در مورد طرابلس می گوید:
«از بیروت به طرابلس رفتم. این شهر یکی از مراکز پرجمعیت شام است… طرابلس کنونی شهری تازه ساخت است که دریا در دو میلی آن واقع شده اما طرابلس قدیم در کنار دریا بود و چندگاهی در دست مسیحیان افتاد و چون الملک ظاهر آن را پس گرفت ویرانش کرد و شهر تازه ساخت. در طرابلس قریب چهل تن امیران ترک بودند. امیر طرابلس طیلان حاصب بود که ملک الامرا نامیده می شد و خانه او مشهور به دارالسعاده بود…
از جمله معاریف این شهر؛ بهاءالدین بن غانم کاتب السر (دبیر خلوت) بود…» (همان :۳-۶۲)
ابن بطوطه از معره به حلب رفت که می گوید شهری بزرگ و مرکزی مهم است در مورد قلعه حلب می گوید:
قلعه حلب «الشهبا» نامیده می شود و در داخل آن دو کوه است که چشمه آبی از آن بر می آید که مصرف اهالی مصر را کافی می باشد… در این قلعه زیارتگاهی هست که بعضی از مردم به زیارت آن می روند و می گویند معبد ابراهیم خلیل بوده است… هنگامی که غازان خان امیرگردنکش مغول به حلب جمله آورد یک چند این قطعه را در محاصره خود داشت ولی سرانجام موفق به تسخیر آن شد و دست خالی بازگشت.» در مورد وجه تسمیه حلب می گوید:
«شهر حلب را « حلب ابراهیم» نامند چه حضرت ابراهیم صلوات الله علیه در این شهر سکونت داشت و او را گوسفندان زیاد بود که شیر آن ها را به فقرا و درویشان و مسافران می داد و انان که به این امر عادت داشتند برای مطالبه شیر جمع می شدند و « حلب ابراهیم» میخواستند (حلب به معنی شیر دوشیده است) و از همان تاریخ اسم حلب روی این شهر باقی ماند.» (همان : ۷-۶۶)

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

در مورد انطاکیه می گوید:
«از قنسرین به انطاکیه رفتم و آن شهری است عظیم و کهن. انطاکیه در گذشته باروی محکمی داشت که در میان باروهای بلاد شام بی مانند بود و چون الملک الظاهر آن شهر را بگشاد بارویش را ویران کرد.
از انطاکیه به دژ بغراس رفتم که دژی است مستحکم دارای کشتزارها و باغها. از این راه وارد بلادسیس (ارمنیه صغری) می شود که مسکن کفار ارمنی می باشد. ارمنی ها رعایای الملک ناصر بودند و به او مالیات می پرداختند. سکه آنها از نقره خالص است و « بغیله» خوانده می شود. پارچه های معروف « بیزی در این نواحی بافته می شود.» در مورد توطئه ارمنیان می گوید: «یک بار ارمنی ها از حسام الدین نزد الملک الناصر شکایت بردند و پاره ای امور ناشایست به او نسبت دادند. ناصر به امیر الامرای حلب فرمان داد تا حسام الدین را به قتل رساند… او به حضور ناصر رفت و گفت « قبله عالم! امیرحسام الدین یکی از بهترین امرای ما است، او خیرخواه مسلمانان است امنیت راه بر عهده او است و مردی دلیر می باشد، ارمنی ها خیالات بدی درباره مسلمانان دارند و او مانع کار آنها است…» (همان :۱-۷۰)
۴-۳-۹-۱-۱۱اسماعیلیان سوریه
دژهای اسماعییان نیز در فاصله راه بین حلب و دمشق قرار داشت. فداییان اسماعیلی که اینک از ایران برافتاده بودند در این منطقه به صورت مزدوران ارباب قدرت عمل می کردند. اسماعیلیان از همان اوایل کار در کوههای سوریه و لبنان مواضعی داشتند و پیرو پیشوای آنان شیخ الجبل خوانده می شد. در آن روزگار که ابن بطوطه به شام رفت آنها خود را در اختیار ملک ناصر پادشاهان مصر گذاشته بودند و در برابر دریافت پول به عملیات به اصطلاح تروریستی دست می زدند. ابن بطوطه فداییان را تیرهایی می خواند که سلطان مصر به سوی دشمنان خود در ایران هدف می گیرد.مأموریتهای فداییان همیشه با موفقیت توأم نبود.
