دست کم دردو مطالعه تجربی رابطه بین معنا در زندگی و بی­حوصلگی با بهره گرفتن از روش های کیفی مورد بررسی قرار گرفته­ است. در مطالعه اول دراب و برنارد[۲۷۰] (۱۹۷۸)، ‌بر اساس مطالعات موردی بالینی فرض­های روانکاوی کلاسیک که بی­حوصلگی پیامداعمال دفاعی است (بی­حوصلگی وقتی رشد می­کندکه اهداف از سوی هشیاری منع می­شوند. در نتیجه این سرکوبی،خیالبافی و هیجان به وجود می­آیند. وانگ، ۱۹۷۵؛ به نقل از شلی و همکاران، ۲۰۰۹) را به چالش کشیدند. در حقیقت دراب و برنارد نتیجه ­گیری کرده ­اند که فردی که به طور مستمر(مزمن) بی­حوصله می­ شود، عاری از هدف است و در به دست آوردن یک طرح بنیادی که به زندگی او معنا می­دهد، شکست خورده است. ‌بنابرین‏ آن ها بیان ‌می‌کنند، فقط زمانی که افراد یک طرح یا موضوع زندگی معنادار را پذیرفته­اند، می ­توانند بر بی­حوصلگی غلبه کنند. علی­رغم این فقدان مسیر(جهت) تا اندازه­ای نتیجه عوامل دفاعی است. این فقدان هدف یا معنا که عامل سببی(علمی) بی­حوصلگی مزمن است.

براجیل(۲۰۰۰) یک نظری مشابه درباره­ بی­حوصلگی ارائه ‌کرده‌است. وی از مصاحبه با افرادی که در زندگی­اشان بی­حوصله بودند پی برد که بی­تعادلی (دوگانگی های) هیجانی یک عنصرکلیدی در بی­حوصلگی در زندگی است. این بی­تعادلی بعد از اینکه افراد از اهداف، رویاها و طرح­های شخصی خودچشم پوشی کنند حاصل می شود. بعد از جایگزینی امیالشان با خواسته­ هایی که مطلوبیت کمتری دارند، آن ها دچار این ازهم پاشیدگی[۲۷۱] هیجانی می­شوند. ازطرفی آن ها جهان و دیگران را سرزنش ‌می‌کنند و نسبت به آن ها خشمگین می­شوند، بویژه کسانی که آن ها را مجبورکرده­اند که از اهداف خود چشم پوشی کنند. ازسوی دیگر این افراد احساس شرم و خودملامتی (سرزنش) دارند، با درک این موضوع که آن ها آرزوها و رویاها خود را ناچیز (ارزان) فروخته­اند برای اینکه اهداف و آرزوهای دیگران را دنبال کنند. مشابه ‌به این دارب و برنارد(۱۹۸۷) بیان کرده­اندکه از دست دادن یا شکست در توسعه اهداف معنادار زندگی باعث تجربه بی­حوصلگی مزمن می­ شود.

نظریه وجودی و این دو مطالعه کیفی بیان ‌می‌کنند که بی­حوصلگی از فقدان معنا در زندگی ناشی می­ شود. علی­رغم اینکه مطالعات قبلی نشان داده ­اند که این متغیرها وقتی در یک زمان انداز­ه­گیری می­شوند به طور معناداری با هم وابسته هستند (مک دونالند وهالند، ۲۰۰۲)پس علت نمی­تواند به تنهایی از همبستگی­ها، استنباط شود (شلی و همکاران، ۲۰۰۹). به همین منظور شلی و همکاران(۲۰۰۹) در مطالعه­ ای با استفاده طرح پژوهشی کمی وکنترل شده روابط این متغیرها را بررسی کردند. به ویژه فرضیات وجودی را که فقدان معنا در زندگی علت بی­حوصلگی است، را آزمودند. درمطالعه اول هدف تعیین این موضوع بود که چگونه بی­حوصلگی، معنا در زندگی، افسردگی و اضطراب با هم همبسته هستند. در این مطالعه۱۳۸ دانشجوی لیسانس که در درس زمینه روان شناسی ثبت نام کرده ­بودند شرکت کردند (۷۷% زن با میانگین سنی۴/۱۹و ۵/۲ = SD). برای سنجش بی­حوصلگی از مقیاس آمادگی بی­حوصلگی(BPS) هفت گزینه­ای استفاده شد. همچنین از مقیاس مقابله با بی­حوصلگی (هامیلتون و همکاران، ۱۹۸۴) استفاده شد.

