در مقابله‌ی متمرکز بر هیجان فرد از مقابله‌های ذیل استفاده می‌کند:
۱ـ مقابله‌ی مبتنی بر جستجوی حمایت عاطفی: تلاش‌های فرد برای بدست آوردن حمایت اخلاقی، همدلی، همدردی و وجود تفاهم و احساس درک شدن توسط دیگران را شامل می‌شود.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۲ـ مقابله‌ی مبتنی بر تفسیر مجدد مثبت: ارزیابی مثبت از حوادث و موقعیت‌ها که مبتنی بر نگرش خوشبینانه رویدادهای زندگی است، این مقابله بیشتر برای اداره و کنترل عواطف و آشفتگی روان به کار می‌رود یا مربوط به منابع استرس می‌باشد.
۳ـ مقابله مبتنی بر مذهب: در این مقابله فرد برای رهایی از ناراحتی‌های خود با انجام اعمال مذهبی مثل دعا، نیایش، توکل، و توسل به خدا و معصومین(ع) روی می‌آورد، یافته‌های پژوهش (مک کری و کوستا) نشان می‌دهد که این نوع مقابله برای همه‌ی مردم مفید واقع می‌شود. زیرا بعنوان منبع حمایت عاطفی و هم وسیله‌ای برای تغییر مثبت عمل می‌کند و لذا مقابله‌های بعدی را تسهیل می‌کند.
۴ـ مقابله مبتنی بر پذیرش: عبارت است از یک پاسخ مقابله‌ای کنشی، که در آن شخص واقعیت شرایط فشارزا را می‌پذیرد. این امر در شرایطی است که منبع فشار قابل تغییر نیست مانند (فوت یکی از عزیزان) (کارور ـ شییر، وین تراب[۱۶۳]، ۱۹۸۹‌؛ به نقل از کلاینگ، ۱۹۹۱).
این که فرد برای مقابله با فشار کدامیک از این ۲ راهبرد را مورد استفاده قرار دهد بستگی به عوامل موثر بر مقابله دارد (تری[۱۶۴]، ۱۹۹۱) معتقد است اگر چه بر اساس نظریه(فولکمن و لازاروس[۱۶۵]، ۱۹۸۴) هر دو راهبرد مقابله‌ای در موقعیت‌های فشارزا کارآیی دارند. اما شواهد موجود حاکی از آن است که دو نوع مقابله‌ی مذکور آثار متفاوتی برای مقابله با چالش‌ها و مشکلات دارند وی در تأیید نظر (فولکمن، لازاروس، ۱۹۸۴‌) و همچنین اظهار می‌دارد چون راهبردهای مقابله‌ای مسئله مدار با حل مشکل بطور کامل همراه‌اند تأثیر آن بر روی فرد مثبت‌تر است، اگر چه پژوهش‌ها گویای آن نیست که راهبردهای هیجان مدار با سلامتی ارتباط ندارند. فلتون و رونسون معتقدند که مقابله‌ی هیجان مدار با سازگاری ضعیف با فشار همراه است، فرد در موقعیت‌هایی که نمی‌تواند مشکل و فشار را حل کند یا توان اداره آن را ندارد به منظور تسکین خود به راهبرد هیجان‌مدار روی می‌آورد(همان منبع).
