(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۴۰)
«بهرغم بیشتر شاعران پیشین که دیدگاهی جز چشم و ابروی یار و زیباییهای طبیعت نداشتند نسبت به اشیاء بیجان توجه بسیاری نشان میدهد و آنان را به موجوداتی زنده تبدیل کرده و همانند یک همنشین یا یک دوست با آنها به گفتگو مینشیند و با آیینه و شانه و سماور و…چنان حرف میزند که انگار با جاندارانی مانندهی خود به سخن نشسته است، او به اشیاء ساکن و صامت پیرامون خود روح زندگی میبخشد، آنان را ازاحساس سرشار میکند، به آنها شخصیت میدهد و از آنها شخصیت ملموس میسازد، چنان که همانند آن در شعرشاعرانی پیش از او کمتر دیده میشود».(فرخزاد، ۱۳۸۰ : ۲۰۳)
آیینه پناهگاه او در تنهایی است، غمهایی که وجودش را فراگرفته است با آیینه در میان میگذارد، در نظر او آیینه از همه اطرافیانش درکش بالاتر است، آیینه حرفهای او را میفهمد و سراسر گوش میشود و در برابر حرفهای او سکوت میکند:

“این منم یا صورتی ممسوخ و دیگرگون شده ست
مردم از وحشت خموشی چند، آه ای آیینه”

(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۶۴)
«تکیه بر تنهایی و با اشیاء گفتوگو کردن، نظیر تنهایی و بیهمزبانی همۀ اهل دل در این دنیای سرد و بیاعتنا است، چنان که صادق هدایت برای سایۀ خودش مینوشت که جلو چراغ به دیوار افتاده بود. بینصیبی از عطوفت دیگران و دستی مهرآمیز مضمون پرمعنی«خاک برسر نشستن» را به ذهن شاعر میآورد، شاید از آن نظر که در خور فهم سماور تواند بود که گرد و خاک میگیرد.

دستی نه که برافشاند از مهر
خاکی که نشسته برسر من»(یوسفی، ۱۳۸۸ : ۴۳۶)

۳-۳-۹-سرزنش زنان در اشعار قائممقامی:
قائممقامی وقتی رضایت زنان زمان خود در برابر بیعدالتی میبیند، و اینکه حتی به یکدیگر هم اعتماد ندارند و اگر تشویق ژاله برای رهایی را بشنوند به او به چشم فردی غیرمعمول و کسی که میخواهد آنها را از راه بدر کند نگاه میکنند، زبان به سرزنش و بدگویی آنها میگشاید:

اجتماعی هست و نیرویی زنان را در فرنگ
در دیار ما هم ار زن جمع گردد فرد نیست

لیک نقض روح و نقض فکر و فقد اعتماد
ساخت موجودی ز ما کش بیش از آن در خورد نیست

(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۴)
ژاله زندگی را نقشی میداند که راحتی و رنج را با هم آمیخته دارد، امّا بهره زن فقط رنج است، ژاله با آنکه میتوان گفت مدافع حقوق زن است، امّا بعضی مواقع در جاهایی از اشعارش وقتی سکوت زن را میبیند زبان به بدگویی آنها میگشاید، وقتی میبیند زنان اصلاً آن وضعیت بد و نابسامان زن را نمیبینند و در برابر بیعدالتی سکوت میکنند، او هم زن را با همان دید کسانی که برای زنان ارزشی قائل نیستند نگاه میکند تا شاید با تازیانه سرزنش و بدگویی آنها را از خوابی که قرنها در آن فرو رفتهاند بیدار کند و به آنها بفهماند که کجا ایستادهاند و وقتی با دیدی که جامعه به زن نگاه میکند به زن مینگرد از زن بودن خود گریزان میشود:

“کیست زن ای وای این بازیگر این بازیچه چیست
گوهری بیمایه با خاک سفال آمیخته

سال عمرش دیر پوی و شاخ عقلش دیرخیز
حسرت آینده را با نقش حال آمیخته”

(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۱۱)
او سال عمر زنان را دیرپوی میخواند، که شاید دلیلش این باشد که او سالها در غم و رنج تنهایی و بیکسی بوده است وشاید بارها آرزوی مرگ کرده و هر روز بر او هزار روز میگذشته است.
او آنقدر از زن بودن خود گریزان میشود، که در جاهایی از اشعارش بر او میتازد، او را بازیچه دست مردان میخواند و مثل دیگران به زن ارج نمینهد، و دلیلش این است که او از آن همه نا برابری به تنگ میآید و با دیگران همصدا میشود و زن را اشک فریب، عفت آمیخته با شهوت میخواند که تنها خود را با زیبا کردن مصنوعی میخواهد مطرح کند و با همین زیبایی مصنوعی میخواهد عیبها و زشتخویی خود را بپوشاند:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...