کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

شهریور 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


آخرین مطالب


 



۲۵

۶/۰

۲۶

۸/۰

۲۷

۸۰/۰

۲۸

۶/۰

۲۹

۸/۰

۳۰

۶/۰

۳۱

۷/۰

۳۲

۸/۰

شایان ذکر است که جهت تنظیم پرسشنامه از شاخص‌های موجود در تحقیقات قبلی مرتبط با موضوع پژوهش استفاده شده است. با توجه به استاندارد بودن پرسشنامه، روایی پرسشنامه با بهره گرفتن از روایی صوری تأیید ‌می‌شود.
اعتبار عاملی صورتی از اعتبار سازه[۳۵] است که از طریق تحلیل عاملی به دست می آید. تحلیل عاملی یک فن آماری است که در علوم انسانی کاربرد فراوان دارد؛ در حقیقت استفاده از تحلیل عاملی در شاخه‌هایی که در آنها آزمون و پرسشنامه استفاده ‌می‌شود لازم و ضروری است.
با بهره گرفتن از تحلیل عاملی می توان مشخص نمود که آیا پرسشنامه شاخص‌های مورد نظر را اندازه گیری می کند یا خیر (مؤمنی و فعال قیوم، ۱۳۸۶). در تحلیل عاملی باید سؤالاتی که برای ارزیابی یک شاخص یا صفت خاص طرح شده اند دارای یک بار عاملی مشترک باشند. (تکنیک تحلیل عاملی تأییدی بطور مفصل در فصل ۴ مورد بحث قرار خواهد گرفت).

۲-۹-۳ پایایی (قابلیت اعتماد)[۳۶]ابزار پژوهش
قابلیت اعتماد یکی از ویژگی‌های فنی ابزار اندازه گیری (پرسشنامه) است. این مفهوم با این امر سرو کار دارد که ابزار اندازه گیری در شرایط یکسان تا چه اندازه نتایج یکسانی بدست می دهد.
ایبل و فریسبی[۳۷] این مفهوم را این گونه تعریف کرده اند: همبستگی میان دو مجموعه از نمرات در یک آزمون معادل که به صورت مستقل بر یک گروه آزمودنی به دست آمده است. با توجه به این امر معمولاً دامنه ضریب قابلیت اعتماد بین صفر(عدم ارتباط) تا مثبت یک (ارتباط کامل) است.
این ضریب نشانگر آن است که تا چه اندازه ابزار اندازه گیری ویژگی‌های با ثبات آزمودنی و تا چه اندازه ویژگی‌های متغیر و موقتی آن را می سنجد ( سرمد، ۱۳۸۵).
یک روش که برای محاسبه هماهنگی درونی ابزار اندازه گیری – که خصیصه‌های مختلف را اندازه گیری می کند – به کار می‌رود، ضریب آلفای کرونباخ است که بین ۰ و ۱ بوده و در واقع همان ضریب همبستگی داده‌ها در زمان های مختلف ‌می‌باشد؛ عدد ۱، حداکثر همبستگی و عدد ۰ حداقل همبستگی را نشان می دهد ( حافظ نیا، ۱۳۸۷).
در اینگونه ابزار، پاسخ هر سؤال می تواند مقادیر عددی مختلف را اختیار کند.
برای محاسبه ضریب آلفای کرونباخ ابتدا باید واریانس نمره‌های هر زیر مجموعه سؤال‌های پرسشنامه (یا زیر آزمون) و واریانس کل را محاسبه و سپس با بهره گرفتن از فرمول زیر مقدار ضریب آلفا را محاسبه کرد.

J: تعداد زیر مجموعه‌های سؤال‌های پرسشنامه یا آزمون
S2j: واریانس زیر آزمون J ام
S2: واریانس کل آزمون
هرقدر درصد به دست آمده به ۱۰۰ درصد نزدیک باشد، بیانگر قابلیت اعتماد بیشتر پرسشنامه است. قابل ذکر است که ضریب آلفای کمتر از ۶۰ درصد معمولا ضعیف تلقی ‌می‌شود، دامنه ۷۰% قابل قبول و بیش از ۸۰% خوب تلقی ‌می‌شود، البته هر چقدر ضریب اعتماد به عدد یک نزدیک تر باشد بهتر است.
بدین منظور ابتدا یک نمونه اولیه شامل ۱۵ پرسشنامه پیش آزمون گردید و سپس با بهره گرفتن از داده‌های به دست آمده از این پرسشنامه‌ها و به کمک نرم افزاری SPSS میزان اعتماد با روش آلفای کرونباخ برای این ابزار محاسبه شد که در ادامه اعتبار پرسشنامه با جدول مقادیر آلفای کرونباخ برای هرکدام از ابعاد ۱۵ عدد پرسشنامه با بهره گرفتن از بسته نرم افزاری SPSS نسخه ۱۹ تحت ویندوز محاسبه گردید. در جدول ذیل مقادیر آلفا برای هر مقیاس مورد استفاده در پرسشنامه به تفکیک آورده شده است:
جدول ۴-۳) محاسبه آلفای کرونباخ به منظور سنجش پایایی ابزار اندازه گیری برای ۱۵ پرسش نامه اولیه

متفیرهای پنهان

آلفای کرونباخ

نتیجه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1401-04-14] [ 06:14:00 ب.ظ ]




