کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

شهریور 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


آخرین مطالب


 



در بررسی پیرنگ فیلمنامهی «سوته دلان» پی میبریم که روابط علی و معلولی در بین حوادث، به خوبی رعایت شده است. پشت هر حادثه توجیهی منطقی وجود دارد که داستان را هرچه بیشتر به مرز حقیقتمانندی رهنمون میشود. تمام حوادث، معلول علتی قابل قبولند و نظمی طبیعی، موجب روی دادن این حوادث شدهاند.
از میان تقسمبندی پیرنگها، آنچه در این رمان بیشتر به چشم میخورد، «پیرنگهای روانی» است که بر اساس مسائل درونی و روانیِ شخصیتها از جمله عواطف، احساسات، افکار، رفتار و علتهای آن پیریزی شده است.
پس از پایان خلاصهای از پیرنگ فیلمنامه، به بررسی جداگانهی عناصر ساختاری آن میپردازیم.

    1. گره افکنی:عود کردن وضعیت بیماری «مجید» قبل از آشنایی با «اقدس»، به دلیل ناکام ماندن از عشق به دختر بلیط فروش، عنصر «گره افکنی» داستان به شمار میرود.
      1. کشمکش:مهمترین و اصلیترین کشمکشی که در فیلمنامه به چشم میخورد، کشمکش «مجید» است با انسانهایی که در جامعهی پیرامون او زندگی میکنند. «مجید» به حکم نقصی که در آفرینشش صورت گرفته، نسبت به جامعه و حتی خانواده خود احساس عدم تفاهم میکند و در برابر نگاه مخالف و استهزاگر آنان، به انزوایی ساخته و پرداختهی خود پناه میبرد. این کشمکش، مهمترین کشمکش داستان به شمار میرود، زیرا به دنبال وجود آن، کشمکشهای اصلی دیگر به وجود میآید؛ چنان که «مجید» از فرط تنهایی، به زنان و عشق به آنها گرایش پیدا میکند؛ برای مثال ماجرای عشق او به دختر بلیط فروش که پس از آگاهی یافتن از نقص عضو آن دختر، احساس ناکامیای با دانستن این واقعیت به «مجید» دست میدهد و حالت بیماری روحی او عود میکند. «حبیب» به توصیهی دوستش تصمیم میگیرد زنی را به خدمت بگیرد تا به بهانهی پاییدن منزل، در روزهای جمعه با «مجید» خلوت کند. «مجید» و «اقدس» دلبستهی یکدیگر میشوند و با این اتفاق، کشمکشهای دیگر داستان ایجاد میشود:
      2. ( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۱-۲- کشمکشی که بر اثر مخالفت «حبیب» با ازدواج «مجید» میان آن دو صورت میگیرد.
۲-۲- کشمکش درونی «اقدس» با خودش که بر اثر مقایسهی عشق پاک «مجید» با هوسِ مردانی که در گذشته با آنها سر و کار داشته ، به وجود میآید.
۳-۲- کشمکش «اقدس» با «دکتر»، در شرایطی که «اقدس» با وجدان خود در کشمکش به سر میبرد ؛ دکتر همچون نفس اماره با وجدان «اقدس» درگیر میشود. این کشمکش به صورت لفظی میان آن دو صورت میپذیرد.
کشمکش مهم دیگر، کشمکش میان «حبیب» و شرایط زندگیاش است. «حبیب» با برعهده گرفتن مسئولیت اعضای خانواده، خود را از برخورداری از بسیاری از نعمتهای زندگی محروم میکند.
۳- تعلیق و هول و ولا: وقتی «حبیب» از ازدواج «مجید» مطلع میشود، خواننده تا مشاهدهی واکنشی که او از خود نشان خواهد داد، در حالت هول و ولا قرار میگیرد؛ مخصوصا که میداند «حبیب» از این واقعیت بیخبر است که همسر «مجید» همان «اقدس» است که به هیچ وجه با ازدواج با او موافق نبوده است.
۴- بحران: مخالفت کردن «حبیب» با خواستهی «مجید» مبنی بر ازدواج با «اقدس»، عنصر بحران داستان را به وجود میآورد.
* «دکان حبیب.
مجید بسیار خوشحال است و کارت عروسی خود و اقدس را برای برادرش حبیب آورده است. حبیب با دیدن کارت، آن را بیتفاوت به کناری میاندازد.
حبیب: میگه به هر چمن که رسیدی ، گلی بچین و برو. آدم نباید زود پابند بشه. موقوف میکنم اون زنیکهی خونه پام دیگه از این هفته نیاد. اگه به حرف آقامون اختیارت دست منه، من میگم نه. توام باید مثِ یه بچه حرف شنو بگی چشم. چیزی که تو دنیا فراوونه زن ، تازه من برادر بزرگترم ، تا من زن نگرفتم که نمیشه تو داماد باشی ، اگرم حالت خوب نیست ، یه چند روز میریم امامزاده داود.
حبیب کارت عروسی را پاره میکند و مجید هم بقیهی کارتها را جلوی حبیب میگذارد.
مجید: همه شو پاره کن.
مجید بقیه کارتها را در حالی که گریه میکند، پاره میکند.» (مجموعه آثار علی حاتمی : ۶۰۰)
این اتفاق سبب میشود که «مجید» و «اقدس» ازدواج کنند و مخفیانه به زندگی مشترک خود بپردازند و نهایتاً به بزنگاه و نقطهی اوج داستان بینجامد.
۵- بزنگاه یا نقطهی اوج: با خبر شدن «حبیب» از ازدواج «مجید”» بزنگاه و نقطهای است که بحران به اوج خود میرسد. کتمان نمودن موضوع ازدواج «مجید» که در نتیجهی عنصر «بحران» انجام پذیرفته، سبب ایجاد این بزنگاه شده است. «حبیب» گمان میکند که همسر «مجید» دختر سرایدار گاوداری است و به خاطر مورد تحسین قرار دادن انتخاب عاقلانهی «مجید»، این انتخاب را با «اقدس» مقایسه میکند و گذشتهی او را پیش روی برادرش فاش میکند.
۶- گره گشایی: «مجید» با آگاه شدن از گذشتهی «اقدس»، دچار آشفتگی روحی شدید میشود و از برادرش میخواهد شبانه او را به «امامزاده داوود» برساند، اما نرسیده به آنجا، جان خود را از دست میدهد.
مرگ «مجید» باعث گره گشایی داستان فیلمنامه میشود.
«شخصیتپردازی»
در فیلمنامهی «سوته دلان» ۲۴ شخصیت حضور فیزیکی دارند، از میان اینها، دو تن شخصیتهای اصلی و شش تن شخصیتهای فرعی داستان به شمار میروند.
«حبیب» و «مجید» شخصیتهای اصلی داستان به شمار میروند.
شخصیتهای فرعی داستان را میتوان به سه گروه جداگانه تقسیم نمود:

    1. شخصیتهای فرعی درجه یک: شخصیتهایی که در حوادث نقشی موثر و چشمگیر دارند و به شناخت کاملتر شخصیتهای اصلی کمک میکنند. این شخصیتها عبارتند از: «اقدس»، «فروغالزمان»، «دکتر» و «دواچی» هستند.
    1. شخصیتهای فرعی درجه دو: شخصیتهایی که نسبت به شخصیتهای فرعی درجه اول نقش کمرنگتری دارند، اما حضورشان در روند حوادث داستان تأثیر و اهمیت دارد و حادثه میآفرینند. این اشخاص اینهایند: «کریم»، «زینت»، «آقا زاده خانم»و «دختر بلیط فروش».
    1. شخصیتهای فرعی درجه سه: شخصیتهایی که بیشتر سیاهی لشکر هستند و نقشهای آنان تاثیر خاصی در روند حوادث داستان ندارند و در حد اشخاصی هستند که هر آدمی در زندگی روزمره ممکن است با آنها برخورد کند. این اشخاص در داستان عبارتند از: مشتریهای دکان «حبیب آقا»، «فروشنده، بلیطچی، کنترل چی، پاسبان، آژان، لبویی، مجری، خواننده، مهمان و پسربچه».

علاوه بر موارد فوق، در فیلمنامه با اسامی دیگری مواجه میشویم که نام آنها تنها بر زبان دیگر شخصیتهای داستان آن هم برای ذکر یاد و خاطرهای برده میشود. این شخصیتها به طور مستقیم در داستان حضور و فعالیت ندارند. این اشخاص اینهایند: پدر مجید، برادر مرحوم مشتری دوم، مرد آلمانی، تاجر فرش، میناسیگاری، هما اپلی، آقایدالله کتابچی و… .
دربارهی شخصیتها و شیوه های شخصیتپردازی در فیلمنامهی «سوته دلان» نکات زیر قابل توجه است:

    1. همهی شخصیتهای فیلمنامه به غیر از «اقدس» از ویژگی ایستایی برخوردارند. «اقدس» به دلیل انقلابی که در شیوهی زندگیاش ایجاد کرد، دارای ویژگی پویایی است. دیگر شخصیتها شخصیتهای ایستا هستند، زیرا شیوهی زندگی و عقایدشان همواره به یک صورت باقی میماند. تصمیم «فروغالزمان» که پس از سالها دلبستگی به «حبیب آقا» و انتظار ترک تهران و مجاورت حرم امام رضا (ع) را اختیار میکند، دلیل پویایی شخصیت او نمیشود. این تصمیم از روی ناچاری و تسلیم گرفته میشود که از ویژگیهای شخصیتی دائمی اوست.
    1. نکتهی قابل توجه در این فیلمنامه این است که شخصیتهای منفی به آن صورت که در اغلب داستانها حضور دارند، به چشم نمیآیند. شخصیتهای مثبت فیلمنامه عبارتند از: «حبیب آقا»، «مجید»، «فروغالزمان» و «دواچی».«دکتر» تنها شخصیت منفی در فیلمنامه است. «کریم» و «زینت» و «آقازاده خانم» را نمیتوان تنها به این دلیل که شخصیت اصلی داستان، یعنی «مجید» نظر خوب و خوشایندی نسبت به آنها ندارد، شخصیت منفی به حساب آورد.

شخصیت «اقدس» به دو چهرهی قبل و بعد از آشنایی با «مجید» تقسیم میشود؛ شخصیت قبلی او در گروه شخصیتهای منفی است و شخصیت پاک ومطهر شدهی او بعد از آشنایی با «مجید» در زمرهی شحصیتهای مثبت داستان قرار میگیرد.
به طور کلی نکتهی مورد توجه و اهمیت این است که نویسنده در فیلمنامهاش، قصد تقسیمبندی آدمها به خوب و بد را نداشته است؛ آنچه قصد اوست نمایش انسانهایی است محکوم دردهایی که زائیدهی نابسامانیهای اجتماع و روزگار آنها است. نویسنده حتی به تنها شخصیت منفی داستان «دکتر» به نوعی حق میدهد و در جایی به او مجال میدهد از خود در برابر خواننده دفاع کند و برای این چنین شخصیتی «احساس» که از فضایل اخلاقی هر انسانی است، تدارک میبیند. در قسمتی از فیلمنامه، «اقدس» تصمیم میگیرد زندگی سابقش را ترک گوید و با «مجید» ازدواج کند، مشغول در آوردن النگوهایش است تا به دکتر تحویل دهد؛
* «دکتر: وقتی زن طلاشو بده خیلی حرفه٬ عقل کردی. کلام خداست، خدا میگه بهترین زینت واسهی زن نجابته، دکتر که دکتر شیطان نیست، حالا اگه یه روز ایشاالله به شادی، بچه بغل، با شوهرت تو خیابون دکتررو دیدی، هول نکن، دکتر آشنایی نمیده، دکتر دستش خیلی سبکه، خیلیها رو فرستاده خونه شوهر، تو اولی نیستی، دلمون واست تنگ میشه، بهت عادت کردیم، به اخم تخمات، الدرم بلدرمات، سگ سولگیات، اما گور پدر دل ما، دل تو شاد.» (مرکز: ۵۹۸)
به طور کلی، شخصیتهای فیلمنامه انسانهایی هستند که در هر دو حالت خوب یا بد بودن، قربانی نابسامانیهای زمانهی خود هستند.

