به نوشته هانس و زتربرگ[۶۲] (۱۹۹۷ به نقل از شانه­ساز، ۱۳۸۸) ماکس وبر[۶۳]، یک نظام ۶ ارزشی اقتصادی، سیاسی، علمی، مذهبی، هنری و خانوادگی را که که نظام بخش زندگی هستند، برشمرده­ است. این ارزش­ها بر اساس اولویت توجه به ثروت، نظم و قدرت، دانش و حقیقت، زندگی متعالی، زیبایی و صمیمیت تعیین می­شوند. این طبقه ­بندی را با تغییراتی، یکی از فیلسوفان آلمان به نام اشپرانگر[۶۴] معرفی کرده است. او معتقد بوده است که شخصیت افراد قبل از هر چیز از نظام ارزشی آنان ساخته می­ شود.
۲-۲-۸-۲- نظریه اشپرانگر
اشپرانگر (۱۹۱۴، به نقل از جلالوندیان ۱۳۷۸) تحت تاثیر ماکس وبر، شش ارزش یا هدف انسانی را جدای از اهداف زیستی، صیانت نفس و تولید مثل شناسایی نمود. او این تیپ­ها را به عنوان طبقاتی از افراد مشخص تعبیر و تفسیر نمی­کند، بلکه آن­ها را مجموعه ­ای از تیپ­های ایده­آل می­داند که در یک فرد مفروض، ترکیب شده ­اند. این شش طبقه عبارتند از: ارزش­های نظری[۶۵] (کشف حقیقت)، ارزش­های اقتصادی[۶۶] (علاقه به اشیا سودمند)، ارزش­های اجتماعی[۶۷] (عشق به مردم)، ارزش­های سیاسی[۶۸] (عشق به قدرت)، ارزش­های زیباشناختی[۶۹] (توجه به فرم و هماهنگی) و ارزش­های مذهبی[۷۰] (جستجوی وحدت).
۲-۲-۸-۳- نظریه روانکاوی
توجه روانکاوی یا تحلیل روانی به اخلاق و ارزش­های اخلاقی از زاویه وجدان اخلاقی و احساس گناه است. به بیان دیگر در دیدگاه تحلیل روانی، اخلاق از خلال تغییرات پویا و ساختاری در سطح نیروهای غریزی نهاد و شکل یابی ارکان تشکیل دهنده شخصیت “من”، “من برتر” بیان شده است (کرامتی مقدم، ۱۳۸۴). کودک با انگیزه ناخودآگاه همانند شده با والد، نظام­های ارزشی او را که میزان زیادی انعکاس کننده ارزش­های اجتماع است به نظام روانی خود وارد می­سازد. به این ترتیب اولین زیربنای وجدان اخلاقی نهاده شده است. این جریان اساسی بین سنین چهار تا هفت سالگی و با انگیزه ناخودآگاه همانند شدن با والد و برخورداری از محبت و عشق او انجام می­پذیرد. در دوران نوجوانی، گسترش روابط اجتماعی، تغییرات هورمونی و تجدید فشارهای غریزی موجب می شود تا من برتر تغییرات و سازمان یابی مجدد گسترده­ای یابد، با این حال فشار نیروهای غریزی و تلاش­ های “من” در دوران نوجوانی از اساسی­ترین تجربیات دوران کودکی نمی­کاهد. خلاصه آن که نظریه تحلیل روانی مبدا ارزش­های اخلاقی را اجتماعی و بیرونی می­داند و در مورد چگونگی درونی شدن نیز همانندسازی یعنی جریان پویا ولی ناخودآگاه انتقال ارزشی از خانواده به نظام درونی فرد استناد می­ کند (احمدی، ۱۳۷۸).
۲-۲-۸-۴- نظریه وجودگرایی
در دیدگاه وجودی، وقتی معنا ایجاد می­ شود، ارزش­ها زاده می­شوند و آن­ها نیز به نوبه خود، حس معنا را در فرد تقویت می­ کنند. از این منظر، ارزش­ها مفهومی آشکار یا ضمنی و متمایزکننده­ی یک فرد یا گروه که مطلوب و پسندیده است و بر انتخاب کردار از میان شیوه ­ها، ابزار و اهداف موجود تاثیر می­ گذارد (کلاکهلم[۷۱]، ۱۹۵۱ به نقل از یالوم ۱۳۹۰). به عبارت دیگر ارزش­ها نظام­نامه­ای را مقرر می­کنندکه ساختار عمل بر اساس آن تدوین می­ شود. ارزش­ها به ما اجازه می­ دهند شیوه ­های ممکن برای انجام یک عمل را در سلسله­مراتب تایید – عدم تایید یا قبول – مردود قرار دهیم. ارزش­ها نه تنها یک طرح کلی برای کردار فرد پدید می­آورند، بلکه دوام فرد در گروه­ ها را هم ممکن می­ کنند. ارزش­ها عنصر پیش ­بینی­پذیری را به زندگی اجتماعی می­افزایند. آنچه به یک فرهنگ خاص تعلق دارد، برداشت نسبتاً مشترکی از «چه بودن» دارد و از این برداشت، نظام اعتقادی مشترکی درباره «چه باید کرد» شکل می­گیرد.هنجارهای اجتماعی از یک طرحواره معنا منبعث می­شوند که اجماع گروه را با خود دارد و پیش ­بینی­پذیری لازم برای اطمینان و همخوانی اجتماعی را فراهم می ­آورد. نظام اعتقادی مشترک، نه تنها به افراد می­گوید چه باید بکنند، بلکه به آنها می­گویدکه احتمال اینکه دیگران چه بکنند، چقدر است. نیاز بشری ما به چارچوب­های مفهومی کلی و به نظامی از ارزش­ها که مبنای کردارهایمان قرار گیرد، همان چیزیست که دلایل ناب ما را برای جستجوی معنا در زندگی شکل می­دهد (یالوم، ۱۳۹۰).