اکثریتشان از مردم بربر و سواکن وأریجی هستند. مذهب حنبلی و حنفی پیروان چندانی در سودان ندارند ، اما با اشغال سودان توسط نیروهای مصری ، دادگاههای سودان در آن دوره بر مبنای حنفی عمل می کردند ، هرچند که این مذهب پیروان واقعی در این کشور نداشت.
مدارس علوم دینی سودان ، تلاش خود را بر آموزش زبان عربی ، همچون صرف و نـحو و عـلوم
قرآنی ، همچون تفسیر و تجوید و فقه مالکی و توحید مبذول داشتند.
محمد بن قدام ، فقه شافعی را در منطقه بربر در برنامه های درسی گنجاند و شیـخ صغیـرون ،
علم تصوف را به برنامه های درسی افزوده در فقه مالکی کتاب هایی همچون رساله ابن ابی زید القیروانی و مختصر خلیل ابن اسحاق و در عقاید مقدمه السنوسیه را تدریس می کردند ، کلاً این مدارس زبان عربی و فقه و توحید ( عقاید ) و تصوف را تدریس و آموزش می دادند.
فارغ التحصیلان این مدارس ، یا اینکه وارد زندگی روزمـره خود مانـند کشاورزان و تـجارت و …
شده و یا اینکه جذب مسئولیتهای اجتماعی متناسب با سطح علمی خود می شدند مانند معلمی قرآن ، قضاوت ، افتاء و … . ( همان ، بی تا ، ص ۳۸ )
۲ – ۳ – ۲ – پیشینه اسلام در سودان
ورود و گسترش اسلام در سودان از راه جنگ و کشورگشایی نبـود ، بلکـه فتـح به صلح بـوده و
مردم سودان تحت تأثیر امواج فکری مهاجرین مسلمان قرار گرفتند که این امواج توسط مسلمانان از سه گذرگاه وارد سودان شد :
۱. گذرگاه شمالی ، که مسلمانان بنا به دلایلی ، از جمله ستم و ظلم وجـود زمامـداران ستمـگر
حاکم بر مصر و یا به انگیزه تجارت و بازرگانی ، به سوی جنوب سودان مهاجرت کردند.
۲. گذرگاهی بود که به مغرب عربی و شمال آفریقا منتهی می شد. این مهاجرتها به ویژه پس از
سقوط اندلس ابعاد گسترده تری به خود گرفت.
۳. سومین گذرگاه که مهمترین گذرگاه نیز به شمار می آید از راه دریای سرخ بـود ، مسلمانـان
جزیره العرب از کانال این گذرگاه وارد سودان شدند.
مهاجرت مسلمانان در طول چنـدین سـده به صورت مستـمر و مـداوم صورت پذیرفـته و تأثیر
به سزایی بر گسترش و نفوذ اسلام در سودان داشت. این مهاجرت ها معمولاً گروهی و جمعی صورت می گرفت و گاهی نیز علما و دانشمندان و بازرگانانی به صورت فردی در سودان رحل اقامت می افکندند. برخی علما و شیوخ طریقت و صوفیان برای تبلیغ اسلام به این سرزمین می آمدند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

مردم سودان نیز بدون هیچگونه فشار سیاسی یا نظامی به تدریج و به صورت مسالـمت آمیز به
اسلام گرویدند و بسیاری از آنان از همان آغاز به طرق صوفیه همچون قادریه ، سمانیه ، تیجاریه ، شاذلیه و … گرایش پیدا کردند.
مهمترین مسأله ای که در رابطه با نفوذ اسلام در سودان می توان بیان کرد ، تشکیل نخستـین
دولت اسلامی در سودان است. این دولت در شمال سودان و جنوب مصر برپا شد و در قرن های ۱۲ و ۱۳ میلادی حاکمیت اسلامی را در منطقه به مرحله اجرا درآورد. پس از آن نخستین دولت اسلامی در منطقه میانی سودان در قرن ۱۶ میلادی پس از سرنگونی دولت مسیحی برپا شد و بالاخره در قرن ۱۹ حرکت مهدیه به جریان اسلامی بُعد تازه ای بخشید.
( الطیب ، بی تا ، ص ۱۸ – ۲۱ )
۲ – ۳ – ۳ – تصوف در سودان
تصوف در سودان نقش محوری و اساسی در حیات مذهبی این کشور دارد. اکثر مردم سودان به
یکی از طرق صوفیه ی شناخته شده و مشهور ، وابستگی دارند ، محمد فیتوری نیز همانگونه که به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت از پیروان مکتب صوفیه بوده است.
مردم سودان به دلیل گرایش و منش صوفی گرایانه ای که دارند به ائمه (ع) علاقه فراوان داشته
و محبت اهل بیت (ع) در قلب و وجدانشان ریشه دوانده است.
طرق صوفیه در سودان تحت عنوان طائفه و طائفیه شهرت یافته اند ، طائفه صوفـی در سـودان
ویژگی دینی سنی گرا و تصوف منشانه ای داشته و در کل پیرو اندیشه های « امـام محـمد غـزالی
می باشند که میان بعد روحانی و پایبندی به فقه و شریعت تلفیق ایجاد کرده است.
طائفه در سودان ، تشکلهای مذهبی صوفیانه ای هستند که بر مبنای طرق صوفیه فعالیت تبلیغی و مذهبی خود را انجام می دهند. طرق صوفی بسیاری در سودان وجود دارد ، همچون : قادریه ، سمانیه ، شاذلیه ، احدیه ، تیجانیه ، ختمیه ، برهانیه ، هندیه ، مهدیه و … که هر کدام از آنها شاخه ها و انشعابهای کوچک دیگری نیز دارند.
بر مبنای منابع تاریخی موجود ، تصوف نخستین بار از مغرب عربی توسط شیخی به نـام « تـاج
الدین بهاری » وارد سودان شد و او نخستین فردی بود که به تبلیغ تصوف در این سامان همت گمارد. ( همان ، بی تا ، ص ۹۳ )
۲ – ۳ – ۳ – ۱ – نقش تصوف در تحولات سیاسی و اجتماعی
فِرَق صوفی در سودان بر مبنای سیستم مرید و مراد حـرکت مـی کنند و محـور فـرقه ، شیـخ
طریقت است و پس از شیخ « اوتاد » و « پیش کسوتان » مطرح هستند. ساختار تشکیلاتی فرقه ها بر پیروی و خضوع عضو طریقت در برابر شیخ طریقت بر مبنای یک برنامه تربیتی که دارای ویژگیهای مشخص و معینی است ، می باشد.
عبادت و مراسم عبادی صوفیان به شیوه و روش سنتی است ، صوفیان با داشتن شبکه وسیـعی
از مدارس آموزش قرآن با شیوه ای ویژه و سنتی به آموزش و تعلیم احکام اسلامی و حفظ قرآن می پردازند و از این کانال موفق شده اند در حیات سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی جامعه سودان نفوذ ریشه داری کرده به گونه ای که تأثیر عمیقی بر جریانات و رویدادهای مهم و حیاتی سودان داشته باشند.
این تأثیر به حدی زیاد و عمیق است که تمام جریان های سیـاسی و احزاب را تحت تأثیـر خود
قرار داده و نیز از این تأثیرپذیری مستثنی نمی باشند.
تصوف در سودان برخلاف تصوف در دیگر مناطق جهـان اسـلام یک جمـع و حرکت گریـزان از
جامعه و انزوا طلب نیست ، بلکه به دلیل تحولات سیاسی که در این کشور رخ داده ، رهبران صوفیه و پیروان آنان در جریانات سیاسی دخالت داشته و نقش عمده ای را ایفا کرده اند.
طرق صوفیه و رهبران و شیوخ آن در گذشته تنها بـه انجـام مراسـم عبـادی خـود ، بـه دور از
مشارکت در امر سیاسی ، روزگار را سپری می کردند. اما گسترش سیاستهای ستمگرانه و ظالمانه از سوی زمامداران از یک سو ، و مردم داری پیروان طریقت و صوفیان که نفوذ بسیاری در مردم داشتند و از سوی دیگر ، باعث شده که مردم برای گریز از ستم ستمگران و دادخواهی ، نزد شیوخ و پیروان طریقت صوفیه آمده و به آنها پناه آورند.
در دوران حاکمیت عثمانیها و مصـری ها ( دوران حاکمیـت مشتـرک ) بر اثر ستمـهایی که بـر
مردم سودان روا داشتند ، گرایش توده های مردم به تصوف و سران متصوفه بیشتر شد و شیوخ صوفی به عنوان اعتراض و احتجاج به دولت بیش از گذشته در سیاست دخالت کرده و شیخ صوفی به عنوان رهبر معارض و مخالف زمامدار شناخته شد.
در دوران محمد ابن احمد المهدی « مهدی سودانی » اوج حضور سیاسی و نظامی جریان های
صوفیه در صحنه سیاسی سودان بود و از این دوره به بعد تماسک و همبستگی شدیدی میان سیاست و تصوف به وجود آمد ، به دلیل این تماسک شدید و نفوذ فرق صوفیه در میان توده های مردم ، انگلستان نیز وارد عمل شد و موفق شد با نفوذ و فریب برخی گروه های صوفی مانند خَتمیه ، از این ابزار جهت اجرای سیاستهای خود در سودان بهره برداری کند.
انقلابِ المهدی علیه انگلستان و نیروهای وابسته به آن منجر به اوج حضور جریاهای تصـوف در
صحنه سیاسی و نظامی شد.
جریان تصوف در سودان به عنوان جریانی شناخته شده ، در تمام بخشهای اجتماعی ، سیاسی ،
فرهنـگی ، اقتصادی و … حضور فعال و چشمگیری دارد.
( ملکی ، بی تا ، ص ۱۱۲ )