۲-۷-۵مقابله‌ی ناکارآمد و غیر مفید
مجموعه‌ای از شیوه‌های مقابله‌ای را در بر می‌گیرد که اگر چه برای تغییر منبع فشارها و بهبود احساسات ناشی از موقعیت فشارزا بکار گرفته می‌شود، ولی متأسفانه این شیوه وضع را بدتر می‌کند و لذا نمی‌توان از این عوامل مقابله‌ای به مهارت مقابله‌ای تعبیر نمود این مقابله عبارتند از:
در مقابله‌ی ناکارآمد افراد از تدابیر ذیل استفاده می‌کنند:
۱ـ پرداختن به احساسات دردناک از طریق تفکر آرزومندانه: این مقابله‌ شیوه‌ای برای خنثی کردن آنچه اتفاق افتاده، می‌باشد. این افکار، نوعاً با عباراتی از قبیل « اگر فقط . . . یا ای کاش حقیقت نداشته باشد که . . . شروع می‌شود. گاهی اوقات این افکار به شکل «آنچه باید اتفاق می‌افتد»، اگر فقط… بعنوان یک روش مقابله‌ای مسکن برای طفره رفتن موقتی از رنج ناشی از حقیقت است، زیان این حالت آن است که هیچ مقدار از آرزوها جای حقایق را نخواهد گرفت و دیر یا زود واقعیت، چهره‌ی خود را نمایان خواهد کرد. در این حالت زمان و فرصتی که می‌توانست برای یافتن راه‌های جدید مواجهه با واقعیت و مشکل اتفاق افتاده مورد استفاده قرار بگیرد به هدر می‌رود(کارور ـ شییر، وین تراب، ۱۹۸۹‌؛ به نقل از کلاینگ، ۱۹۹۱).
۲ـ استفاده از دارو برای فرار از رنج: گاهی اوقات برای رهایی از رنج ناشی از استرس‌ها و بحران‌ها از داروهایی مانند الکل، نیکوتین، تریاک، هروئین و مسکن‌های خواب آور و ضد افسردگی، بدون تجویز پزشک استفاده می‌کنند. استفاده از این نوع داروها و داروهایی که اخیراً به این عامل افزوده شده و با نام‌های مختلف به بازار وارد می‌شود مانند اکستازی که خطرات زیادی را به همراه می‌آورد و ضمن مشکل‌تر کردن روند بازسازی روانی، اکثراً خود منبع جدیدی برای افزایش رنج برای فرد استفاده کننده می‌شوند» مثلاً الکل موجب از دست رفتن نیروی مهار درونی یا خویشتن داری می‌شود و فرد به هنگام خشم به خشونت روی می‌آورد. استفاده نادرست از مواد، بر فرایندهای ذهنی هم که قبلاً‌ توسط استرس و هیجان شدید بی‌کفایت شده است بطور جانبی اثر می‌گذارد و توانائی‌هایی مانند قضاوت، برنامه‌ریزی، استدلال و تمرکز که برای حل مشکل لازم است آسیب مضاعف می‌بیند (لازاروس و فولکمن، ۱۹۸۴).
۳ـ تفکر منفی: در این حالت فرد بطور غیر واقع‌گرایانه‌ای به موارد منفی مشکل تأکید کرده و مشکلات را بیشتر از آنچه هست و بطور غیر قابل، حل ارزیابی می‌کند (پی‌ستین، می‌یرد[۱۶۶] ۱۹۸۹، به نقل از ال کلاینگ، ۱۹۹۱).
۴ـ رفتارهای تکانشی: به شیوه‌ی خاصی از مقابله اطلاق می‌شود که طی آن فرد بدون تفکر و اندیشه و ارزیابی درست، از آنچه رخ داده یا رخ خواهد داد فوراً‌ دست به اقدام می‌زند و نوعاً‌ منجر به بدتر شدن وضعیت می‌شود.
۵ـ عدم درگیری ذهنی و رفتاری: در این مقابله فرد با انجام رفتارهای متنوع و مختلف، خود را مشغول می‌کند و به این وسیله سعی می‌کند به مسئله فکر نکند، مثلاً‌ سرگرم شدن با یک فرد دیگر، پناه بردن به رویاهای روزانه، فرار از مسئله بصورت خوابیدن و یا تماشای تلویزیون و دیدن فیلم می‌پردازد(لازاروس و فولکمن، ۱۹۸۴).