    1. خصوصیات ظاهری شخصیتها: نویسنده هیچ جا به طور مستقیم، به توصیف چهرهی شخصیتهای داستانش نپرداخته است. تنها در مورد «مجید» است که از خلال صحبتهای خود و اطرافیانش به یک ویژگی ظاهری او پی میبریم، آن هم شکل سر اوست. در جایی که «مجید» در دل خودش «حبیب» را خطاب قرار میدهد:

* «کلهی شماها شد عینهو نون تافتون گرد و قلمبه، کلهی ما شد عینهو نون سنگک. خوب شد که بربری نشدیم …» (مرکز: ۵۷۶)
در جایی دیگر که یادی از پدر مرحومش میکند، میگوید:
* «حالا نیس که ببینه بچه مزلفا داد میزنن، مجید دیوونه، ا،ُ ا،ُ کله خربزه، هو، هو… .» (مرکز: ۵۷۷)
و یا آنجایی که به خاطر کلک زدن «اقدس» در بازی گل و پوچ، سیلی محکمی به صورت او میزند، «اقدس» میگوید:
* «… ایشالله که به دو دست بریدهاش، جفت دستات از بیخ قلم شه، مرتیکهی کله خربزهی مخبط» (مرکز: ۵۹۴)
اینها اشارهی نویسنده به شکل ظاهری «مجید» است که آن نه به صورت مستقیم، بلکه از خلال صحبتهای دیگران به آن پی میبریم.
همچنین در اواخر داستان، وقتی «حبیب» نوید ازدواج را به « فروغالزمان» میدهد، خواننده درمییابد که «حبیب آقا» مردی میانسال است.
* «حبیب: تو عروس بزرگهای، خودت صاحب اختیاری، برو شبونه میون ابروتو وردار که فردا دو عروس در خانه داریم. داماد هم که از موی سفیدش حیا نمیکنه، که با تو سفید شده این مو، فروغ زمان» (مرکز: ۶۰۷)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1401-04-14] [ 07:01:00 ب.ظ ]




و بیدار شو در نهرهای انباشته از اشتیاق جستجوی دوردست.
به سراغم بیا بسان ابر تابستان،
قلبم را پرشور کن با وعده‌ای از زندگی‌یِ پنهانی و خرسندی سرسبز.
تاگور، گاه به شکل نمادین از عناصر طبیعت در اشعارش سود می‌جوید و گاه، خود به یکی از این عناصر و پدیده‌ها تبدیل شده و از زبان آن‌ها سخن می‌گوید. گاه از زبان زمین و درخت روایت می‌کند و گاه از زبان ابرها یا گل‌ها.
– «من زمینِ خسته از تابستانم و عاری از زندگی و تفتیده.» (ترانه :۲۷)
(شعر:۴۶، مجموعه هدیه عاشق)
‏- «آسمان، خیره بر آبی‌ بی‌انتها و آرزوهای خویش است!
ما ابرها، خیال‌های او هستیم
ما خانه‌ای نداریم.
برای عارف و سالک شرقی، تقریبا همه‌ی مفاهیم، حول محور طبیعت می چرخد. تعلیمات «تائو»، توجه به طبیعت را برمی‌انگیزد، «‏سیدارتا ‏گااُتمَه»، در سفر خویش راهی‌ جنگل می‌شود و زیر درخت انجیر، یا همان «بانیان» به «بوددّهی» رسیده و «بودا» می‌شود، «راماکریشنا» روی برگ ‏درخت «تومال» ‏زاده می‌شود، «داکشینا مورتی» که نمود (آواتار) دیگری از «شیوا» در نهایتِ آگاهی است، در تمام تصاویر ‏کشیده شده، ‏در سکوت، پای درخت انجیر، یا همان «بانیان» نشسته است و صدها روایت دیگر فرهنگ و اساطیر هند وجود دارند که در آن‌ها ‏‏«طبیعت» نقش عمده و ‏انکارناپذیری را ایفا می‌کند.‏