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:14:00 ب.ظ ]




گفتیم دلوز فیگور را راهی برای رهایی از فیگوراسیون یا بازنمایی، می‌دانست. بازنمایی هم علاوه بر موارد با گفته ‌شده، تبعیت از کلیشه‌ها از عکس‌ها و نیز تصاویر حاضر و آماده، روایت‌های خوش‌پرداخت نیز هست، که ماندنِ ما در چنگالِ قواعد از پیش مفروض را مسلم‌تر می‌کنند. شاید عده‌ای تصور کنند راه حل مبارزه با کلیشه‌ها انتزاع و نیز نقاشی انتزاعی است. فیگور دلوزی به عبارتی از امر فیگورال لیوتار مشتق می‌شود، اما از جنبه‌هایی از آن فراتر می‌رود. لیوتار در کتاب گفتمان، فیگور [۱۴۴] تلاش می‌کند تا با گریز از تقابل‌های دو گانه از محدودیت‌های ساختارگرایی بگریزد. او معتقد است ساختار زبان به ساختار جهان ارجاع ندارد و هر ساختار زبانی خود ارجاع است. به تعبیری جهانِ خارج، خود را وضع می‌کند و به امر بصری گشوده می‌شود. وی همچنین روابطِ تفاوت‌ساز بین نشانههای زبانی و روابط تفاوت‌سازِ هستنده‌ها یا چیزهای بصری را در تضاد می‌بیند. در این مورد همین طور که مشهود است لیوتار از بازنماییِ منطقی صحبت می‌کند. امر بصری در جایی از منطق پیروی نمی‌کند، آنهم در رویداد است. رویداد یک سقوط و یک تعلیق با یک فضا و زمان سرگیجه‌آور است (bougue, 2003 : 113)[145].

