۲-۳-۱-۳- اختلال دوقطبی

فردی که به اختلال دو قطبی مبتلاست، خلقی دارد با دو فاز متضاد، از کاملاً شاد و پر انرژی تا کاملاً افسرده و پایین. هنگامی که در فاز پایین است، علائم افسردگی اساسی را تجربه می‌کند. میزان حمله هر یک از قطبها ممکن است هم اندازه نباشد . وقتی چنین بیمارانی در حالت خلق بالا و شیدانی قرار دارند آن ها احتمال احساس خوشحالی و سرخوشی دارند، به خواب و خوراک کمتر از حد معمول نیاز دارند و احساس می‌کنند که حال عمومی شان خیلی خوب است. آن ها در چنین مواقعی دارای انرژی زیادی می‌باشند، خیلی سریع و تند حرف می‌زنند و احساس می‌کنند که انگار افکار در مغز آن ها در حال مسابقه دادن هستند. قضاوت آن ها مختلف و بد شده و ممکن است دچار ‌هذیان‌ها و یا توهمات نیز بشوند اما این ‌هذیان‌ها و توهمات با آن نوعی که در افسردگی شدید دیده می شود، فرق دارد و محتوای آن ها بسیار مثبت تر است. در چنین مواقعی بعضی از بیماران فکر می‌کنند که خیلی پولدار هستند و آدم معروفی شده اند و یا اینکه از قدرت زیادی برخوردارند. این خلق بالا نیز همانند خلق پایین می‌تواند به بیمار آسیب برساند (نیک آمال و همکاران، ۱۳۹۲). گاهی اوقات قضاوت‌های نادرست و توهمات آن ها منجر به ایجاد مسایل مالی می شود. در بعضی موارد، این بیماران خرجها و ولخرجی های زیادی انجام می‌دهند. و قطب دیگر که فرا می‌رسد، تمام علائم و رفتارها تغییر یافته و افت پیدا می‌کند (بهاری، ۱۳۹۳).

۲-۳-۱-۴- افسردگی فصلی

این اختلال با تغییرات فصل و به خصوص فقدان نور آفتاب، بروز می‌کند. زمانی که روزها کوتاه و زمان تاریکی هوا بیشتر است. و خود بخود با تغییر فصل و رسیدن بهار و تابستان محو می شود. این بیماران ممکن است میل زیادی به خوردن خوراکی های شیرین ویا شکلات داشته باشند و در طی ماه های زمستان، نیاز آن ها به خوابیدن افزایش می‌یابد. با اتمام فصل سرما و طولانی تر شدن روزها، به تدریج علائم اختلال محو می‌گردد (چوانگ، کیم، آسکی، جونز، کوک و آمتمان[۴۰]، ۲۰۱۵). شش عامل اصلی وجود دارند که خود نیز بر هم اثر دارند که می توان گفت از عوامل افسردگی است که عبارتند از: موقعیت ها، فکر ها، هیجانات، فیزیولوژی بدن و فعالیت ها و ژن. هر یک از این بخش‌های مختلف زندگی می‌تواند در افسردگی نقش بازی کند و افسردگی نیز به نوبه ی خود بر آن ها مؤثر است (گرینبرگ، ۲۰۱۷).

    • موقعیت ها: فقدان ها، انزوا، تعارض، استرس.

    • افکار: عادات افکار منفی، خود انتقادی شدید،غیر منصفانه و غیر واقعی.

    • هیجانات: دلسردی، غمگینی، نا امیدی، کرختی، اضطراب.

    • فیزیولوژی: تغییر در خواب، انرژی پایین، تغییرات در شیمی مغز.

  • فعالیت ها: کناره گیری از اجتماع، کاهش در میزان فعالیت، کم توجهی به خود.

۱ – موقعیت ها

معمولاً افسردگی در موقعیت های دشوار زندگی بروز می‌کند. موقعیت هایی که فرد آن را فشار زا یا حتی ویران کننده می‌داند. اگر تلاش های فرد برای مقابله با این موقعیت ها – به وسیله ی اصلاح یا پذیرش موقعیت ها- موفقیت آمیز نبود، ممکن است احساس در هم شکستن و نا امیدی کند. آن هنگام خطر بروز یک دوره افسردگی در فرد افزایش پیدا می‌کند (موسوی زاده و پزشک، ۱۳۹۱). بعضی از موقعیت هایی که می‌توانند با افسردگی رابطه داشته باشند عبارتند از:

    • رویدادهای بزرگ زندگی، مخصوصاً فقدان: رویدادهایی مثل مرگ یک فرد مورد علاقه، نقل مکان، طلاق، ورشکست شدن، یا از دست دادن شغل ازهم گسیختگی های بزرگی در زندگی همه ی افراد است.