۴-۳-۹-۱-۱۲قلاع فداییان
«ازصهیون به دژهای قدموس، مینقه، علقیه، مصیاف و کهف رفتم این دژها دست طائفه اسمعیلیه است که فداییان نیز نامیده می شوند و کسان دیگر حق ورود در آن دژها را ندارند. فداییان به منزله شمشیری در دست الملک الناصر هستند که بر ضد دشمنان خود در عراق و دیگر جاها به کار می برد. فداییان مستمری مخصوص دارند و هر وقت سلطان بخواهد یکی از آنان را برای کشتن کسی بفرستد نخست خونبهای او را می پردازد که اگر به سلامت بازگشت آن مال را خود تصاحب می کند و گرنه آن را به اولاد او می‌دهند.فداییان کارکردهای مسمومی دارند که در مأموریتهای خود بکار میبرند…» (همان :۷۳)
۴-۳-۹-۱-۱۳ بصره و منارجنبان
بصره را ابن بطوطه شهری یافت به لحاظ اقتصادی دارای رونق و به لحاظ علمی ورشکسته.وی از مناظر زیبا و باغ های گسترده و میوه های خوب بصره سخن می گوید.بصره سه محله داشت؛دو محله مخصوص عرب ها و محله سوم از آن ایرانی ها(عجم ها) بود.فرماندار شهر هم یک ایرانی اهل تبریز بود.شهری که روزگاری مرکز نحویون یعنی متخصصان دستور زبان عربی بود کارش به جایی کشیده بود که خطیب نمازجمعه آن نمی توانست یک خطبه بی غلط و درست بخواند.ابن بطوطه از این وضع انتقاد کرده است.حمدالله مستوفی نیز که تقریباً معاصر ابن بطوطه بود در نزهه القلوب به اختلاط عناصر عربی و ایرانی در بصره اشاره دارد و می گوید زبان مردم این شهر«عربی مغیّر» است و پارسی نیز می گویند.(مستوفی، :۴۰)
بصره منارجنبانی هم داشته است که دستگیره آن را می گرفتند و به امیرالمؤمنین علی (ع) قسم می دادند و می جنباندند و منار تکان می خورد که ابن بطوطه از آن گفته است.از این منار حمدالله مستوفی نیز یاد می کند که در مسجد بصره مناری است که هر که آن جا رود و آن را به حق علی(ع) سوگند دهد که جنبان شو یا ساکن باش چنان گردد.(همان :۳۹)
«مسجد علی(ع) هفت مناره دارد که یکی از آنها متحرک است مردم معتقدند که مناره مزبور فقط هنگام ذکر نام علی (ع) به حرکت درمیاید…» (همان :۶-۱۹۵)
ابن بطوطه از ساحل بصره به ابله از سایه باغها و نخلستانهای بهم پیوسته می گذرد. میگوید ابله شهر بزرگی بوده است که تجار هند و فارس اجناس خود را به آنجا می آورده اند.
۴-۳-۹-۱-۱۴بندرماهشهر
ابن بطوطه بعد از آبادن که می گوید در زمین شوری واقع شده و فاقد عمارت و آبادی است از بندر ماهشر گفته است:«صبحگاهان به غزم ماجول (معشور یا ماهشهر) سوار کشتی شدیم. رسم من در مسافرتها بر این بود که تا ممکن است دوبار از یک راه نروم. من قصد بغداد داشتم لیکن یکی از اهالی بصری پیشنهاد کرد که اول به لرستان و از آنجا به عراق عجم بروم آنگاه به عراق عرب بازگردم… پس از چهار دور به ماجول رسیدیم. ماجول شهر کوچکی است برکنار خوری که گفتیم از دریای فارس منشعب شده است. زمینهای این نواحی شوره زار است نه درختی دارد و نه سبزه ای…» (همان :۲۰۰)
۴-۳-۹-۱-۱۵ شوشتر و تاریخ آن
تصویری که ابن بطوطه از شوشتر به دست می دهد:«به شهر تستر رسیدیم که در قلمرو اتابک و سر حد بین دشت و کوهستان است. تستر شهری بزرگ زیبا، خرم دارای پالیزهای نیکو و باغهای عالی است این شهر محاسن زیاد و بازارهای معتبر دارد… تستر برای ورود و خروج مسافرین یک در بیشتر ندارد و آن را دروازه «دسبول» (دزفول) می نامند «دروازه» در لغت آنان به معنی در است. درهای دیگر این شهر بسوی رودخانه باز می شود در دو طرف رودخانه ها باغ ها قرار دارد و دولابها کار گذاشته اند… میوه در تستر فراوان است، خیرات و برکات این شهر بسیار و بازارهای آن در خوبی بی مانندمی باشد…» (همان :۲-۲۰۱)
در خارج شهر شوشتر ابن بطوطه از مزار متبرکی می گوید که زاویه ای دارد و گروهی از درویشان در آن به سر می برند و مزار مزبور را به قبر زین العابدین علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (ع) نسبت می‌دهند.ابن بطوطه توصیف زیبایی از مدرسه امام شوشتری بدست می دهد که نشان دهنده گرایشهای متصوفانه و رونق و نفوذ بازار درویشان است.