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

اما زمانِ رویداد، فضایی را می‌گشاید که از «بدن زیسته»[۱۴۶] مرلوپونتی فراتر می‌رود. و رویت پذیریِ غیر ارگانیکی را برمی‌نهد که لیوتار به آن فضای فیگورال می‌گوید. مرلوپونتی یک فضای اولیه پیشاتأملی (هستی وحشی یا گوشت) را زیر سطح آگاهی پیشنهاد می‌کند که در آن ابژه‌ها قابل تشخیص‌اند و هم‌سوسازی‌هایی مستقیم و بسیار سازماندهی‌شده‌ دارند. در مورد مرلوپونتی زمینه بصری، به حرکت چشم وابسته است که ابژه‌ها را سازماندهی کند و آنها را در فرم مناسب جا دهد. فضای فیگورال لیوتاری دیگر تابع چپ و راست، بالا و پایین و بعدهای معمولی و نیز مقوله بندی متعارف نیست، زمان آن زمان رویداد است. در ضمن از فضای هنر انتزاعی متفاوت است و با بعدگرایی دکارتی، اشکال و اندازه‌های هندسی سروکاری ندارد. فضای بینابینِ عین و ذهن یا ابژه و سوژه است. لیوتار روی کارهای پل کله تمرکز می‌کند. در جاهای متفاوتی به کله در این رساله پرداخته‌ایم، اما در اینجا از روایت لیوتار استفاده می‌کنیم تا به بحث بعدی یعنی نیرو بپردازیم.
پل کله برای رهایی از بازنمایی یا جهان بازنمایانه یک جهان میانی را برمی‌گزیند که خلاقیت را گسترش می‌دهد و می‌توان در آن آنچه نادیدنی است را دیدنی کرد، بدون اینکه بنده‌ی تخیل سوبژکتیو شویم. از نظر لیوتار مشکل بازنمایی تنها به کلیشه‌ها برنمی‌گردد، به سمپتوم‌ها (نشانه‌های روان‌شناسانه) نیز برمی‌گردد. این سمپتوم‌ها (یا به قول کله عناصر خودبخودی و بنیادیِ طراحی)، قرار است به فانتزی‌ها و درگیری‌های روانی ما شکل و فرم دهند. شاید در طراحی‌های کودکانه کله این گرایش به نشان دادن میل و بازنمایی دلمشغولی‌های روانی و فانتزی‌ها دیده شود، اما از سوی دیگر نقدِ فرم‌های بازنمایانه از راه اغراق و دستکاریِ فرمی است (bogue, 2003: 114).
کِلِه از یک جهان میانه صحبت می‌کند، یک میانبر بین قلمرو عین یا ابژه خارجی و حوزه خیالی سوبژکتیو درونی. این جهان میانه البته نادیدنی است و قرار است هنر آن را دیدنی کند. این جهان بینابینی جهان انرژی و نیروهایی است که در پروسه‌ی ساختار دادن به جهان–کیهانِ خودشان هستند. به نظر کله آفرینش از طبیعت آفریده شده، فراتر می‌رود و هنرمند فضا یا جایی است که در آن آفرینش به خلق ثمره‌ها و نتایجِ جدید منجر می‌شود. طبیعت و هنر دو قلمرو خلق و آفرینش هستند. دومی چیزی را مدیون اولی نیست. کله می‌گوید هنرمند چیزی نیست مگر تنه درخت که توان و انرژی از آن برمی‌خیزد و اما میوه‌ای دارد که هیچ‌کس مشابه آن را ندیده است[۱۴۷]. بنابراین «هنرمند جایی است که عین و ذهن در آن به هم می‌آمیزند و آفرینش اصلی و اساسی وقتی اتفاق می‌افتد که همزاد و هنرمند در هم آمیزند و آنگاه چیزی درباره‌ی ذاتِ ابدی هنر خواهند یافت» (نیچه، ۱۳۸۵: ۵۰). این جهان میانبر یک جهان یا قلمروی جایگزین شده نیست، بلکه جهانی است که با دفرمه شدن شکل می‌گیرد و کسی هم که آن را تجربه می‌کند، خود به عبارتی ابرانسان ِ نیچه‌ای یا «مردم-در-راهِ» دلوزی است، که نوع دیگری می اندیشد و احساس می‌کند، در نتیجه گونه دیگری عمل می‌کند. امر فیگورال برای لیوتار یک فضای انرژیک نیروهاست که وی توضیح نمی‌دهد چگونه این نیروها به امر محسوس یا احساس زیباشناسی مرتبط می‌شوند امری که دلوز به آن می‌پردازد.
-نیروها در نقاشی
دلوز در فلسفه چیست؟ و به طور گسترده در منطق احساس: فرانسیس بیکن از نیروهای نادیدنی بحث به میان می‌آورد که قرار است ابژه ابدی نقاشی باشند (دلوز و گتاری، ۱۳۹۱: ۲۳۰). تقابل کله و کاندینسکی نزد دلوز را بهانه قرار می‌دهیم تا به تدقیقِ توضیحِ مفهوم نیرو برسیم تا به شگفتی بحث نیرو نزد دلوز گریزی بزنیم و در اساس بگوییم تلقی او از نیرو چیست؟ در آغاز این پرسش، بیهوده به نظر می‌آید، زیرا همه ما ‌می‌دانیم نیرو چیست. بدواً فکر می‌کنیم نیرو همان چیزی است که بر اجسام وارد می‌شود و آنها را به حرکت وا می‌دارد. اما دلوز نیرو را با بهره گرفتن از دیدگاه لایب‌نیس جاری در همه چیزها می‌داند. دلوز در فصل دوم کتاب­اش تا، لایب­نیتس و باروک، کله و کاندینسکی را با یکدیگر در تقابل قرار می­دهد و عقیده دارد که کله؛ لایب­نیتسی[۱۴۸] و باروک است، و کاندینسکی «دکارتی»[۱۴۹]. بنابراین، برای فهم این تضاد میانِ کله و کاندینسکی باید به تمایز لایب­نیتس و دکارت رجوع کرد. این تمایز را به­اختصار می­­توان با توجه به جایگاه «نیرو» در «هستی­شناسیِ» این دو فیلسوف توضیح داد: از نظر دکارت ذاتِ ماده امتداد[۱۵۰] است، اما از نظر لایب­نیتز هستی­شناسیِ دکارت استاتیک است، چرا که در آن جایگاهی برای نیرو وجود ندارد (در فیزیک دکارت نیرو امری بیرونی است). از نظر لایب­نیتس ذات ماده نیروست و همین امر هستی­شناسی او را دینامیک می­ کند. مفهوم نیرو باعث می‌شود، امتداد یا بُعد یا به بیان دقیق­تر، تعینِ فضاییِ ماده ثابت نباشد، چرا که نیرو تعین فضایی اجسام را به سیلان