    • کم بودن تماس اجتماعی: انزوای اجتماعی یک عامل خطر معنی دار در ابتلا به افسردگی ست.

    • تعارض در روابط: دوره هایی از آشفتگی در ارتباطات فردی، خواه زناشویی و خواه مربوط به خانواده به شدت استرس زاست و می‌تواند به آغاز افسردگی کمک کند.

    • استرس مربوط به شغل: این می‌تواند ناشی نا ایمنی شغلی (آگاه نبودن به اینکه آیا در شغل خودمان باقی میمانیم؟)، اختلاف با سرپرست یا همکاران، یا کار بیش از حد (انسان نمی تواند ۱۶ ساعت در روز کار کند چه در خانه و چه در محل کار) باشد.

  • استرس مربوط به سلامت جسمی: این مخصوصاً ‌در مورد آن مشکلات تندرستی که مزمن هستند ، ، آن هایی که می‌توانند موجب درد یا ناتوانی جسمی شوند و می‌توانند پاسخ به درمان را محدود کنند، صادق است (اصلانی و همکاران، ۱۳۹۴).

۲ – افکار

هر کدام از ما در برابر رویدادهای محیطی یک جور تأثیر می پذیریم. این تأثیر پذیری ‌به این بستگی دارد که ما در باره ی آن رویدادها چگونه فکر می‌کنیم. تصور کنید دو مرد در یک مهمانی در حال قدم زدن هستند. یکی از آن ها خیلی عادی از مهمانی خارج می شود. پیش‌بینی می شود او حسابی با خودش کیف ‌کرده‌است و گروه مهمان ها را پذیرا و دوستانه می‌داند. دیگری از گرد همایی های اجتماعی می ترسد. پیش‌بینی می شود او احساس تیره روزی کند و فکر می‌کند دیگران ‌در مورد او قضاوت می‌کنند و او را نمی پذیرند. شواهد بالینی و پژوهشی نشان داده‌اند که افراد افسرده راه های ویزه ای برای اندیشیدن به جهان دارند. این افکار می‌توانند افسردگی را آغاز کنند یا باعث بدتر شدن آن شوند (احمدی و همکاران، ۱۳۹۵). در طول افسردگی افراد اغلب راه های سوگ مندانه ای برای تفسیر رویداد ها و موقعیت ها دارند. آن ها معمولاً عبارتند از:

    • نگاه به موقعیت موجود به شیوه ی بدبینانه ی غیر واقعی: تأکید بر جنبه‌های منفی و تهدید آمیز و نادیده گرفتن جنبه‌های بیشتر مثبت و امید بخش رویدادهاواتفاقات.

    • فکر کردن ‌در مورد خود با اسلوبی انتقادی: قضاوت ‌در مورد خود با شیوه ای غیر منصفانه و خشن.

    • پیش‌بینی کردن یک آینده ی غم افزا و نا امید کننده : مبالغه در احتمال ، نتیجه خیلی منفی گرفتن از کارها.

    • ما ‌به این ها سه گانه ی منفی می گوییم: فکر کردن به شیوه ی غیر منصفانه و منفی در موردموقعیت موجودتان، خود تان و آینده تان.

  • اینگونه از فکر کردن معمولاً در کودکی شروع می شود. بعضی از افراد در خانواده هایی بزرگ شده اند که فقط تفسیر های منفی و انتقادی تعلیم داده می شده است. در این خانواده ها کودکان وقتی که چیزهای خوبی ‌در مورد خودشان می‌گویند دلسرد می‌شوند و برای خود انتقادگر بودن تشویق. چه این افکار در کودکی شروع شوند و چه در نتیجه افسردگی به وجود آیند، آن ها می‌توانند تأثیر هنگفتی بر نحوه تجربه ما از جهان بگذارند (چوانگ و همکاران، ۲۰۱۵).

۳- هیجان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...