۲-۲-۸-۵- رویکرد انسان گرایانه آلپورت
آلپورت (۱۹۹۳ به نقل ازجلالوندیان ۱۳۷۸) ارزش را باوری در کانون آرزوها و تمایلات انسان می­داند که بر اساس آن فرد با در نظر گرفتن سلیقه و رجحان عمل می­ کند. گوردون آلپورت، فیلیپ ورنون و گاردنر لیندزی یک پرسشنامه خودسنجی عینی “مطالعه ارزش­ها” را برای ارزیابی ارزش­هایی که یک شخص به آن ها معتقد است، ساختند. آن­ها پیشنهاد کردند که ارزش­های شخصی ما پایه فلسفی زندگی یکپارچه و لاک شخصیت بالنده و سالم را می­سازند. به نظر آلپورت ارزش­ها، صفات هستند. او معتقد بود که هرکس که به درجاتی، دارای یک تیپ از ارزش­هاست اما یکی یا دو تا از آن­ها در شخصیت فرد غالب خواهد بود. آلپورت تحت تاثیر نظریه اشپرانگر ارزش­ها را به شش حیطه تقسیم می نماید که در نظریه اشپرانگر به آن ها اشاره شد.
۲-۲-۸-۶- نظریه هافمن
هافمن[۷۲] از پژوهشگران معاصر در روش پردازش اطلاعات، بر این باور است که رفتار اخلاقی و درون سازی ارزش ها به شیوه پیشنهادی یادگیری اجتماعی و روانکاوی نیاز به پرورش بیشتر دارد. به تعبیر هافمن در بسیاری از موقعیت­ها، نه تنها یک ارزش اخلاقی مطرح می­ شود، بلکه همزمان با آن یک ارزش مخالف دیگر مطرح می­ شود که در جهت انجام یک عمل خودخواهانه بر مبنای نیاز فرد است. لذا از نظر هافمن یک امر وقتی اخلاقی می­ شود که با تصور انجام عمل مغایر با آن ارزش­ها یا هنجار بسیج شود (محسنی، ۱۳۷۹). از ویژگی­های نظریه هافمن ، تاکید بر تاثیر شیوه ­ها و روش­هایی است که اولیاء برای آموزش انضباط به کار می برند. طبق نتایج هافمن، بهترین شیوه به منظور درونی شدن هنجار اخلاقی به صورت نیرویی از درون برخاسته، استفاده از رهنمود دادن، استدلال و آگاه سازی کودک نسبت به پیامدهای رفتار چه از لحاظ خودش و چه از لحاظ دیگری، است (محمودیان، ۱۳۷۹).
۲-۲-۸-۷- نظریه راکیچ
بیشترین کوشش­ها در مورد ارزش­ها مربوط به کارهای راکیچ (۱۹۷۳) است. به عقیده او ارزش، اعتقادی است پایدار در مرکز عقاید فرد، مبنی بر اینکه یک طرز رفتار یا غایت وجودی خاص از نظر شخصی یا اجتماعی بر طرز رفتار یا غایت وجودی مخالف آن ارجحیت دارد. ارزش-ها همانند سایر اعتقادات خودآگاه یا ناخودآگاه بوده و از طرز رفتار و گفتار خود استنباط می­ شود. وقتی ارزشی درونی می­ شود، استاندارد و ضابطه­هایی برای هدایت رفتار و توسعه و تثبیت طرز فکر فراهم می ­آورد. راکیچ بین دو نوع کلی ارزش­ها تمایز قایل شد :