۶ـ مقابله به صورت انکار: در این مقابله فرد به گونه‌ای برخورد می‌کند که انگار مسئله‌ای روی نداده است و در واقع انکار واقعیت رخ داده و حادثه پیش آمده، بر وخامت مسأله می‌افزاید و مانع مقابله‌ی موثر بعدی می‌شود(لازاروس و فولکمن، ۱۹۸۴).
۲-۷-۶عوامل موثر بر انتخاب راهبردهای مقابله‌ای
۲-۷-۶-۱عوامل مربوط به منبع مقابله‌
عوامل مربوط به منبع مقابله: فردی که به مقابله می‌پردازد دارای ویژگی‌های اختصاصی خویش بوده و در محیطی ویژه و تحت شرایط خاص با حادثه روبرو شده است. چند متغیر شخصیتی که بر انتخاب عوامل مربوط به منبع مقابله اثر می‌گذارند عبارتند از:
الف) عقاید و باورهای مربوط به کنترل: فلیشمن، پارکز[۱۶۷] معتقدند که یکی از متغیرهای پیش بینی کننده نوع مقابله؛ اعتماد فرد در مورد داشتن کنترل بر حوادث است. افرادی که معتقدند حوادث زندگی، مربوط به عوامل خارجی و از کنترل آنها خارجند معمولاً‌ به ناسودمندی تلاش‌های خود در مواجهه با مشکل واقفند و لذا برای مقابله با فشار معمولاً کمتر از راهبردهای مشکل مدار استفاده می‌کنند(نوین و گیجس برس[۱۶۸]، ۲۰۰۳).
ب) عزت نفس: متغیر دیگر موثر بر انتخاب نوع راهبرد مقابله، عزت نفس است، پژوهش‌ها نشان داده است افرادی که عزت نفس بالایی دارند از توانایی خویش در مواجهه با حوادث منفی مطمئن هستند و لذا در برخورد با این قبیل حوادث تمایل کمتری برای استفاده از راهبردهای هیجان مدار دارند آنها بیشتر از راهبردهای مشکل مدار استفاده می‌کنند (فلیشمن[۱۶۹]، ۱۹۸۴؛ نقل از دافعی، ۱۳۸۶).
ج) گرایش به نوروزها: ابتلاء به بیماریهای نوورتیک گرایش به نوروز با پاسخ‌های هیجانی بسیار در ارتباط است. تحقیقات نشان می‌دهد که افرادی که این گرایش در آنها بالاست، با پریشانی‌های عاطفی ـ هیجانی ناشی از یک مشکل فشارآور اشتغال ذهنی بیشتری دارند (کلاینگ، ۱۹۹۱).
لذا در مقابله با فشار، بیشتر از راهبردهای هیجان مدار استفاده می‌کنند. (مک کری، کاستا[۱۷۰]، ۱۹۸۸) کارور و همکاران، ۱۹۸۹‌؛نقل از مدانلو، ۱۳۸۸) در تحقیقات خود به نوعی همبستگی مثبت بین اضطراب و استفاده از راهبردهای هیجان مدار پی‌برده‌اند.
د)انکار مشکل و اجتناب از فکر کردن درباره‌ی آن: تری[۱۷۱] بر اساس نتایج ‌فلیشمن نتیجه می‌گیرد افرادی که به اجتناب از تفکر درباره‌ی مشکل فشارزا گرایش بیشتری دارند و یا مشکل را مورد غفلت یا انکار قرار می‌دهند، در مقایسه با افرادی که در این باره گرایش کمتری دارند، بیشتر از راهبردهای هیجان ‌مدار استفاده می‌کنند.
هـ) حمایت اجتماعی: تحقیقات نشان داده است افرادی که محیط خانوادگی حمایت کننده‌ای دارند یا بافت اجتماعی زندگی آن‌ها حمایت کننده است بیشتر از راهبردهای مشکل مدار استفاده می‌کنند (موس و همکاران، ۱۹۹۳).