در می ­آورد، اما طبق برداشت دکارت تعین فضاییِ اجسام ذاتیِ آن­ها و بنابراین سفت و سخت و انعطاف­ناپذیر است. به همین دلیل، در آثار کاندینسکی «زاویه­ها سفت و سخت­اند، نقطه سفت و سخت است و با نیرویی بیرونی به حرکت در می ­آید» (Deleuze,1993: 14-15) و هم از این رو «معنویتِ» کاندینسکی معنویتی «سوبژکتیو» است: او در مقام نقاشی دکارتی هنگامی که می­خواهد از «معنویت در هنر» سخن بگوید ناگزیر است سخن از عاملی متعال (یعنی سوبژکتیویته یا روح) به میان آورد. کاندینسکی در این راستا می‌گوید: در هنرمند «رنگ‌ها ارتعاش برمی‌انگیزند و تأثیر اولیه فیزیکی باعث انگیزش است. رنگ صفحه پیانو است، چشم‌ها مضراب و روح پیانویی است با سیم‌های متعدد. هنرمند، دستی است که با لمس کردن این یا آن کلید این پیانو را می‌نوازد و سبب ایجاد ارتعاش است» (کاندینسکی ۱۳۹۰: ۸۵).
اما نزد کله امر رؤیت­ناپذیر (یعنی نیرو) نه متعال بلکه درون­ماندگار است: خود ماده است که بُعدی غیر جسمانی دارد، و نقاشی از طریق ترسیم تعین­های فضاییِ سیال این بعد غیر جسمانی و رؤیت­ناپذیر را رؤیت­پذیر می­ کند. معنویت در هنر کله معنویتی مادی است، و اگر قرار باشد از جنبه­ (اسرار آمیز) اندیشه­ی او سخن بگوییم باید به این نکته­ی بسیار مهم توجه کنیم که اسرارامیزی او «اسرار آمیزی ماتریالیستی» است. «وظیفه نقاشانی مانند کله تسخیر نیروهاست» (deleuze,1981).
در مصاحبه‌ای مربوط به سال ۱۹۴۸ بین دیوید سیلوستر و پل کله، سیلوستر توضیح می‌دهد کله دغدغه‌اش را از نمود و ابژه به بررسی شرایط وجود (اگزیستانس) تغییر داده است. به عبارتی شرایط وجودی ابژه‌ها نیروهایی است که در آنها و بر فراز آنها به طور نادیدنی و مجازی؛ فعالند. از آنجا که بیشتر متمایلِ به بررسی شرایطِ ظهور و پیدایی‌ِ آنهاست، بنابراین به تغییر و حرکت روی می‌آورد (purdom, 2000: 193).
ماده همان نیرو است، نیرو همان ماده است و در این رساله هر جا از سطح مادی سخن گفتیم منظور انواعِ نیروهایی هستند که در سطح مادی وجود دارند. دلوز افزون بر این انواع نیروهایی را معرفی‌ می‌کند که در مبحث‌های هنری گذشته صرفاً به صورت نیروهای مکانیکی درک ‌شده است. برای نمونه نیروی وزن در نقاشی کلود مونه . نیروهای رویش دانه. یا نیروی ناشناخته‌ی گل آفتابگردان در ون‌گوگ. به طور کلی انواع آن مشتمل بر «فشار، اینرسی، وزن، جذب، گرانش، رشد، زمان، گشادگی، انقباض، کشیدگی یا انبساط» (Deleuze, 2003: 57) هستند، این نیروهایی که دلوز به کار می‌برد نیروهای بر آمده از سطح مادی است و بسته به زمینه بحث تغییر می‌کند و عناوین متفاوتی می‌گیرد. این نیروها، نیروهای ساده‌ای هستند که چیزها را سازمان دوباره می‌دهند. به این تعبیر «همه چیز نیرو است» (دلوز،۱۳۹۰ (الف) : ۱۱۳). با این اوصاف، از یک ویژگی اشتدادی برخوردار است.
افزون بر این، نزد دلوز نیرو کمیت برداری و توانی است که هر سر هم بندی را در می‌نوردد. یک تاش رنگی نیرو دارد. سطح احساس نیرو دارد. در یک رابطه دو طرفه، با یک حیوان یا انسان دیگر نیرو و کشش احساس می‌کنیم. دلوز می گوید: نقاش به جای فرم، نیروها را نقاشی می‌کند. یا اینکه فرم به حدی دفرمه می‌شود که می‌تواند نیرو را به چنگ آورد. در مورد نقاشی معتقد است «کاتاستروف یا فاجعه» یا سطح مادیِ نقاشی، جایگاه نیروها است. گویی فرم یا فیگور بر اثر القایِ سرهم‌بندی خطوط نیرو از جایگاه نیروها یا فاجعه بیرون زده است. «فرمِ دفرمه در ارتباط با نیرو قرار دارد و در طول دفرمه‌کردن؛ فرم تصویری را دیدنی می‌کند» (deleuze,1981).
حالا باید دید چگونه تغییر، زمان، پخش شدن ، جمع شدن، یا نیروی مرگ و انواع دیگر نیروها را نقاشی یا دیدنی کنیم بدون اینکه به طور تصنعی به دامن کلیشه‌ها بخزیم و یا به تکینیک های نشان دادن حرکتِ در فوتوریسم یا استحاله در سوررئالیسم یا نشان دادن نیروی رنگ در امپرسیونیسم متوسل شویم؟ ترفند فرانسیس بیکن نقاش انگلیسی-ایرلندی متفاوت است. نیروها در نقاشی‌های بیکن نسبت به سایر نقاشی‌ها تازه و آشنایند، نیروهای تفکیک‌ساز و دیگری کژریخت‌ساز و نیروهای متلاشی و پراکنده‌ساز . و نیز نیروهای جفت ساز، نیروی تفکیک کننده – وحدت سازِ و به عبارتی انقباضی و انبساطی( درسه‌لته‌ها و مجموعه‌ها) (Deleuze, 2003: 63) و البته قرار نیست این نیروها را به کل آثار نقاشی در جهان بتوانیم تعمیم دهیم. هر نقاشی نیروهای خودش را می‌طلبد، ترکیبِ نیروهای خودش را از جایگاه نیروها بیرون می‌کشد و برای تجسم نیروهایش به ترفندهای خاص خودش دست می‌برد. برای نمونه در اینجا به چند نمونه از نقاشی‌های بیکن برای بیان‌کردن و بیرون کشیدنِ نیروها از جایگاه فاجعه یا سطح آشوبناک مادی می‌پردازیم. بیکن نیروی تفکیک‌ساز را در میدان‌های رنگی نشان می‌دهد که حلقه زدنِ میدان رنگ گرد خط مرزنما نشان از آن دارد. نیروی کژریخت‌ساز، در بدن متعارفی به کار می‌افتد که ابتدا سازوکار ارگانیسم بدن من و شما را ندارد، و