۴-۳-۹-۱-۱۶ ایذه و احوال تاریخی آن
ابن بطوطه پس از شوستر به شهر ایذه می رسد و در مورد آن می گوید: «در هر یک از منازل این راه زاویه ای بود. ایذه را « مال امیر» نیز می نامند و آن پایتخت سلطان اتابک است.» (همان : ۲۰۴)
نظارت زاویه ها که آن را مدرسه می نامیدند به دست شیخ الشیوخ نورالدین کرمانی بود و احترام زیادی نزد سلطان بزرگان دولت و متنفذین پایتخت داشت.گرمی و رونق بازار درویشان و میزان تأثیر آنان به عوامل دولتی در اینجا هم پیداست.
۴-۳-۹-۱-۱۷ اتابک افراسیاب دوم
اتابک افراسیاب که ابن بطوطه از او سخن گفته اتابک افراسیاب ثانی پسر اتابک نصرت الدین احمد هفتمین اتابکان لرستان است که پس از برادر خود یوسف در سال ۷۴۱ به فرمانروایی رسیده که به احتمال زیاد ملاقات ابن بطوطه با او در سال ۷۴۸ که هنگام بازگشت از هند صورت گرفته باشد. ابن بطوطه دوران فرمانروایی یوسف از ۷۳۰ تا ۷۴۰ یعنی ده سال دانسته است و پس از یوسف شاه برادر او افراسیاب دوم به فرمانروایی می رسد فرزند اتابک که یگانه اولاد ولیعهد او بود فوت می کند و عزای عمومی راه می افتد و بزرگان شهر از قضات و فقها و سادات برای تعزیت به درسرای اتابک می روند ابن بطوطه نیز موقع را مغتنم می شمارد و در جمع دیگران به آنجا می رود. وصف دسته های عزاداران و آیین ماتم و تعزیه داری و چگونگی ملاقات ابن بطوطه با اتابک از مطالب بسیار جالب توجه و جاندار سفرنامه است.اتابک نصرت الدین احمدپور اتابک افراسیاب که ابن بطوطه شرحی درباره سجایای اخلاقی و آثار خیر او می نویسد ظاهراً در سال ۷۳۳ در گذشته و پسرش اتابک رکن الدین یوسف شاه به جایش نشسته.