۲-۷-۶-۲عوامل مربوط به ارزیابی‌های موقعیتی
علاوه بر ویژگی‌های شخصیتی افراد و محیط آنان، نقش ارزیابی‌های موقعیتی را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. از بین عوامل مربوط به ارزیابی‌های موقعیتی می‌توان به (ارزیابی میزان قابلیت کنترل موقعیت، شدت فشار روانی و میزان اهمیت حادثه) اشاره کرد.
الف) میزان قابلیت کنترل موقعیت: ارزیابی از توانایی‌های خود برای کنترل یک موقعیت بر راهبرد مورد استفاده برای مقابله تأثیر می‌گذارد. بررسی‌ها نشان داده‌اند هنگامی که موقعیتی قابل کنترل ارزیابی شد، افراد معمولاً برای مقابله از راهبردهای مشکل مدار استفاده می‌کنند و برعکس در موقعیت‌هایی که با ارزیابی قابلیت کنترل کمتر همراهند، راهبردهای هیجان مدار مورد استفاده قرار می‌گیرند (لازاروس و فولکمن، ۱۹۸۴).
ب) شدت فشار روانی: لازاروس و فولکمن (۱۹۸۴) بر اساس نظرات مربوط به حل مساله و فراگردهای پردازش اطلاعات معتقدند، هنگامی که سطح فشار زیاد است، ظرفیت‌های فرد برای مواجهه و حل مشکل کاهش می‌یابد یا مختل می‌شود. لذا در موقعیت‌هایی که فشار بالا است، افراد بیشتر از راهبردهای هیجان‌مدار استفاده می‌کنند.
ج) اهمیت حادثه : زمانی که مشکل یا حادثه دارای سطح بالای تهدید زایی برای افراد باشد، از سوی آنان با اهمیت و مهم ارزیابی می‌شود (لازاروس و دولونگیس[۱۷۲]، ۱۹۸۳؛ نقل از مدانلو، ۱۳۸۸). در مورد به کارگیری انواع مختلف راهبردهای مقابله‌ای و اهمیت حادثه، زمانی که حادثه با اهمیت بیشتر ارزیابی شود، احتمالاً توجه افراد از خود مشکل به هیجانات مرتبط به آن معطوف می‌شود و لذا در حوادث مهمتر و تهدید کننده‌تر بیشتر راهبردهای هیجان مدار مورد استفاده قرار می‌گیرند (فولکمن و همکاران، ۱۹۸۶). بنابراین به نظر می‌رسد عوامل گوناگون مربوط به افراد و موقعیت و فشار در تعامل با یکدیگر بر انتخاب سبک های مقابله‌ای تأثیر می‌گذارد(موس و همکاران، ۱۹۹۳).
۲-۷-۷ اهمیت آموزش مهارت‌های سبک های مقابله‌ای
مهارت‌های مقابله‌ای یک رویکرد متمرکز بر فرد است که هدفش کمک به فرد است که زندگی خود را در سطح مطلوب نگه دارد و در مقابله با چالش‌های زندگی توانایی خود را بصورت رفتارهای سازگارانه مؤثر و مثبت متبلور سازد و بتواند ظرفیت روانشناختی خود را بالا ببرد مجموعه مهارت‌های مقابله‌ای نه تنها به توانمند ساختن افراد در زندگی حال می‌اندیشد بلکه به توانمندی آن‌ها جهت زندگی آینده نیز تأکید می‌ورزد. بطور کلی هدف از مهارت‌های مقابله‌ای کمک به فرد جهت حرکت از ناتوانیها و ضعف‌های مهارتی بسوی مهارت‌های توانمند و قوی و سازنده است و هدف اصلی این است که افراد مسئولیت برتری و شایستگی فردی خویش را بپذیرند این شایستگی فردی شامل (‌احساس کفایت و شایستگی در سطح بالا، خود شکوفایی و پذیرش مسئولیت فردی است) برنامه مهارت‌های مقابله‌ای بر این اساس استوار است که کودکان و نوجوانان حق دارند توانمند شوند و نیاز دارند که بتوانند از خودشان و علایقشان در برابر موقعیت‌های سخت زندگی دفاع کنند لذا راهبردهای مقابله‌ای مجموعه مهارت‌هایی هستند که بر افزایش توانایی‌های روانی ـ اجتماعی افراد، آموزش داده می‌شوند. و فرد را آماده می‌سازد که بطور موثر با مقتضیات و کشمکش‌های زندگی روبرو شود(نوین و گیجس برس، ۲۰۰۳).