در این بدن، سر یا کله، دیگر از چهره بودن معاف شده و لبخند غریب نشان از محو فیگوراسیون و یا از هم پاشیدگی اش دارد. واریاسیون چندگانه بدنها نشان دهنده نیروی زمانی است که در گذر است و در نهایت زمان ابدی را در فرایند دوگانه تفکیک ساز-وحدت بخش سه لته‌ها بر نقاشی سوار می‌شود (ibid). نیروی مرگ در زندگی‌ تشدید یافته، و زندگی تشدید یافته در عالم سایه‌ها و اشباح دیده می شود. بیکن این نوع زندگی را با «بازنمایی» سرراست وحشت، نقص عضو، اندام مصنوعی، سقوط یا درماندگی، آدم‌های افیونی، آدم‌هایی که به نوعی زندگی از نوع دیگری را شدت بخشیده‌اند، و در عین حال تجسم نیروی مرگ هستند را نشان می‌دهد. در حقیقت برای دلوز نیروی مرگ نشان دهنده زندگی از نوع دیگر است. دلوز اصطلاح «الهیات سیاه» را هم به کار می‌برد که در آن دیگر از هر چه دوست داشتنی است و چهره حظ بردنی دارد باید فاصله گرفت، در حقیقت اروس (غریزه زندگی) به تاناتوس (غریزه مرگ) پیوسته است(دلوز، ۱۳۹۰ (ب): ۴۳۵) اینجا می‌توانیم دوباره به اول این قسمت بازگردیم و بیکن را در کنار پل کله قرار دهیم. بیکن با لحنی پیامبر گونه می‌گوید: با یک حساسیت عجیب و غریب فکر می‌کنم «چیزها به دست من سپرده می‌شوند و من فقط از آن‌ها استفاده می‌کنم» (بیکن و سیلوستر، ۱۳۸۸: ۱۱۳) این توصیف به نوبه خود یک «فیگور تشدید شده» را به ذهن می آورد که از این منظر لحن او را شبیه پیامبران می‌کند. اما به درستی یک نقاش حرفه‌ای و مدرن که بیشتر از همه زندگی شخصی او این گمان را بر ما به اطمینان مبدل می‌کند که هنرمندان جهانی شبیه پیامبران را تجربه می‌کنند، سزان است به قول برنار «سزان عارف است، درست به این دلیل که هر موضوعی را خوار می‌شمرد از بینش مادی برکنار است و ذوقی دارد که منظره‌ها، طبیعت بی‌جان‌ها و تکچهره‌هایش را واجد برترین و اصیل‌ترین سبک‌ها می‌کند» (برنار، ۱۳۶۹: ۲۴۸) اما گمان نکنید به اعتقادات عالم مقدس‌مان دارد توهین می‌شود. از این خبرها نیست. داریم به نوع دیگری از زندگی با نیروی مرگ می‌پردازیم که پیشتر هم درباره آن توضیح دادیم. و نوعی دیگر از اندیشیدن را یاد می‌گیریم. منظور از این پیامبر[۱۵۱]، هنرمندی است که با توجه به وجوه غیرجسمانی یا نیروی چیزها یا سایه‌ی آنها به قشرهای دیگری که حتی به تصور ما در نمی‌آید، می اندیشد واین اندیشه و دغدغه را به هنرش می‌آورد. می‌خوابد، در خواب آنها را می‌بیند، از خواب بلند می‌شود و به آنها فکر می‌کند، نیرویِ این امکان‌های نادیده بر او فرو می‌بارد. مسحور این نیرو می‌شود. شیخ یا نبی یا هنرمند، فرقی نمی‌کند، به هر تقدیر می‌خواهد برای این وجه مغفول مانده، و کشف ناشده کاری بکند. پیامبری که آرزویش این است «ای کاش می‌توانستم خون رگان خویش را قطره قطره بگریم تا باورم کنند». ( شاملو ، ۱۳۸۰(دفتر یکم): ۶۵۸) این نبی یا هنرمند می خواهد حقیقتِ درد و اسرار این وجه «خارج از قاب» را بیان کند. چگونه به مردم نشان دهم؟ چگونه از ندیده‌ها بگویم؟ چگونه این خلق بی‌شمار را بر کول خود بنشانم، گرد حباب خاک بچرخانم تا به چشم خویش خورشیدشان را ببیند و باورم کنند[۱۵۲]. این باور در میان بسیاری از هنرمندان وجود دارد از کله و سزان گرفته تا بیکن. سزان در نامه ای به آمبرواز ولار دقیقاً همین وجوه را به صراحت یاد آوری می‌کند. «با سرسختی مشغول کارم و در این لحظه احساس کردم که سرزمین موعود را دیده‌ام. آیا من هم مانند باید مانند پیامبر بزرگ یهودیان باشم یا واقعاً به این پایه می‌رسم؟» (ولار، ۱۳۶۹: ۱۱۶). و البته عرفان، و پیامبری در ارتباط با نیروهای سطح مادی مطرح می‌شود.
گویی هم از لحاظ ترک زندگی عادی و هم از بابت سروکار داشتن با نیروهایی که اغلب به دفرمه کردن فرم های آشنا می‌ انجامد این وجه پیامبرگونه دیده می‌شود. به تعبیری بیکن هم به وجوه نادیدنی اشیا می‌پردازد که البته سویه‌ای غیرجسمانی دارند. او می‌گوید با بهره گرفتن از روش‌های غیرمعمول از میان نقوش دیگر به چهره ای می‌پردازم که صورت ندارد، چهره، دگریت یا غیربودگی چیزها که نوعی تاریکی است و نوعی دیگربودگیِ شکلی که اصلاً شناخته نیست (سیلوستر و بیکن، ۱۳۸۸: ۸۸). چهره ویژگی دریافت‌گری و واکنش‌گری دارد و به عبارتی همان بدن پدیداری است و وقتی صورت ندارد یعنی ویژگی های اشتدادی یافته است. بیکن در نهایت با تمام ویژگی هایی که اینجا وصف کردیم از نظر دلوز به میکل آنژ بسیار شباهت دارد و به شیوه او کار می‌کند، او نه یک ذات گرا که یک شیوه‌گرا یا منریست است. بیکن در واقع از لحاظ در هم پیچیدگی فرم‌ها و نیز از لحاظ جفت کردن فیگورها با یکدیگر ، به این هنرمند بسیار شبیه است. بنابراین به گفته دلوز میکل آنژ نیروهای نادیدنی را دیدنی می‌کند اما «با توجه به تغییراتی که در سبک او وجود دارد شاید بتوان گفت نیروهای درونی را دیدنی می‌کند» (deleuze,1981).