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

دکتر «اَمَرنات پراساد» نیز در یکی از مقالات خود که در کتاب «مطالعات انجام شده در شعر هندی به زبان انگلیسی» به چاپ رسیده است، در این‌باره مطالبی نوشته‌اند که با هم می‌خوانیم. ‏هرچند مورد بحث، دفتر «گیتانجالی» است اما به جرات می‌توان آن را به تمام اشعار وی تعمیم داد:«بیشتر تصاویر و نگاره‌های «گیتانجالی» رایحه‌ی خوش دوران کهن سنت هندی را می‌افشانند که همانا ‏تصویرپردازی غنی، به ویژه از تصاویر طبیعت است. تصویرهای او، بسان شعرهای متافیزیکی، پیچیده و دور از ‏ذهن نیستند، بلکه فهم آن‌ها، همچون اشعار شاعران رمانتیک، ساده و روان است …»
باید گفت، این طبیعت‌گرایی، ریشه در باورهای شرقی‌ تاگور دارد و خود، بارها درباره‌ی آن سخن گفته است. در لابه‌لای همه‌ی سروده‌های این شاعر شرقی، رگه‌های عرفان شرق و عشق، توامان دیده می‌شود. ‏‏در خصوص استفاده‌ی تاگور از نمادها و سمبول‌های معنوی، در کتابی با عنوان « مطالعاتی بر روی ‏رابیندرانات تاگور» این‌گونه ‏‏می‌خوانیم:‏
‏«یکی از خصوصیات برجسته‌ی تکنیک‌های شعری تاگور، بی گمان به کارگیری مستمر از مناظر زمینی ‏بسان سمبل‌های ‏‏روحانی‌(عرفانی) است. …» (بهشتی فر، ۱۳۹۱)
تاگور در شعر سی‌اُم از دفتر ” عبور” می‌گوید:
اگر عشق حرام گردیده بر من
پس چرا صبح، سینه‌اش را می‌گشاید در آوازها؟
و این زمزمه‌ها چیستند که باد جنوب می‌پراکندشان میان برگ‌های نوزاده!
اگر عشق حرام گردیده بر من
پس چرا نیمه‌شبان تاب می‌آورد دردِ ستارگان را در سکوتی مشتاق؟
و چرا این قلبِ نادان
آرزویش را بی‌پروا می‌افکند به دریا؟
– به دریایی که پیدا نیست انتهایش بر کسی!
۴-۲-۱-۲-۱٫طبیعت و انسان :
طبیعت و انسان دو تم هستند که در بیش‏تر شعرهای تاگور حضور دارند،یکی انسان و دیگری مطلق حیات، که این یک گاهی به شکل طبیعت دارندهِی روح جلوه میِکند. ناگفته نماند حتی آن‏جا که طبیعت در هیأت مظاهر یا پدیده‏های طبیعت در شعر تاگور نمودار می‏شود.معنی بسیار عمیقی دارد. « او این را در پیشگفتار مجموعه ی شعرهای طبیعتش به نام‏”بانابانی” (Banabani) نشان می‏دهد. او آن جا که از “شان طبیعت” سخن می‏گوید درختان را این‏ طور وصف می‏کند: «دوستان بی‏زبان ما که به ما می‏آموزند چگونه به آسمان درود بفرستیم!… زبان‏شان زبان آغازین حیات است و حرکات‏شان اشاره است به نخستین چشمه‏های هستی. تاریخ های هزار دوران از یاد رفته در حرکاتشان اندوخته دارند» (دهباشی، ۳۰۰:۱۳۸۸). تاگور این دیدگاه را بسیار روشن تر و موجزتر در مجموعه ی شعرهای کوتاهش ، یعنی مرغان آواره ، این گونه تصویر می کند:
دلا،آرام باش،
این درختان بزرگ نیایش می‏کنند (ترانه : ۹۵)
***
برگ‏های لرزان این درخت،
به کردار انگشتان کودکی شیرخواره
دل‏ام را نوازش می‏کنند. ( ترانه : ۲۶۲)
تپه‏ها
فریادهای کودکان را مانند
که دست‏هایِشان را بلند کرده
می‏کوشند ستاره‏ها را بگیرند. (ترانه : ۱۱۳)
***
ای دریا،زبان‏ات چیست؟
-زبان پرسش جاویدان.
ای آسمان،تو به کدام زبان پاسخ می‏گویی؟
-زبان خاموشی جاویدان.» ( ترانه: ۱۲)
***
کجاست آن چشمه
که این گل‏ها را
با جوشش وجد
بیرون می‏ریزد؟ (ترانه:۷۰ )
***
چیست این شعلهِی نادیدهِی تاریکی
که جرقه‏هایش
ستار‏گان‏اند؟ ( ترانه: ۸۱ )
***
بوی خاک خیس باران خورده
برمی‏آید
چونان سرود ستایشی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:01:00 ب.ظ ]




* صفتش حضرت ظل اللهی، ناصر دین خدا، روحی ارواح فدا. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۳۵)
* لندن و پاریس بر انگشت مبارک به جولان، تخت بر تخت به ایوان، مطبّق فزون گشته ز کیوان. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۳۵)
* پارسال ریاستت چهل باشد، دشمن از روی تو خجل باشد. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۳۵)
* والسلام، ای رئیس خوشدیدار، شد تمام، گل سخن گفتن وزیر مختار. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۳۶)
۲-۱- جناس: هرچند این صنعت از نظر بسامد تکرار از درصد بالایی برخوردار نیست، اما در هر کجای متن که استفاده شده، نقش مؤثری در موسیقی آن داشته است. برای مثال:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

* بساط تخته نرد ریخته شد، تاس ریختند، شش و بش آمد. (جناس لاحق)
*روزگار ایران را تباه و سیاه می بینم. (جناس لاحق)
* پدرم به جرم اختلاس تبعید بود با اهل بیت به کاشان، کاش مادر نمیزادم. (جناس زائد)
* حقیقتاً ما تمدنی کهن داریم یا کهنه. (جناس مذیّل)
* ببندد به صفا عقد مودت، بگشاید ز وفا باب تجارت. (جناس لاحق)
* مصدرپُست های پَست. (جناس ناقص)
* اقبال قبله عالم. (جناس شبه اشتقاق)
* واشنگتن شهر سور و نور و سرور.
بین سور و نور، جناس لاحق و بین سور و سرور جناس زائد وجود دارد.

    1. استفاده از آرایهی تشبیه:

این آرایۀ ادبی ۲۲ بار در کل فیلمنامه به صورتهای «تشبیه بلیغ»، «تشبیه مفصل»، «تشبیه مرکب» و «تشبیه مرسل» به کار رفته است. در زیر برای هریک از انواع تشبیه یاد شده نمونه هایی ذکر میکنیم.
تشبیه بلیغ: این نوع تشبیه اغلب به صورت ترکیب اضافی در متن دیده میشود.
* چشم حسود بترکد، چون سپندی که در افتد به تشت عرش. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۳۶)
* باران رحمت از دولتی سر قبلۀ عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۴۹)
* شد تمام، گل سخن گفتن وزیر مختار. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۳۶)
تشبیه مفصل: تشبیهی که در آن وجه شبه و ادات تشبیه ذکر میشود و ذهن خواننده برای یافتن آن تلاشی متحمل نمیشود.
* سفیری به طرف آمریکا برود چون صبا، فرحافزا. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۳۵)
*قدحقدح چشمهای تازه از حدقه درآمده، تپان مثل ماهی لیز. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۴۹)
* آدما اعیون با کلای لگنی و قبای جلوراست، سنگین و رنگین عینهو آقازادهها. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۴۰)
تشبیه مرسل: تشبیهی که در آن علاوه بر طرفین تشبیه، وجه شبه نیز ذکر گردد.
* گویی تأسیس سفارتخانۀ شاه ایران در واشنگتن، حکم عروسی مجدد را داشت برای مستر پرزیدنت. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۳۶)
*چه شبیهه چشمهای تو به چشمهای دخترم، مهرالنساء. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۴۸)
تشبیه مرکب:
* مثل عقاب که دانه برچیند و لاشه بگیرد، همه را خوردهاند. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۵۹)
* به دوستی وارد میشوند و مثل خنّاس در دلها، وسواس میکنند. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۵۹)
* شمشیر اخته در غلاف داماد سربلندی است. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۶۲)
* سرخپوستی بر اسب سفید، مثل خون نشسته به برف ظاهر شد. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۵۸)