    1. ارزش­های وسیله­ای[۷۳]: که استانداردهای مطلوب رفتار یا روش دستیابی به یک نتیجه را تعیین می­ کند. ارزش­های وسیله­ای به دو دسته فرعی ارزش­های اخلاق و صلاحیت تقسیم می­شوند (وتن و کمرون[۷۴]، ۱۳۷۹).
    1. ارزش­های نهایی[۷۵]: که اهداف یا نتایج مطلوب افراد را معین می­ کنند و به دو دسته فرعی ارزش­های پیرامون خود[۷۶](از قبیل خودمحوری) و ارزش­های اجتماعی[۷۷] یا ارزش­های خاص افراد یا جامعه (خلیفه، ۱۳۷۹).

۲-۲-۸-۸- نظریه اولویت­های ارزشی شوارتز
در انتها نظریه ارزش­های شوارتز که پژوهش حاضر بر مبنای آن صورت گرفته است به طور مشروح بیان می­گردد.
شوارتز از برجسته ترین پژوهشگران قلمرو پژوهش بین­فرهنگی در سه دهه اخیر بوده است (نافو[۷۸]، روکاس[۷۹] و ساگیو[۸۰]، ۲۰۱۱). وی در طی سه دهه، اعتبار و کاربست نظریه­ ارزش ها را در دو نظریه مجزا و در عین حال از جهت ساختاری مرتبط با یکدیگر گسترش بخشیده است. نخستین نظریه در باب ارزش­های بنیادی انسانی[۸۱] است؛ یعنی ارزش­های بنیادی فردی که جنبه­ای از شخصیت­اند (مانند ایمنی، پیشرفت و خیرخواهی). نظریه دوم با جهت­یابی­های ارزشی هنجاری[۸۲] مرتبط است، آنچه که مبنای تفاوت­های فرهنگ­هاست (مانند سلسله مراتبی، برابرنگری و توازن) (به نقل از دلخموش و احمدی مبارکه، ۱۳۹۰).
نظر به اینکه روی­آورد نظری و روش شناختی این پژوهش مبتنی بر ارزش­های انسانی بنیادی شوارتز است، در ادامه رئوس این نظریه به اجمال بیان می­ شود. شوارتز ارزش­های انسانی را به منزله تجسم­های شناختی از هدف­های خواستنی و انتزاعی، فراموقعیتی[۸۳] – که اهمیت آن­ها به منزله اصول راهنما در زندگی افراد و گروه­ ها متفاوتند و افراد آن­ها را به گونه سلسله مراتبی رتبه بندی می­ کنند- تعریف می­ کند(شوارتز و ساگی، ۲۰۰۰). شوارتز ارزش­ها را بازنمای شناختی انگیزه­ ها و اهداف مهم افراد می­داند که در زبان قابل قبول اجتماعی به طور مفید برای هماهنگ ساختن اعمال به کار برده می­شوند(صالحی، ۱۳۸۸).
