر، دکتر یه تکه کاغذ بر می‌داره روش مرکب می‌ریزه تا می‌کنه بازش می‌کنه می‌ذاره جلوت. می‌پرسه «این چیه؟» مرتضی گفت: میگم پروانه‌اس. گفتم: بفرما رد خور نداره. دکتر می‌گه «بله سرکار دیوونه‌ست». مرتضی گفت: پس باید چی بگم؟ گفتم: باهاس بگی: یه تکه کاغذه آقای دکتر که روش مرکب ریخته. بعد دکتر یک کاغذ دیگه رو برمی‌داره دوباره مرکب و غیره. ازت می‌پرسه «حالا چی میگی؟ گفت: یک تکه کاغذ و … گفتم: دِ نه دِ حالا باید بگی: این یه پروانه‌س آقای دکتر. مرتضی گفت: آخه چرا؟ گفتم: واسه اینکه کاغذ دوم عینهو پروانه س. مرتضی پرسید: تو اینهارو از کجا می دونی؟» (همان،۱۳۸۸ب: ۱۰۴-۱۰۳).
در این سالها کوچکترین حرکتی از جانب ساواک کنترل میشود. مردم در شرایط حاد سیاسی به سر میبرند.«همین طور داشتیم پاهای مردم را نگاه میکردیم و حرف میزدیم و تاکسیها میرفتند، میآمدند، که یک جِمس کنار ما ترمز کرد. دو نفر پیاده شده رفتند توی عرق فروشی. وقتی که بیرون آمدند، بازوهای مردی را گرفته بودند که صورتش سفیدی یک بشقاب پلو را داشت و با هر دو دستش یک کلاه شاپو را روی سینهاش گرفته بود. سوارجِمس شدند و رفتند». (همان،۱۳۸۸ب: ۱۰۴). فشار ساواک روی مردم و شکنجه‌های مختلف باعث می‌شود بسیاری زیر فشار شکنجه‌ها تحمل نیاورند و به همه چیز اعتراف کنند«من که همه چیز را گفته بودم، امضا کرده بودم نه؟ کُد همه اسمها را نوشته بودم، دیگر چرا ولم نمی‌کردند » (نجدی، ۱۳۸۷، ۱۴۵).
۴-۲-۴-۳-زندان و زندانیان سیاسی:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:21:00 ب.ظ ]
 
مداحی های محرم