ابن بطوطه آورده است که اتابک نصرت الدین احمد مالیات را بر سه بخش می کرد: « یک سوم آن را به مصرف مخارج زوایا و مدارس می رساند و یک سوم مخارج قشون می کرد و یک سوم باقی صرف مخارج شخصی او و حرم سلطنتی و خدام و غلام می شد. که از این قسمت همه ساله هدایایی هم برای (خان مغول) سلطان ابوسعید پادشاه عراق می فرستاد و گاهی خود نیز به به دیدار آن پادشاه می رفت.» (همان :۲۰۵)
ابن بطوطه می گوید: « پادشاه ایذه در ایامیکه من آنجا رفتم سلطان اتابک افراسیاب پسر اتابک احمد بود. اتابک بین ایرانیان لقبی است که به پادشاه و حکمدار این نواحی اطلاق می شود و این نواحی به نام بلاد لر (لرستان) معروف است.» (همان :۲۰۴)
ابن بطوطه در مورد دیدار خود با اتابک می گوید: « از در معروف به باب السرو وارد سرای اتابک شدیم… در اینجا اتابک را دیدم که به مخده ای نشسته بود و دو ظرف در برابر او بود یکی با سرپوش زرین و دیگری با سرپوش سیمین، سجاده سبز رنگی هم انداخته بودند که من روی آن نزدیک اتابک نشستم… اتابک از حال من و اوضاع وطن من سوال کرد و از کارهای الملک الناصر و از کشور حجاز جویا شد جوابهایی دادم. در این موقع فقیه بزرگی که سمتریاست فقهای آن سامان را داشت وارد شد؛ سلطان گفت این مولانا فضیل است. در میان ایرانیان فقها را به عنوان (مولانا) می خوانند و سلطان نیز مانند دیگران همین عنوان را استعمال می کرد.» (همان :۲۰۹).
سلطان اتابک مردی دائم الخمر بود، از آنجاییکه سلطان عربی خوب می دانست به زبان عربی به ابن بطوطه می گوید حرف بزن، ابن بطوطه هم بعد از تعریف و تمجیدی که از وی میکند به دو ظرفی که در برابر سلطان بود اشاره می کند. سلطان شرمگین می شود و مصاحبت با ابن بطوطه را مایه رحمت می داند.
۴-۳-۹-۱-۱۸ از ایذه تا اصفهان
گزارش ابن بطوطه درباره اصفهان از ویرانی بخش بزرگی از شهر که حاصل تعصبات و اختلافات مذهبی بود سخن می گوید. داستان زدو خوردهایی که دایم میان محله های شافعی نشین و محله های خنفی نشین اصفهان برقرار بود و به مرور زمان که بر شیوع و نفوذ تشیع در آن شهر افزود عنصر تازه ای بر مخاصمات مذهبی سابق اضافه شد و چنین است که ابن بطوطه خرابی شهر را معلول اختلافات سنی و شیعه می داند.
ابن بطوطه در مورد حرکت خود از ایذه به اصفهان می گوید:
« پس از چند روز از ایذه حرکت کردیم. منزل اول در مدرسه السلاطین که مقبره خانوادگی پادشاهی است توقف کردیم… تا مدت ده روز در قلمرو حکومت اتابک راه پیمودیم. راه ما از میان کوههای بلند بود و هر شب در مدرسه ای منزل می کردیم که در همه آن ها وسایل خورد و خوراک مسافرین فراهم بود… روز دهم به مدرسه ای رسیدیم که کریواالرخ نامیده می شد. این منزل آخرین نقطه زیر حکومت اتابک بود و از آن پس مسافرت ما در زمین پهناور و پر آبی آغاز شد که از مضافات شهر اصفهان به شمار می رود.» (همان :۲۱۰)
در این محدوده از شهرهای اشترگان و شهر فیروزان که پرآب و دارای باغ های و مساجد زیبایی بودند و قریه فیلان می گوید که قریه بزرگی است و روی رودخانه عظیمی ساخته شده و برجهای کبوتر در میان باغهای آن و سپس به اصفهان می رسد « اصفهان از شهرهای عراق عجم است شهری بزرگ و زیبا است. ولی اکنون قسمت زیادی از آن در نتیجه اختلافاتی که بین سنیان و شیعیان آن شهر به وقوع می پیوندد به ویرانی افتاد. این اختلافات هنوز هم ادامه دارد و مردم آن شهر دایم در منازعه و کشتار به سر می برند» (همان :۲۱۱)
۴-۳-۹-۱-۱۹ تاریخ اجتماعی اصفهان
ابن بطوطه اصفهانیان را به شجاعت و سخاوت می ستاید. مهمان نوازی آنان تفصیلی دارد، وقتی به آشنایی و رفیقی برخورد می کنند تعارف شروع می شود و می گویند: نه برویم یک لقمه «نان و ماس» با هم بخوریم ولی چون به خانه می رسند نان و ماست ساده به انواع غذاها تبدیل می شود و اصفهانیان به این رسم شهر خود مباهات می کنند. از میوه های اصفهان زردآلو، به، انگور و خربزه عالی آن شهر بیشتر مورد پسند ابن بطوطه بوده است.اطلاعاتی که ابن بطوطه از تشکیلات صنفی اصفهان به دست می دهد در خور توجه بسیار است.« هر دسته از پیشه وران اصفهان رئیس و پیش کسوتی برای خود انتخاب می کنند که او را « کلو» می نامند. دسته های دیگر هم صنعت و حرفه هستند به همین نحو رؤسایی برای خود برمیگزینند.» (همان :۲۱۲)
جوانان مجرد نیز جمعیتهای خاص خود را داشتند باهم حشر و نشر می کردند. « کلو» که ابن بطوطه می گوید اصطلاحی است به معنی کلانتر و رئیس صنف و سردمدار و اختصاصی به اصفهان نداشت. شهرهای دیگر هم از این کلوها داشتند.ابن بطوطه درمورد رونق خانقاه شیخ علی بن سهل شاگرد شیخ جنید می گوید که در آن منزل کرده است. و مورد احترام و زیارتگاه مردم اصفهان است در مورد گرمابه عالی مفروش به رخام آن که دیوارهایش از کاشی است و وقف می باشد و از مراتب خداپرستی و درویش نوازی شیخ آن خانقاه که عابد پرهیزگار به نام قطب الدین حسین اصفهانی بود.