۲-۷-۸عملکرد اصلی مهارت های مقابله ای
سه عملکرد اصلی مقابله ای عبارتند از :
۱-توصیف مجدد از مفهوم فشار به منظور اداره کردن موقعیت (ارزیابی مجدد موقعیت).
۲-کنترل تنشی که ناشی از تجربه ی فشار هاست(مقابله متمرکز برهیجان .
۳-عملکرد مستقیم برای کاهش فشارهای موجود در زندگی ویا افزایش منابع به منظور اداره کردن موقعیت استرس زا بنابراین جهت حل تنش های موجود وارائه راه حل های کار آمد ،سه عامل اساسی یعنی فهم ودرک موقعیت فشار زا،انجام دادن راهکارهای مناسب وبالاخره توانایی در جهت کنترل هیجانات ناشی از این فشار ،نقش مهمی را ایفا می کنند.(بنفشه غرایی،۱۳۸۵)
۲-۸ سیستم های مغزی ـ رفتاری
هانس آیزنک۶ و جفری گری در میان نخستین پیشگامان فرضیه صفات شخصیت، چشم انداز تازه ای از تفاوت فردی در این حیطه از کار مغز ارائه داده اند. هر دو نظریه پرداز با این فرض آغاز کردند که می توان فرایندهای مغزی را توسط معانی ساده شده ای از مفهوم، سیستم عصبی مشخص نمود، چرا این مفاهیم مدارهای کلیدی مرتبط با شخصیت و رفتار را در بردارند (متیوز و گیلیلاند٧، ١٩٩٩). نظریه گری به عنوان تعدیل کننده نظریه آیزنگ در نظر گرفته شده، اما اکنون به نظر می رسد که نظریه دیگریست. نظریه شخصیت گری در قالب ((نظریه سیستم های مغزی – رفتاری)) نیز همانند نظریه آیزنگ بر وجود ارتباط بین ابعاد شخصیتی و فرایندهای مغزی توجه دارد و جهت تبیین تفاوت های فردی به نقش عوامل زیست عصبی اشاره می کند و در این راستا سیستم های مغزی / رفتاری، فعالیت، چگونگی استقرار، غلبه آنها را در افراد به عنوان عامل ایجاد کننده تفاوت های فردی در توجه و انتخاب محرک ها و بروز رفتار در آنها می داند (جکسون١، ٢٠٠٢).
گری (١٩٨٧) بیان می کند که ساختارهای مختلف مغزی، سه سیستم انگیزشی اساسی را راه اندازی می کنند که زمینه ساز تفاوت های شخصیتی هستند و ضمن آنکه غلبه و فعالیت هر یک از این سیستم ها در فرد، به حالت های هیجانی متفاوت، چون اضطراب، زود انگیختگی و ترس منجر می گردد، شیوه های رویارویی و واکنش های متفاوتی را نیز در بر می گیرد. این سه سیستم عبارتند از: سیستم فعال سازی رفتاری، سیستم بازداری رفتاری و سیستم جنگ و گریز (بوچین٢، ٢٠٠١).