    1. استفاده از آرایۀ استعاره و تشخیص:

صنعت استعاره در فیلمنامۀ مورد نظر به شکلهای زیر مورد استفاده قرار گرفته است:
استعارۀ مصرحه:
* همۀ عالم فدای یک تار موی قبله عالم. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۴۸)
قبلۀ عالم استعاره از شاه است.
* عاقبت بخت حاجی وا شد، به یُمن این ابوالهول مسی. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۵۸)
استعاره از سرخپوست.
*این قوّۀ آکله و مرض جذام اینها، در هرجا برسد همین حالت را دارد. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۵۹)
قوّۀ آکله و مرض جذام استعاره از کشته شدن فراوان بومیان آمریکایی توسط دولت آمریکا است.
استعارۀ مکنیه:
* در و دیوار و اثاث خانه شاهدند، و به حمدالله تا این ساعت حاجی سلامت عقل دارد. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۵۶)
* مرض بیداد میکند. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۴۹)
* سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۴۹)
* تو رفتی علم بیاموزی، حیاتم فروختی. (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۶۱)
علاوه بر موارد یاد شده، نمونه های دیگری از صنایع لفظی و معنوی نظیر «تضاد» و «متناقضنما» در متن فیلمنامه دیده میشود؛ هرچند این صنایع از بسامد تکرار اندکی برخوردارند، اما در نوع خود ستودنی هستند و ذکر نکردن آنها باعث میشود در بیان توانمندیهای نویسندۀ هنرمند، حق مطلب ادا نشود. نمونههایی از کلمات متضاد که به نحوی هنرمندانه در جمله نشسته اند:
* هرچه آمریکائیها سخت مصرّند ما راحت زائیده شویم که بمیریم به ذلّت.
راحت و ذلت- سخت و راحت- زائیده شدن و مردن.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:01:00 ب.ظ ]




او در همه حال، جانب دربار و دولت ایران را نگه میدارد و همواره توجه دارد که ذرهای از حیثیت و اعتبار دولت کاسته نشود. در خطابهای که در نزد رئیس جمهور ایراد میکند، این توجه کاملاً مشاهده میشود:
* «حاجی: السلام ای رئیسالروسا، راس ریاست، نظری کن ز وفا سوی شه شرق، اعلیحضرت سلطان قدر قدرت خاقان، خسرو اسلام پناه، قبلهی عالم، شاه پدر شاه، شهنشاه، برون شاه، درون شاه، قطب اقطاب صفا، مرشد کامل، شیخ واصل، صفتش حضرت ظلاللهی، ناصر دین خدا، روحی ارواح فدا، شاه آلمانشکن و روس بر باد ده و لندن و پاریس بر انگشت مبارک به جولان، تخت بر تخت به ایوان، مطبق فزون گشته ز کیوان، شاه ما کرده میل شاهانه، که سفیری به طرف آمریکا برود چون صبا، فرح افزا، که ببندد به صفا عقد مودت. …» (مرکز:۷۳۵)
گذشته از این خطابهی کاملاً رسمی، در صحبتهای غیررسمی هم این توجه و وفاداری عیان است.
در ملاقات با وزیر امور خارجه:
* «دیلماج: جناب سفیر! وزیر خارجه میفرمایند وقت ملاقات شما با مستر پرزیدنت راس ساعت یازدهه.
حاجی: تشکر کن، ولی بروز نده خیلی خوشحالیم، یه اسمی هم از قبلهی عالم ببر.» (مرکز:۷۳۳)
* «دیلماج: بعله میگن این شرفیابی سریع، شانس دولت ایران است، سفیر عثمانی بیشتر از چهار ماه پشت در منتظر موند.
حاجی: چه سعادتی، ولی اینو نگو، بگو این خوش اقبالی دوجانبه است.» (همان)
و یا در هتل «پارادایز» مشغول خوردن کوفته است، از لای کوفته، قطعهای طلا در میآورد و به دندان میزند، میگوید:
* «حاجی: مرغ درباری تخم طلا میکند، ولایت غربت در بمانی، یک سکه کف دستت نمیگذارند به راه خدا، ما مردمی آبرومندیم.» (مرکز:۷۳۰)
حتی هنگامی که خدمهی سفارتخانه را به دلیل نرسیدن مواجب، از دربار مرخص میکند، با وجود نارضایتی قلبی، همچنان به دربار و قبلهی عالم وفادار است؛ وقتی در مسابقهی تیراندازی پارک شرکت میکند و جلیقهی ضدگلوله را برنده میشود، چنین میگوید:
* «حاجی: حالا که وسعمون نمیرسد برای لشکر توپ و تفنگ و ساز و برگ بخریم به جهت حراست مملکت، این زره نوظهور جان ولینعمتمان را از گلولهی آتشزا در امان میدارد. نفوس نباشد، مباشد، قبلهی عالم که باشد نفوس هم پیدا میشود، همهی عالم فدای یک تار موی قبلهی عالم. از بخت بد ما هیچ کس نیست، این همه جان نثاری را به عرض برساند، ما عاقبت به خیر بشیم آخر عمری.» (مرکز:۷۴۸)