ابن بطوطه از شیخ اصفهانی خرقه می گیرد و طاقیه سرش را که نوعی کلاه بلند و تاج دار است از او طلب می کند. «شیخ در چهارده جمادی الاخری سال ۷۲۷ آن طاقیه را در همان زاویه به من داد…» (همان :۲۱۳)
۴-۳-۹-۱-۲۰ شیراز و تاریخ اجتماعی آن
ابن بطوطه به قصد زیارت شیخ مجدالدین شیرازی به سوی شیراز حرکت می کند. از اصفهان تا شیراز ده روز فاصله بود و در این محدوده ابن بطوطه از شهر کلیل و قریه بزرگ صوما و سپس به شهر یزد خاص
(ایزد خاص) و از راه دشت روم به مایین و از آنجا به شیراز می رسد و می گوید: « دشت روم مسکن ترکها است» مقصود طوایف ترک زبان قشقایی است.شیراز ابن بطوطه را مجذوب خود کرده بود. وی از باغهای زیبا، چشمه سارها و بازارها و خیابانهای شهر، از نظم و آراستگی آن تعریف می کند و می گوید شیرازیان مردمانی خوش اندام اند، جامه های پاکیزه می پوشند. شهر در زمین مسطحی واقع شده و گرداگرد آن را باغها فراگرفته اند. بازارها و باغهای شهر و مردم آن ابن بطوطه را به یاد دمشق می انداخت.هر یک از اصناف پیشروان هم بازار جداگانه خاص خود را داشتند. در واقع همین تشکلات صنفی شهرهایی چون اصفهان و شیراز بود که در آسیای صغیر به صورت گروه های فتیان درآمده بود و ابن بطوطه در گزارش سفر به بلادالروم به این نکته تاکید نهاده است.ابن بطوطه نیز مانند حافظ از آب خوشگوار نهر باصفای رکن آباد یاد می کند و از رونق بقاع و مساجد شیراز سخن گفته.شمار بسیار زنان در شیراز نظر ابن بطوطه را به خود جلب کرده بود. می گوید: « مردم شیراز و خصوصاً زنان آن شهر به زیور صلاح و سداد و این و عفاف آراسته اند. زنان شیرازی موزه به پای می کنند. (کفش چکمه ای، خف موزه) و هنگام بیرون رفتن از منزل خود را می پوشانند… زنان شیرازی صدقه و احسان زیاد می دهند و در روزهای دوشنبه و سه شنبه و جمعه در جامع بزرگ شهر برای استماع بیانات واعظ گرد می آیند… من در هیچ شهری ندیدم که اجتماعات زنان به این انبوهی باشد.» (همان :۲۱۷).