۲-۸-۱ نظریه شخصیتی گری
برخی روان شناسان، عقیده دارند که شخصیت، مبتنی بر عملکرد دستگاه عصبی است و سابقه چنین بحث هایی به کارهای پاولف بر می گردد که در مطالعات فیزیولوژی و شرطی سازی کلاسیک، گرایش و ویژگی های خاصی را از نظر شخصیتی مشاهده و متمایز کرد. براساس نظریه پاولف، فرآیندهای رفتاری از طریق الگوهای مربوط به برانگیختگی و بازداری در سیستم اعصاب، قابل تبیین است. هر چه محرک های درونی و بیرونی که باعث برانگیختگی و بازداری می شود، بیشتر تکرار شود، شکل با ثبات تری در مغز می یابد و منجر به رفتارهای قالبی پویا می شود که تا اندازه زیادی در برابر تغییر مقاوم اند و به علت مشکل نسبتاً پایدار خود، احتمالاً به عنوان بخشی از شخصیت فرد در می آیند. شخصیت به عنوان قله یافته های روان شناختی در تمام ابعاد آدمی تاثیرگذار می باشد. قسمت اعظم یافته های متون روان شناختی با استناد به رگه های شخصیتی پدید آمده است. یکی از نظریه های شخصیت که بر پایه های نظری قوی بنا شده است. نظریه حساسیت به پاداش (RST) گری در مورد شخصیت (گری، ۱۹۸۷) می باشد که نظریه ای عصب- روان شناختی درباره هیجان، انگیزش و یادگیری است. نظریه گری بر تکامل مجزای مکانیسم های پاداش و تنبیه در مهره داران تاکید می ورزد.
نظریه حساسیت به پاداش گری، یک تئوری زیست محور است که بیان می کند، تفاوت های شخصیتی افراد ریشه در تفاوت سیستم پاداش افراد دارد. سیستم بازداری رفتاری به نشانه های تنبیه حساس می باشد و به عنوان عاملی برای هشدار به فرد برای توجه به احتمال خطر و تنبیه عمل می کند. سیستم فعال سازی رفتاری که به نشانه های پاداش حساس می باشد، فرد را به سمت رفتار سوق می دهد. تفاوت های فردی در سیستم های فعال ساز رفتاری و بازدارنده رفتاری نشانگر ابعاد اساسی شخصیتی هستند. گری اختلالات را بازتاب بیش یا کم واکنشی در یکی از این سیستم ها می داند. طبق این نظریه، شخصیت سالم در یک پیوستار با آسیب روانی قرار دارد. بنابراین قطبیت گرایی در هر یک از این متغیرها، به عنوان عامل خطر افزایش آسیب روانی در نظر گرفته شده است (پیکرینگ[۱۷۳] و گری، ۲۰۰۱).
گری (١٩٨٧) بیان می کند که ساختارهای مختلف مغزی، سه سیستم انگیزشی اساسی را راه اندازی می کنند که زمینه ساز تفاوت های شخصیتی هستند و ضمن آنکه غلبه و فعالیت هر یک از این سیستم ها در فرد، به حالت های هیجانی متفاوت، چون اضطراب، زود انگیختگی و ترس منجر می گردد، شیوه های رویارویی و واکنش های متفاوتی را نیز در بر می گیرد. این سه سیستم عبارتند از: سیستم فعال سازی رفتاری، سیستم بازداری رفتاری و سیستم جنگ و گریز (بوچین٢، ٢٠٠١).