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

او یک ایرانی تمامعیار است و برای ایرانی بودن و ماندن، شرف و ارزش زیادی قائل است. در نامه به دربار که شرح سفرش را گزارش میدهد، چنین مینویسد:
* «حاجی: …عجیب آنکه در تمام راه عبور، هرگز ایرانی با لباس ایرانی ندیده بودند، ما را که میدیدند، متحیرانه میپرسیدند: اهل چه مملکتی هستید، بسیار جای تاسف، ملت ایران که اقدم تمام ملل دنیاست، با اینکه در پایتخت تمام این ممالکی که عبور کردیم، سفیر هم دارد، مردم ایران را نمیشناسند، گویا مسافران ایرانی از مامور دولت، مسافر و غیر و وقت عبور از این نقاط، همگی به لباس فرنگی در آمدند، مخصوصا به میزمحمودخان مترجم سفارش کرده، هر کس از شما جویا شد، بگوئید اهل ایرانیم، مامور به ینگه دنیا.» (مرکز:۷۲۹)
پایبندی به آداب و رسوم ایرانیاش تا به حدی است که در ملاقات با سران کشور امریکا، مشتی پسته به آنها میدهد تا بنابر اعتقاد ایرانیاش، آنها را نمکگیر کند. مهمان نوازی مفصلش از رئیس جمهور هم نمایشی کامل از این اعتقاد ایرانی است که «مهمان حبیب خداست».
او انسانی خوشبین و بسیار امیدوار است؛ به نحوی که میتوان به جای واژهی خوشبینی، ساده لوحی را صفت او قرار داد. در حقیقت خوشبینی فراوان، کاملاً او را تبدیل به انسانی ساده لوح و زودباور نموده است.
در ملاقات با رئیس جمهور، سخنان رسمی او را برای شاه در ذهن خود این گونه بیان میکند:
* «حاجی: …وقتی عرض سلام و تهنیت داشتند و اسم مبارکتان به زبانشان آمد، یک باره منقلب شده و چارستون بدنشان به لرزه افتاد، حالی که ندانستم از خوف بود یا از فرط سرور، ترس اگر بود ترس کوچک از بزرگتر بود، به رمل و اسطرلاب هم نمیآمد که امیر ینگه دنیا، دلباخته و سوخته و رسوای شهریار ایران شود و ملک و مملکتش را وادارد یار وفادار و هم عهد دائم سلطان صاحب قران باشد.» (مرکز:۷۳۶)
و پس از آن ملاقات، «حاجی» با لباس سفید منزل بر روی صندلی نشسته و با دیلماج به آرامی حرف میزند.
* «حاجی: وه، چه ملال دلچسبی دارد خستگی بعد از فتح، امروز هر ایرانی میتواند بگوید من هم سری دارم در سرها. …» (مرکز:۷۳۸)
اعتقادات مذهبی و پایبندی به آنها نقش مهمی در زندگی او دارد، ولی آنچه مسلم است این است که اعتقاد او طبیعتاً اعتقاد به ظواهر شریعت و پایبندی به پارهای آداب و رسوم آن است. او به نوعی، ایمانی کاسبکارانه دارد. او سفارتخانه را با گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» افتتاح میکند، به امید اینکه رونق کسب و کار و تجارت را در آن مشاهده کند، نامهای که برای نخستین بار به سفارتخانه رسیده، به همین امید، با نام خدا میگشاید. با گرفتن وضو به بستر میرود. ولی این ظواهر، ایمان قلبی او را به خدا نفی نمیکند. او در باطن، ایمانی نسبتاً بیچون و چرا نسبت به خداوند دارد که پرداختن به ظواهر امر مانع بروز آشکار آن میشود. در ابتدای اقامت در واشنگتن در هتل پارادایز، هنگامی که نظارهگر منظرهی شهر واشنگتن است، خطاب به دیلماج خود میگوید:
* «حاجی: الله اکبر؛ نعوذ بالله، خود بهشت، آمیز محمودخان مترجم، الله اکبر.
دیلماج: بفرمائید God is Great
حاجی: دیلماج من و خدا نباش، خدا به هر سری داناست. …» (مرکز:۷۳۰)
و اگر چنین ایمانی نبود، چه چیزی میتوانست «حاجی» را وادار کند تا با آن حالت سرخوردگی و ناامیدی، گوسفندی را قربانی کند و گوشت آن را به فقرا ببخشد؟!
این تقابل موجود بین پرداختن ظواهر شریعت و ایمان قلبی را که در شخصیت «حاجی واشنگتن» به صورت یک تناقض آشکار مشاهده میشود، در صحنهی قربانی به وضوح میبینیم؛ پس از درد دلهایش با گوسفند و شکایتهایی که از دربار در نزد خود میکند، چنین میگوید:
* «حاجی: …من حاج حسینقلی، بنده درگاه، آدم ساده باده، قانع به نوکری، امیدوار به الطاف همایونی، حاجی رو ضایع کردند الحق،از این دست شدیم: سخت،دودل، بزدل، مردد، مریض، مفسد، رسوا، دورو، دغل، متملق، حاجی به شوق کدام کعبه قربان کردی؟» (مرکز:۷۴۹)
ایمان واقعی و پایبندی به آن، مجموعهای از فضایل اخلاقی را صفت انسانها میکند که این صفات فضیله، وجود رذایل اخلاقی و صفات ذمیمه را در انسانها برنمیتابند و این از آموزههای اصلی مذهب در زندگی و شخصیت انسانهاست. در اینجا، داشتن ایمان واقعی و صفاتی که «حاجی» برای خود برمیشمرد، ناقض یکدیگرند. صفاتی که «حاجی» برای خود برشمرده، صفتهایی هستند که انسان را برای بهره بردن از زندگی زمینی بهتر و راحتتر کمک میکند؛ صفاتی آبادگر این جهان و مخرب دنیای جاویدان که در برابر کعبه قرار میگیرند؛ کعبهی جان، کعبهی معنویت.