عیاران، در متن های تاریخی و ادبی و حماسی و داستان های عوامانه به نام های جوان مردان، فتویان، پهلوانان، شب روان، سرهنگان، مهتران،اسفهسالاران نیز خوانده شده اند.اما در برابر این گونه چهره های درخشان که خوشبختانه تعداد آنان در تاریخ ایران کم نیست بسیار کسان هم بوده اند که نام عیّار و جوان مرد بر خود می نهادند تا از حس شهرت این گروه سوء استفاده کنند و چهره ی کریه ناجوان مردی و نامردمی خویش را در زیر این نقاب زرّین پنهان دارند و موجب بدنامی عیّاران و جوان مردان شوند.(محجوب،۱۳۸۲ :۹-۹۵۸)
۴-۳-۹-۱-۲۱ سلطان خدابنده و کوشش برای رسمیت دادن مذهب تشیع در ایران
ابن بطوطه حکایتی در مورد سلطان خدابنده و شیخ مجدالدین که مردم شیراز او را مولانای اعظم می- نامیدند گفته است. پادشاه عراق سلطان محمد خدابنده در زمان کفر با جمال الدین بن مطهر (علامه حلی) یکی از فقهای شیعه مصاحبت داشت وقتی این پادشاه به دین اسلام رو آورد و مغولان هم به تابعیت از او اسلام پذیرفتند به مراتب تعظیم و احترام این فقیه افزوده شد. علامه حلی مذهب تشیع را در نظر پادشاه جلوه داد و حکایت احوال صحابه و ماجرای خلافت که حق خلافت آن علی (ع) بوده را برای تقریب ذهن پادشاه مثل زد که او هم سلطنت را از اجداد خود به ارث برده. سلطان که هنوز تحت تأثیر رسوم مألوف مغول بود و با قواعد دین اسلام آشنایی زیادی پیدا نکرده بود تسلیم این استدلال می شود و فرمان می دهند که مردم را در همه جا وادار به قبول مذهب تشیع کنند و به شهرهای عراق عرب و عراق عجم و فارس و آذربایجان و اصفهان و کرمان و خراسان فرمان ها فرستاد و مأمورینی هم برای انجام این کار مهم می فرستد. مأمورین سلطان نخست به شهرهای بغداد و اصفهان و شیراز رسیدند. در بغداد مردم باب الکرخ که اهل سنت و خیلی مذهبی بودند از قبول فرمان سلطان که حذف اسامی خلفا و سائر صحابه از خطبه و فقط ذکر اسم علی (ع) و پیروان او مانند عمار و غیره بود سرباز زدند و خطیب را تهدید کردند، او هم ترسید و خطبه را به همان نحوه سابق ادا کرد. در اصفهان و شیراز هم مردم حاضر به قبول تشیع نشدند. سلطان هم فرمان داد که قاضیان هر سه شهر را به حضور او بیاورند نخستین کسی که به حضور سلطان رسید مجدالدین قاضی شیراز بود و زمانی بود که سلطان در ییلاق خود قراباغ اقامت داشت و فرمان داد تا قاضی را جلو سگها بیاندازند. وقتی سگها را در برابر قاضی مجدالدین رها کردند آن حیوان ها در برابر قاضی از دریدن خودداری کرده و دم می جنبانیدند. چون سلطان از این صحنه غریب باخبر شد پابرهنه بسوی قاضی دوید و زیر پای او را بوسید و پیراهنی که خود بر تن داشت به او بخشید. این عمل در نزد مغولان بالاترین درجه احترام و لطف بود و کسی که مورد این لطف واقع می شد جامه پادشاه در خانواده او به عنوان سند افتخار از اسلاف به اخلاف می رسید و در حفظ آن می کوشیدند. (همان :۲۲۰)
۴-۳-۹-۱-۲۲ ابواسحاق و وقایع دوران سلطنت او
سفردوم ابن بطوطه مقارن بود با ایام فرمانروایی شاه شیخ ابواسحاق، از ممدوحین حافظ و عبید زاکانی، مردی نامجو و شهرت طلب که می خواست در گشاده دستی و سخاوت با سلطلان هندوستان همسری کند.ابن بطوطه می گوید سلطان شیراز در آن هنگام که به آنجا رسیدم شاه ابواسحاق پسر محمد شاه ینجو (اینجو) بود که پدرش ویرا به نام شیخ ابواسحاق کازرونی به این نام نامیده است…» (همان :۲۲۲)