۲-۸-۲سیستم فعال سازی رفتاری ([۱۷۴]BAS)
نخستین سیستم، سیستم فعال سازی رفتاری است که نمایانگر حساسیت به نشانه های پاداش است، به لحاظ ساختاری شامل چندین مسیر دوپامینرژیک و مدارهای تالامیک و کورتیکو[۱۷۵] در مغز است. نوروآناتومی این سیستم کورتکس پیشانی، بادامه و عقده های پایه است و توسط محرک های خوشایند مرتبط با پاداش یا حذف تنبیه فعال می شود. دو مولفه رفتاری این سیستم شامل روی آوردن (جستجوی فعالانه پاداش) و اجتناب فعال (اجتناب از تنبیه) است. حساسیت این سیستم نمایانگر زود انگیختگی فرد است و به نظر می رسد که برای تجاربی نظیر امید، وجد و شادی پاسخ گو باشد. فرض بر این است که سیستم فعال سازی رفتاری دلیل بنیادی صنعت زود انگیختگی است و با انگیزش، برون گردی و جستجوی احساس مرتبط می باشد (کنیازی[۱۷۶] و همکاران، ۲۰۰۲).
این نظام در خدمت کارکردهای انگیزشی مثبت است و رفتارهای اجتنابی فعال ورفتار نزدیکی را موجب می شود وافرادباحساسیت زیادBASگرایش بیشتری به ارزیابی مثبت وخوشبینانه از حوادث ومحیط واستعدادبیشتری برای درگیری در موقعیت های با احتمال پاداش دارند که منجر به درک شخصی مثبتی از رضایت در زندگی ،خانوادگی وسلامت خود می شود ودر نتیجه فرد در چنین شرایطی وابستگی در پایین ترین سطح خواهد بود.
۲-۸-۳سیستم بازداری رفتاری (BIS[177])
دومین سیستم، سیستم بازداری رفتاری است و حاصل فعالیت مسیرهای آوران نوروآدرنرژیک و سروتونیرژیک است. نوروآناتومی سیستم تنبیه رفتاری در جدار – هیپوکامپی، ساقه مغز، مدار پاپز و کورتکس حدقه ای – پیشانی قرار دارد. این ساختارها موجب افزایش برانگیختگی و سطح توجه و تجربه عواطف منفی می شوند (هپونینمی[۱۷۸]، ٢٠٠۴؛هوینگ[۱۷۹]،۲۰۰۶). و با نظام هایی که اضطراب در آن نقش دارند، همپوشی دارند. در نتیجه سیستم بازداری رفتاری با احساس اضطراب، نگرانی و نشخوار فکری مطابقت دارد (کنیازی و همکاران، ۲۰۰۲).
گری بیان می کند این سیستم که اساس فیزیولوژیکی داشته و تجربیات اضطراب در واکنش به نشانه های وابسته به اضطراب را کنترل می کند (واتسون[۱۸۰]، ۱۹۹۹). به نظر گری BIS به علائم تنبیه، فقدان پاداش و تازگی حساس است. آن رفتاری را که ممکن است به نتیجه منفی یا دردناک منجر شود، بازداری می کند. بنابراین فعال شدن BIS باعث بازداری حرکت به سوی اهداف می شود. همچنین گری بیان می کند که BIS مسئول تجربیات احساسات منفی مثل ترس، اضطراب، ناکامی و ناراحتی در واکنش به این نشانه ها است (گری، ۱۹۹۰).
برحسب تفاوت های فردی در شخصیت، حساسیت زیاد BIS نشان دهنده مستعد بودن به اضطراب بیشتر است، به شرط اینکه فرد در معرض نشانه های محیطی مناسب قرار گیرد. همانطور که در نمودار ١-٢ مشاهده می شود، در این سیستم سه نوع درون داد یعنی نشانه های تنبیه، نشانه های فقدان پاداش و محرک های تازه و ترس آور ذاتی به سه نوع برون داد یعنی بازداری رفتاری، افزایش برانگیختگی و افزایش توجه منجر می شود (گری، ۱۹۹۰). به عبارت دیگر، بازداری رفتاری سیستمی عصبی است که اطلاعات مربوط به تهدید را پردازش کرده و اضطراب را راه اندازی می کند، از پیشروی و ادامه رفتاری بازداری به عمل می آورد، انگیختگی را افزایش داده و توجه را در پاسخ به علائم خطر به سوی تهدید سوق می دهد. در حالی که سیستم گرایش رفتاری در خدمت کارکردهای انگیزشی مثبت است و رفتار نزدیکی را موجب می‌شود (بوچین، ٢٠٠١).