«حاجی» مردی احساساتی است. ترحم آوردن بر کودک فقیری که در خیابان او را به جای کشیش گرفته بود و متاثر شدنش از سخن آن کودک که «در این کشور، ما فقرا پیش مسیح هم بریم، میگه من کشیش نیستم.» پناه دادن به سرخپوست فراری و دلسوزیاش به حال گوسفند، نمونههایی از احساسات او هستند.
احساسات فراوان و بیقراریها و دلتنگیهایش برای تنها اولادش، «مهرالنسا»، نمونهی آشکار وجود احساسات پر قلیانش است. «حاجی» بسیار برای او دلتنگ میشود و گاه و بیگاه به یاد او میافتد، تا جایی که سعی میکند جای خالی او را با عروسکی پر کند و با آن صحبت کند. نکتهی جالب این است که وقتی سرخپوست را محو تماشای تصویر دخترش میبیند، چنان که از یک ایرانی ناموسپرست انتظار میرود، با او برخورد میکند.
* «حاجی: یه دفعهی دیگه پاتو بذاری تو این اتاق، قلم پاتو میشکونم، پسرهی چشم ناپاک.» (مرکز:۷۶۰)
ولی کمی بعد قاب عکس را برمیدارد و دوباره به او میدهد. میتوان این برخورد «حاجی» را با آرزوی قلبی پدرانهاش، یعنی گزینش دامادی شایسته برای تنها دخترش، توجیه نمود؛ آرزویی که به دلیل شرایط زمانی و مکانی، آن را تا حدی دور و یا غیرقابل حصول میبیند.
گرچه «حاجی» درباری آدابدان، با عنوانی سیاسی مامور به فعالیتهای سیاسی میشود، ولی فاقد هر گونه هوش سیاسی و تدابیر دیپلماتیک است. بیتدبیری او را از همان قسمتهای آغازین ماجرا متوجه میشویم.
* «حاجی: …فردا صبح باید بریم خدمت وزیر خارجه، دست به کار شو، ترجمهی صورت نطق شرفیابی رو حاضر کن.
دیلماج: جسارت است جناب سفیر، شما که هنوز صورت نطق را تهیه نکردهاید، نامهی ننوشته را که نمیشود ترجمه کرد.
حاجی:مرحبا، اول باید نامه را نوشت.» (مرکز:۷۳۲)
چنین بیتوجهیای از چنین مقام سیاسی، کاملاً غیرمنتظره است.
و یا در جایی که در صدد تدبیر اندیشی برمیآید، در مشورت با دیلماج خود میگوید:
* «حاجی: ما کارهای زیادی در پیش داریم. اول از همه باید اطلاعات جمعآوری کرد.
دیلماج: اگر نیت شما کسب اطلاع است، نقلی نیست، کعب الاخبار میشویم، منتها این اطلاعات را باید از خارج از سفارتخانه بدست آورد.
حاجی: یقیناً و بسیار آشکار، نه از راه استراق سمع و زیر زبان کشی، باید در اجتماعاتشون راه پیدا کرد.
دیلماج:That`s enough
حاجی: حتی در محافل خصوصی هم دندانشون شد و متقابلاً مراقب بود خبری از داخل سفارت به خارج درز نکنه.
دیلماج: نقداً پیشنهاد بنده این است اجازه بفرمائید بنده به بهانه آموختن علم طبابت داخل شوم به مدرسه طب.» (مرکز:۷۴۲)
و «حاجی» موافقت میکند. در حقیقت، نتیجهی این تدبیر اندیشی و هم اندیشیاش با دیلماج، انتخاب شیوهای قدیمی و از رواج افتاده در دیپلماسی، برای کسب اطلاعات و به حصول انجامیدن ترفند دیلماج برای رسیدن به خواستهاش، تحصیل طب بود و بس.
نمونهی کامل بیصلاحیتی سیاسی او در این است که با وجود گذشت چهار ماه از برگزاری انتخابات رئیس جمهوری، از این جریان کاملاً بیاطلاع و از برکناری رئیس جمهور سابق از سمت خود بیخبر مانده بود.
«حاجی» در همان لحظات آغازین استقرارش در کشور آمریکا، متوجه تفاوت آن با کشورش میشود و با همهی وفاداری و جانبداریهایش از دربار و کشورش، به این موضوع اقرار میکند:
* «حاجی: شب روشن، شهر تابان، چراغان است انگار هر شب اینجا، عید است همهی اوقات، مردم تازه از حمام درآمده، پاکیزه، رخت نو بر تن، واشنگتن شهر سور و نور وسرور، اینجا جای دگر است، زندگانی دیگر، گدا هیچ نیست، عمارت گلی هیچ نیست، چراغ، همه برق است. استامبول که جای خود دارد، پاریس و وینه، ابرقو هستند پیش واشنگتن.» (مرکز:۷۳۲)
این مقایسهی پایانی در عبارت، نهایت کوچکی و غیرمتمدن بودن مملکتش را نشان میدهد، وقتی «ابرقو» مشبه به ضعف «پاریس» و «وین» در برابر «واشنگتن» میشود و این چنین شهری از سرزمینش را به عنوان نماد دور بودن از تمدن مطرح میکند، خود اعترافی است به واقعیت انکارناپذیر عقب ماندگی ایران.
گذشته از این «حاجی»، خود، گهگاهی در برابر این همه تفاوتهای غیر قابل مقایسه دچار تردید میشود، ولی همچنان به رسم یک درباری متملق از واقعیات میگذرد و به آب و رنگ میپردازد. نمونهای از این تردید و دودلی را پس از ملاقات عادی و رسمیاش با رئیس جمهور، در گفتگویش با دیلماج میبینیم:
* «حاجی: وه، چه ملال دلچسبی دارد خستگی بعد از فتح، امروز هر ایرانی میتواند بگوید من هم سری دارم در سرها، حقیقتاً ما تمدنی کهن داریم یا کهنه؟
دیلماج: که،کهنه، کهنه.
حاجی: باید سفارتخانهی آبرومندی درست کنیم، شما از این ساعت مامورید، عمارت مناسبی با مبل و اثاث نقره اجاره کنید، با کالسکه و کالسکهچی و آشپز و دربان.» (مرکز:۷۳۸)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:01:00 ب.ظ ]