اینجو به زبان مغولی به معنی املاک خالصه سلاطین مغول است و چون امیر محمد شاه پدر شاه شیخ ابواسحاق اینجو مغول در سال ۷۳۶ در شیراز متصدی املاک خالصه سلاطین مغول بود او و اولادش بدین نحو شهرت یافتند.ابن بطوطه در مورد شاه شیخ ابواسحاق می گوید: « سلطان ابواسحاق یکی از بهترین سلاطین و مردی بود خوش هیکل، خوب روی، نیکوخوی، فروتن؛ سپاهی نیرومند و کشوری پهناور داشت. عدد لشکریان او در حدود پنجاه هزار و مرکب از افراد ترک و ایرانی بودند، اما خواص و نزدیکان وی همه اصفهانی بودند زیرا وی اطمینانی به مردم شیراز نداشت و شیرازیانی را به خدمت خود نمی- گماشت و اجازه نمی داد به دستگاه او نزدیک شوند…» (همان :۲۲۲)
شیراز از بزرگترین منابع مالیاتی بود. پس از وفات پدر شاه ابواسحاق، محمدشاه اینجو که از جانب سلطان عراق ابوسعید حکومت شیراز را داشت سلطان ابوسعید شیخ حسین پسر امیرچوپان امیرالامرا را برای جمع آوری مالیات به شیراز فرستاد. مالیات ده هزار دینار بود. شیخ حسین پس از توقف در شیراز مصمم می- شود که نزد سلطان اوسعید برود و در این زمان شاه ابوالسحاق را با دو برادرش رکن الدین و مسعود بک و مادرش طاش خاتون را دستگیر کرد که به عراق ببرد و در آنجا در مورد اموال محمدشاه مورد بازخواست قرا گیرند.
وقتی به وسط شیراز می رسند، طاش خاتون نقاب از چهره کنار می زند. خاتون طبق عادت زنان ترک معمولاً با رو ی باز بیرون می رفت ولی آن روز از خجالت نقاب بر چهره افکنده بود. طاش خاتون از شیرازیان طلب کمک کرد که آیا شما می گذارید که مرا بدین گونه از میان شما بیرون کنند و درودگری به نام پهلوان محمود به همراه مردم دیگر جلو این کار را گرفتند و شورشی درافتاد و شیرازیان سلاح برداشتند و عده زیادی از سربازان را کشتند و خاتون را با پسرش نجات دادند. امیرحسین هم گریخت و نزد سلطان ابوسعید رفت. سلطان هم لشکری انبوه در اختیار او گذاشت. شیرازیان فهمیدند که انتقام سختی از آنان گرفته خواهد شد و پیش قاضی مجدالدین رفتند و از او التماس کردند که تا وساطت کند و جلوی خونریزی را بگیرد. قاضی پیش امیر رفت امیرحسین هم به احترام او صلح کرد و کار خاتمه یافت و با افتخار وارد شیراز شد. پس از وفات سلطان ابوسعید هر یک از حکام ادعای استقلال کرده بودند امیرحسین هم از بیم جان خود از شیراز بیرون رفت. شاه ابواسحاق هم موقعیت را مغتنم شمرد و شهرهای فارس و اصفهان را در تسلط خود درآورد و متصرفات خود را تا یزد ادامه داد و از آن پس قرار شد خطبه به نام شاه ابواسحاق باشد و حکومت دست مظفر و پدرش باقی بماند. (همان :۵-۲۲۳)
۴-۳-۹-۱-۲۳ وضع ایران و عراق پس از مرگ سلطان ابوسعید
ابن بطوطه پس از برافتادن دستگاه امیرچوپان و پایان کار او توسط سلطان ابوسعید ماجرای مرگ ابوسعید به دست بغداد خاتون دختر امیرچوپان را می گوید که در حباله نکاح شیخ حسن بود. شیخ حسن بزرگ مؤسس سلسله جلایران است و پسر عمه سلطان ابوسعید بود. ابوسعید پس از آنکه به استقلال رسید تصمیم گرفت بغداد خاتون را به زنی بگیرد و شیخ حسن به فرمان ابوسعید زن خود را طلاق داد. بغداد خاتون محبوب ترین زنان سلطان بود. چه مقام زن پیش ترک ها و مغول ها خیلی بلند و محترم بود چنانکه بالای فرامین شاهی می نوشتند « به فرمان سلطان و خواتین…»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...