برای سنجش هدف و ‌معنا در زندگی از تست هدف در زندگی[۲۷۲] (PIL؛ کرونباخ[۲۷۳]، ۱۹۸۶؛ کرونباخ و ماهولیک[۲۷۴]، ۱۹۶۴؛ به نقل از شلی و همکاران، ۲۰۰۹) استفاده باشد. نتایج به دست آمده نشان داد که بین بی­حوصلگی و معنا در زندگی یک همبستگی منفی و معنادار (۵۷۴/۰- =r) وجود دارد. بین افسردگی و بی­حوصلگی یک رابطه مثبت و معنادار وجود داشت (۴۶۶/۰ =r) و بین هدف در زندگی و افسردگی نیز یک رابطه منفی و معنادار (۶۵۴/۰- =r) وجود داشت. نتایج تحلیل عاملی نشان داد که اضطراب و افسردگی یک عامل واحد را تشکیل می­ دهند در حالی که بی­حوصلگی یک عامل مستقل بود.

پیش‌بینی می­ شود که بی­حوصلگی، معنا در زندگی، افسردگی و اضطراب با هم وابسته باشند با این حال به لحاظ روان سنجی سازه­ های مستقلی باشند. تأیید برای این پیش‌بینی، یک مدل چهارعاملی که برازش بهتر با داده ­ها دارد نسبت به مدل سه عاملی دارد، فراهم شده است. آزمون تفاوت کای اسکور برای مقایسه مدل­های تودرتو[۲۷۵] ، مدل چهارعاملی استفاده شد. درهرمدل ۳عاملی دو عامل پنهان برای اندازه ­گیری سازه­ های اساسی مشابه را به شکل زیراختصاص داده شد :

مدل ۳ عاملی A : افسردگی/ اضطراب ، بی­حوصلگی و معنا در زندگی

مدل۳ عاملی B : افسردگی، اضطراب، بی­حوصلگی/ معنا در زندگی

مدل ۳عاملی C : بی­حوصلگی/ افسردگی، اضطراب و معنا در زندگی

مدل۳ عاملیD : بی­حوصلگی/ اضطراب، افسردگی و معنا در زندگی

نتایج نشان داد که راه حل چهار عاملی یک برازش عالی با داده ­ها داشت. و مدل‌های سه عاملی برازش کمتری نسبت به داده ­ها داشت به استثنای مدل۳ عاملی A که اضطراب و افسردگی در یک عامل واحد ترکیب، می­شدند، اما بهتر از مدل چهار عاملی نبودند. به طور خلاصه این یافته بیان می­ کند بی­حوصلگی با معنا در زندگی وابسته است با این حال از لحاظ روان سنجی همانند دیگر عواطف منفی (اضطراب- افسردگی) مستقل از معنا در زندگی است.

در مطالعه دوم ۸۸ نفراز همان نمونه قبلی (۷۷% زن) در این مصاحبه شرکت کردند. در دو زمان با فاصله ۸ هفته­ای شرکت کنندگان همان مجموعه پرسشنامه ­ها را پر کردند، در اینجا اطلاعات با بهره گرفتن از رگرسیون تحلیل شدند نتایج نشان داد که معنا در زندگی در هر دو بار بی­حوصلگی را به طور معناداری پیش‌بینی می­ کند (۱۹۶/۰- =β) در حالی که اضطراب و افسردگی پیش‌بینی نکردند. بطورخلاصه معنا در زندگی یک پیش‌بینی کنندۀ مهم و معنادار بی­حوصلگی بود.

۲-۵-۴ انگیزش تحصیلی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...