شوارتز (۱۹۹۲) پس از اعمال برخی از تغییرات در مفهوم پردازی ارزش­ها از دیدگاه راکیچ (۱۹۷۳) و ابداع روش شناسی خویش در اندازه ­گیری ارزش­ها نظریه ارزش­های انسانی بنیادی را تدوین کرد. مولفه محتوایی این نظریه، مجموعه جامعی از ده سازه ارزشی انگیزشی متمایز است. فرض بر این است که اعضای اغلب جوامع و فرهنگ­ها آن­ها را بازشناسی می­ کنند. این سازه­ها یا ریخت­های ارزشی[۸۴] از تحلیل مقتضیات جهان شمولی که همه افراد و گروه­ ها باید با آن­ها رویارویی کنند، استخراج شده ­اند. مولفه ساختاری نظریه ارزش، روابط پویشی متقابل تعارضی و توافقی میان سازه­ها یا ریخت­های ارزش­هاست که ساختار دورانی[۸۵] منسجم نظام­های ارزشی را تشکیل می­دهد. به علاوه، تعارض­ها و تجانس­های بین ارزش­ها در این ساختار توحیدیافته، چهار ریخت ارزشی مرتبه بالا را که در امتداد دو بعد بر هم آرایش می­یابند، به وجود می­آورند (دلخموش و احمدی مبارکه،۱۳۹۰). بر این اساس ده نوع انگیزشی مطابق با نیازمندی­های عمومی از شرایط انسانی که در تحقیقات فرهنگی متفاوتی تایید شده بودند را استخراج نموده و هر نوع را با بهره گرفتن از اهداف مرکزی تعریف کرد که عبارتند از : خیرخواهی[۸۶] (تلاش برای حفظ آسایش و رفاه دیگران)، سنت گرایی[۸۷] (پایبندی به آداب و رسوم فرهنگی و مذهبی)، همنوایی[۸۸] (مهار اعمال و تکانش های مطلوب اجتماعی)، امنیت[۸۹] (سلامت و تثبیت وضعیت خود و اجتماع)، قدرت (اعمال کنترل بر روی افراد و منابع)، پیشرفت[۹۰] (کسب صلاحیت مطابق با استانداردهای اجتماع)، تحریک­طلبی[۹۱] (تهییج، نوگرایی، مبارزه طلبی)، جهان­شمول­نگری[۹۲] (محافظت و حمایت از بشر و طبیعت)، لذت­گرایی[۹۳] (میل و لذت جهانی) و خودرهنموددهی[۹۴] (افکار و اعمال مستقل).
در جدول ۱، ده ریخت ارزشی بر حسب هدف انگیزشی اصلی آن­ها در ستون اول تعریف شده ­اند. نمونه­هایی از ارزش­های مشخصی که عمدتاً معرف هر ریخت هستند، در ستون دوم ارائه شده اند.
جدول۲-۱ : ریخت های انگیزشی ارزش ها (شوارتز، ۱۹۹۴؛ شوارتز و ساگی، ۲۰۰۰)

ریخت

تعریف

ارزشهای نمونه

منابع

قدرت

مقام و منزلت اجتماعی، مهار افراد و امکانات و تسلط بر آن ها

قدرت اجتماعی، اقتدار، ثروت

تعامل، گروه

پیشرفت

موفقیت شخصی از خلال اثبات شایستگی در مطابقت با معیارهای اجتماعی

موفق، توانا، بلند مرتبه جو

تعامل، گروه

لذت­گرایی

لذت و ارضای جسمانی خود

لذت، زندگی لذت بخش

ارگانیزم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...