* * *کدامین چهره اینگونه شادمان می شود وقتی که با روی باز وارد آبشخور مرگ می شود .روح را اوج می دهد در حالی که جهانیان ، آن را همچون سرودی می خوانند .من از آن خداوند و وطنم هستم .ابراهیم صدای زنگ خطر فراگیری را که در طول جریان فروش زمینها شکل می گرفت ، بهصدا در آورد و شرّ دامنگیری که همه را دربرمی گرفت با سرودن قصیده « إلی بائعی البلاد»
گوشزد کرد :
باعوا البلادَ إلی أعدائِهم طمَعاً بالمال ِ لکنّما أوطانَهم باعُوا
قَد یُعذَرون لوأنّ الجوعَ أرغمَهم وَ اللهِ ما عطشوُا یوماً وَلا جاعُوا
وَ بُلغهُ العارِ عِندَ الجوعِ تلفِظها نفسٌ لها عن قبولِ العار ِ ردّاعُ
تلک البلادُ إذا قُلتَ:إسمُها«وطن» لا یفهمون ، وَ دون الفهمِ أطماعُ
* * *
أعداؤنا ، مُنذُ أن کانوا (صیارفه) وَنحنُ ،منذ هَبطنا الأرضَ (زرّاعُ)
یا بائعَ الأرض ِ لَم تحفِل بِعاقبهٍ وَ لا تعَلَّمتَ أنَّ الخصمَ خدّاعُ
وَ غرَّکَ الذهبُ اللماعُ تُحرِزُهُ إنّ السّرابَ کما تدریه لمّاعُ
فکِّر بموتِکَ فی أرضٍ نشأتَ بها وَ اترُک لِقبرِکَ أرضاً طولُها باعُ ( همان ،
ص۲۹۲ )کشور را به دشمنان به خاطر طمع مال فروختند ، در حقیقت وطنشان را فروختند .اگر گرسنگی آنها را ناچار و ناگزیر از این کار کرده است پس آنها معذورند ، ولی سوگند به خداوند که آنهایک روز گرسنگی و تشنگی نکشیدند .انسانی که لکه عار وننگ را نمی پذیرد از قبول آن در حال گرسنگی هم امتناع می کند .اگر درباره آن کشور می پرسی ، اسمش وطن است و آنها نمی فهمند و دلیل این نفهمی ایشان حرص و طمعاست .* * *دشمنان از زمان وجودشان صرّاف بوده اند و ما از آن زمان که بر زمین فرود آمدیم کشاورز بوده ایم .ای زمین فروش به یک فرجام جشن و سرور برپا نکن در حالی که نمی دانی دشمن چه قدر حیله گـر است.و طلای درخشانی که از آن محافظت می کنی تو را فریفته است ؛ سراب همان طور که آن را می شناسی
درخشان است ( یعنی آن طلا مانند سراب است ) .
به مرگت در سرزمینی که در آن رشد کرده ای بیندیش و برای گورت زمینی به طول یک باع ( فاصله میان

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

دو دست کشیده ، تقریبا یک متر ) باقی بگذار .طوقان یقین داشت که دلّالان در فلسطین عامل بارزو مؤثری در تباهی کشور و یهودی سازی
آن هستند ، لذا همواره در شعر وطنی خود با حملات شدید و تلخ آنها را مورد خطاب قرارمی
داد . ( المثلم ، ۱۹۶۴م، ص۳۳۵)
السماسره
أمّا سماسرهُ البلادِ فعصبه عار ٌ علی أهل ِ البلادِ بقاؤُها
إبلیسُ أعلَنَ صاغِراً إفلاسَه لمّا تحققَ عندَه إغراؤُها
یتنعَّمونَ مُکرَّمین ، کأنّما لنعیمِهم عمّ البلادَ شقاؤُها
هم أهلُ نجدتها وَ إن أنکَرتهم وَهُمو، وَأنفک راغم ، زعماؤُها !!
وَ حماتها ، وَ بهِم یتمُّ خرابُها وَ علی یدَیهم بیعُها وَ شراؤُها
وَ مِن العجائب إن کشفتَ قدورهم أنّ الجرائد ، بعضهنَّ ، غطاؤُها
کیف الخلاص إذا النفوس تزاحمَت أطماعُها ، و تدافعَت أهوائُها ( ابـراهیم
ط . ، ۲۰۰۵م ، ص۳۳۵)دلّالاناما دلالان کشور گروهی هستند که بقا و ماندنشان ننگی است برای هموطنان .شیطان درحالی که خود را کوچک می شمارد شکست خود را به هنگام مشاهده فریب کاریهای آنها اعلامکرد .خوش می گذرانند و اکرام می شوند ، گویی سعادتمندی آنها بلا و بدبختیی است که کشور را فرا گرفته است .ایشان حامیان کشورند اگر چه آنها را انکار کنی ، و علی رغم میل تو رئیسان آن هستند .پاسداران آن که به وسیله آنها ویران شدنش صورت می پذیرد ، خرید و فروشش در دست ایشان است .عجیب است که درون دیگهایشان را کشف کردی چرا که بعضی از روزنامه ها آن را می پوشانند .
چگونه رهایی صورت بگیرد درحالی که درونها حرص و ولعشان و هوا و هوسشان همدیگر را می رانند .
ابراهیم در انتقاد ازعملکرد سران احزاب و همه گروه ها می گوید :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:01:00 ب.ظ ]
 
مداحی های محرم