این سیستم به محرک هی شرطی تنبیه وفقدان وهمچنین به محرک های جدید ومحرک های ترس آور ذاتی پاسخ می دهد فعالیت این سیستم موجب فراخوانی حالت عاطفی اضطراب وبازداری وبازداری رفتاری ،اجتناب فعل پذیرخاموشی ،افزایش توجه وبرپایی می گردد.وبعنوان سیستم اضطراب شناخته شده است .غلبه وحساسیت زیادBISهدایت فرد به سمت درماندگی وافسردگی را درپی دارد. افرادی که این سیستم در آنان غلبه دارد عواطف نا خوشایندی را تجربه کرده ،درگیر اضطرابند واجتناب از رفتار فعال باعث می شود بسیاری از تجارب خوشایند زندگی را ازدست دهند ودر نتیجه فردبه سمت اعتیاد سوق پیدا می کند.(گری۲۰۰۰)
نمودار (۲-۱) نمودار سیستم بازداری رفتاری ایجاد اختلال
منبع: اقتباس از گری و مک ناتان (۲۰۰۰)
شواهد روانی فیزیولوژیک بیان میکند که هر دو سیستم انگیزشی BIS و BAS تحت تاثیر شاخه سمپاتیک از سیستم عصبی خودکار است. گری بیان می کند که BIS و BAS به طور فعالانه ای متضاد عمل میکنند و هنگامی که BAS مسلط است به رفتار نزدیکی و اجتناب فعال منجر می شود و هنگامی که BIS مسلط است، احتمال بیشتری وجود دارد که اجتناب منفعلانه را منجر شود (بوچین، ٢٠٠١).
۲-۸-۴ سیستم جنگ / گریز (FFS)
سومین سیستم که به عنوان سیستم جنگ/گریز شناخته می شود، از لحاظ ساختاری بیشتر از طریق بادامه و ساخت های هیپوتالاموس تعدیل می گردد. این سیستم مسئول رفتارهای فرار و واکنش های دفاعی تحت شرایط ناکامی، تنبیه و درد است (بوچین، ٢٠٠١).
به طور خلاصه نظریه گری نشان دهنده تفاوت های فردی در دو سیستم بیولوژیکی یعنی BIS و BAS است. BIS و BASبه انواع مختلفی از تقویت کننده ها مرتبط هستند. BIS به علایم تنبیه، نشانه های فقدان پاداش و محرک های تازه و ترس آور ذاتی حساس است که فعال شدن آن رفتار، فرد را نسبت به چنین محرک هایی کاهش می دهد. BAS به علایم پاداش و غیر تنبیه حساس است و فعال شدن آن باعث افزایش رفتارهای نزدیکی فرد به سوی این محرک ها می شود. گری (١٩٨٧) مطرح کرده اند که BIS و BAS با خلق مثبت و منفی ارتباط دارد. اگر BIS و BAS با حالات خلق مثبت و منفی رابطه داشته باشد. پس بر طبق نظر راستینگ٢ (١٩٩٨، به نقل از عبدالهی مجاریشن، ١٣٨۵) و با توسعه نظریه شبکه عاطفی باور، می توان انتظار داشت که صفات شخصیتی مرتبط با این سیستم های مغزی رفتاری، با پردازش شناختی انتخابی محرک های هیجانی نیز ارتباط داشته باشند (فرضیه صفت – همخوان). به ویژه صفات شخصیتی مرتبط با BIS می توانند با سوگیری و به سوی پردازش ناخوشایند یا اطلاعات هیجانی منفی مرتبط شوند، در حالی که صفات شخصیتی مرتبط با BAS، به طرف پردازش خوشایند یا اطلاعات هیجانی مثبت سوگیری شوند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...