دلوز، در مورد نقاشی‌های بیکن نوعی شیوه‌گرایی تصویری[۱۵۳] را تشخیص می‌دهد. شیوه‌گرایی را جلوه‌ای می‌داند که با آن فیگور فرم و فرم دیدنی را می‌سازد در صورتی که در همان حال قادر نیستیم نیرویی را که روی آن اثر گذاشته است را ببینیم. دلوز در اینجا از چشم سوم صحبت می‌کند و می‌گوید از آن جایی که چشم سوم در نیرویی که فیگور را دفرمه می کند قرار دارد/ بدن، بدن منریستی[۱۵۴] است. یعنی نقاش به طریقی یا به شیوه‌ای نیرو را دیدنی می‌کند (ibid). دلوز معنای منریسم را اینگونه تعریف می‌کند: رابطه بدن قابل دیدن با نیروی نادیدنی. و چشم سوم در نظر دلوز، قدرتِ بدن یا توانِ فیگور در حس کردنِ آن نیروی نادیدنی است که اصولاً قادر به درک، دیدن، یا شنیدن آن نیستیم.
تکیه به همین خطوط نیرو و نسبت‌های آن (به مثابه امکان امر واقع) است که کاستی گشتالتی را رفع می‌کند. زیرا نحوه تحقق نیرو و در نتیجه، تغییر و شدن‌های مداوم را به طرح شکست خورده گشتالت می‌آورد که در آن شکل یا فرم در رابطه دیالکتیکی با پس زمینه‌ قرار دارد. در این طرح، امکان وجود امور نادیدنی مثل نیرو را که ممکن است کل چرخه دیالکتیکی یا سازماندهیِ ترکیب‌بندی اثر هنری را با وقفه روبرو کند نادیده گرفته می‌شود. در حقیقت دلوز با طرح مفهوم نیرو دهن کجی خود را به مرلوپونتی و شرح او از نظریه ادراکش اعلام می‌کند. گشتالت در کتاب فرانسیس بیکن تبدیل به دایره یا فضایی می‌شود که شخص یا به عبارتی فیگور در آن نشسته، خوابیده و یا در موقعیت‌های مختلف دیگر قرار می‌گیرد (رک تصویر ۳ فصل ۳). گشتالت، خط شکل‌نما است که از آن حرکت رفت و برگشتی به سطح مادی صورت می‌گیرد(somers-hall, 2012). گشتالت یا خط شکل‌نما در کار فرانسیسن بیکن به گفته دلوز حدمشترک زمینه و فیگور می‌شود. دلوز همچنین با تعریف مربوط به نمودار به عنوان نسبت‌ بین نیروها که مبنای ساختار یا سازماندهی دوباره می‌شود، از محدودیت‌های آن رها می‌شود.
افزون بر این دلوز با تکیه به کله نه از گشتالت از گشتالتونگ صحبت می‌کند. همین طور که می‌دانید گشتالتونگ برای کله امر و نکته بسیار مهمی است. دلوز هم از این همین اصطلاح در کتاب تا، لایب نیتس و باروک برای توضیح فولد به مثابه عنصری خود-تکوینگر و یا خط بی‌نهایتِ تغییر استفاده می‌کند، و از کله به عنوان نقاش باروک مدرن یاد می‌کند . اما باید دید نزد کله این اصطلاح چه مفهومی دارد. کله به جای فرم ثابت و ایستا از فرایند فرم‌پذیری و گشتالتونگ ( شکل‌گیری گشتالت) بهره می‌برد تا بر تحرک اساسی و بنیادین در شکل‌گیری فرم و گشتالت تأکید کند. در ضمن در این فرایند از کلمه تکوین هم استفاده می‌کند. تکوین به مثابه حرکتِ فرمال ذات جهانِ هنر است. در آغاز یا شروعِ «شدن»، موتیف تقویت‌کننده‌ی انرژیِ یک اسپرم است. در کل کله با یک تنش از ساختار تقابل دوگانه (زنانه/مردانه) شروع می‌کند. فرم یا فیگور پدیدار می‌شود، خود فهمیِ کله از نقاشی به مثابه تولید فرم خلاقانه، فرم را از طریق زمان تعریف می‌کند. فرم‌ها خودشان را از تا باز می‌کنند و به فضا به مفهوم زمانی آن شکل می‌دهند. در اثری از این هنرمند با عنوان شکوفاییِ سریع[۱۵۵] فیگورهای عجیب شکوفان می‌شوند (purdom, 2000: 196). و شاید معنای گشتالتونگ نزد دلوز و شکل‌گیری فیگور یا فرم چیزی نباشد جز شکل‌گیری سنتزها و ترکیب‌بندی‌هایی که مدام در حال از هم پاشیدن هستند و در محدوده‌ی نظریه گشتالت گیر نیفتاده‌اند.
در نهایت اینکه برای کله دو نکته بسیار اهمیت می‌یابد. زمان و ذات (اسانس). او ذات را همواره در حال شکل‌گیری می‌داند.کله در اثری به نام ذات و نمود نشان می‌دهد چگونه جهت های نیروهای متغیر جای نمود را گرفته اند. چگونه ذات به مثابه نسبت نیروها، ثبوت و تقرر دارد. اساس ذات یا بنیاد بر نیروی خلاق و خود محرک و خود آفرینِ گشتالتونگ است که حرکتی درون‌ماندگار است. ذات یا اسانس را کله به مثابه امری مجازی[۱۵۶] و نادیدنی اما واقعی می‌فهمد. به مثابه بس‌گانگی یا رویداد می‌فهمد . این ذات است که آفرینش دوباره اثری را می آفریند و در آن بیان می‌شود، به این نکته‌ها در فصل ریتم بیشتر خواهیم پرداخت.
پیش از این که وارد مبحث بعدی شویم از آنجا که بدلیل کاربرد گسترده امر مجازی در این پژوهش ممکن است این کلمه ابهام آفرین باشد توضیحی درباره آن می دهیم. در امتداد امور بالفعل و ارتباطات مادی و جسمانی با یکدیگر ، امر مجازی هم همزمان وجود دارد. دلوز با بهره گرفتن از دو گانه امر بالفعل و امر مجازی در کتاب برگسونیسم (۱۹۶۶) می‌گوید:
«امور ممکن[۱۵۷] واقعیت[۱۵۸] ندارند اما فعلیت[۱۵۹] دارند برعکس امور مجازی فعلیت ندارند اما به معنای دقیق کلمه دارای تحقق هستند و واقعی‌اند…. از نقطه نظر دیگر امر ممکن چیزی است که تحقق بخشیده می شود یا نمی‌شود. فرایند تحقق بخشیدن تابع و وابسته به دو قاعده اساسی یکی قاعده شباهت و دیگری قاعده حدگذاری و شرط پذیری است (مثل بازی شطرنج). امر ممکن صرفاً اگزیستانس یا وجود دارد و تحقق یا واقعیت به آن افزوده می‌شود به نحوی که از لحاظ مفهومی تفاوت بین امر ممکن و امر واقع محو می شود (پس صرفاً از لحاظ مفهومی با هم تفاوتی ندارند). هر ممکنی محقق نیست یا تحقق بخشیده نمی‌شود تحقق بخشیدن شرطی را در بر دارد که با آن برخی امور ممکن پس زده می شوند یا از فعلیت ان ممانعت به عمل می‌آید در صورتی که تعدادی دیگر با توجه به آن می توانند به فعلیت رسند و موجود شوند. اما امر مجازی از سوی دیگر صرفاً برای تحقق بخشیدن به توان اختصاص ندارد بلکه در عوض فعلیت می‌بخشند و قواعد فعلیت بخشیدن از نوع شباهت و حدو شرط گذاری نیست. بلکه از نوع تفاوت یا واگرایی یا آفرینش است» (deleuze, 1988: 96-97)
می‌توان از امور مجازی به امور غیر جسمانی یاد کرد که از امور بالفعل یا ممکن پیشی می‌گیرند. این جلوه‌های غیر جسمانی از نظر دلوز شرایط ایجاد و تولید هر فرآیندی یا هر امر واقع[۱۶۰] است. امور مجازی هستی ویژه‌ای دارند، و در واقع، واقعیت را مضاعف می‌کنند. «با نگاهی رو به جلو امر مجازی فرایند فعلیت بخشیدن[۱۶۱] را فراهم می‌آورد و با نگاهی رو به عقب بیان آن فرایند است» (shaviro,2007 ). امور مجازی وجود ندارند اما تقرر و ثبوت دارند. مانند یک امری غیرجسمانی مانند یک جلوه سینمایی (افکت‌های صوتی و نوری) تمام فضا را به تصرف خود در می‌آورند. برای تقریب به درک، یک نمونه را توضیح می دهم. این نمونه به همان نسبت که ساده شده است دقت زیادی هم ندارد. برای نمونه فرض کنید به یک مهمانی می‌روید و بعد از مدتی به صرف شام پای میز غذاخوری دعوت می‌شوید. پیش از آن که به آشپزخانه برسید از بوهای که فضا را اکنده است پیداست که نه تنها تعدد غذاها بسیار است بلکه باید مزه خوبی هم داشته باشند. اما به محض ورود، صاحبخانه با چراغ های قرمز پر نور تمام فضا را پوشش می دهد. از این پس حال و هوای آشپزخانه نه تنها تغییر می‌کند که رنگ تمام غذاها متغیر می‌گردد. سبزی ها سیاه می شوند و …. تصور کنید هنوز از این حال و هوا بیرون نیامده اید که چراغ های پرنور آبی جای قرمزها را بگیرند. گوشت ها به نظر گندیده می‌شوند و …در صورتی که نور زرد بتابد نوشابه‌ها به رنگ روغن و …. دیده می‌شوند. چه کسی منکر این حقیقت خواهد شد که با جلوه‌های نور به رنگ‌های مختلف واقعیت هم به شکل دیگری نمایش داده می‌شود. امر مجازی چنین کارکردی دارد. با این که جسمانی نیست و مانند نور غیر جسمانی است نه تنها واقعی است که به دیگر امور ممکن نیز رنگ و جلای دیگری می‌دهد. امر مجازی و امر بالفعل در یک مدار به هم پیوسته‌اند و یکدیگر را مشایعت می‌کنند. در باره رابطه بین امر مجازی و بالفعل دلوز می‌گوید: «ابژه‌های مطلقاً بالفعل وجود ندارند هر ابژه ی بالفعلی خود را در احاطه ی ابری از تصاویر مجازی می بیند» (دلوز، ۱۳۹۲ (ج) : ۶۱۹). امور مجازی به صورت لایه‌هایی امر بالفعل را احاطه کرده است. این امور مجازی مجموع نیروی محرک ابژه را می‌ سازند. در حالی که ادراک یک ذره است با ابری از امور غیر قابل درک مانند امور مجازی احاطه می‌شود.
سلسله‌مراتب هنرها
با توجه به گونه‌های مختلف بحث دلوز در مورد انواع هنر یک حکم کلی درباره سلسله مراتب هنرها نزد وی نمی‌توان داد. اما با توجه به اینکه دلوز اساساً نظام سلسله مراتبی را رد می‌کرد شاید بتوان گفت در هنر هم با حذف سیستم سلسله مراتبی انواع هنرها روبروییم، زیرا هنر در معنای تکین آن اهمیت می‌یافت. یعنی هنر در معنای تجربه یا بیان شدت محض یا تفاوت محض و از منظر نیروها مورد توجه واقع می‌شود. به طوری که مسئله مشترک تمام هنرها تصرف نیروها می‌شود.
هنری تجربه گرا از سویی و از سوی دیگر به همان میزان تأمل‌گر. تجربه در عرصه هنر کاملاً متناظر با تجربه در عالم است و اندیشیدن نیز از خلال همین تجربه و کنش‌گری (یا عمل) صورت می‌گیرد. در واقع سلسله مراتب هنر، مسئله هستی‌شناسی است و سوال مهم قبل از هر چیز این است که چگونه می‌توان شیوه‌های تجربه زیباشناسی در هنر را نشان داد که همان تجربه واقعی است؟ با توجه به این جمله‌ی دلوز که « با سرعت و کندی بین چیزها لیز می‌خوریم و به چیزهای دیگر متصل می‌شویم: هرگز اغاز نمی‌کنیم و هرگز هیچ لوح سفیدی نداریم بلکه لیز می‌خوریم و به میانه چیزها وارد می‌شویم و ریتم‌ها را به دست می‌گیریم و یا اعمال‌شان می‌کنیم» (دلوز، ۱۳۹۲ (ب): ۱۳۴) متوجه می‌شویم که دغدغه‌ی هنر چه در نقاشی و چه در موسیقی بیش از همه مانند آنچه در هستی‌شناسی رخ می‌دهد به دست گرفتن ریتم‌ها یا اعمال آنهاست که همان نسبت‌های تعین بخش‌اند. بنابراین می‌توانیم مسئله همه هنرها را در ارتباط با هستی‌شناسی دلوز قرار دهیم و با اندکی جرات سری زیباشناسی هنرها را به جای سلسله مراتب آنها مورد مطالعه قرار دهیم. سری زیباشناسی هنرها یعنی در آن هیچ هنری بر دیگر انواع هنر رجحانی ندارد، زیرا وظیفه آنها به دست گرفتن ریتم‌ها در میانه‌ رنگ‌ها و صداها و دیدنی کردنِ نیروهاست. به علاوه دلوز در درسگفتار نقاشی در پاسخ به اینکه چرا نقاش نقاشی را و هنرمند دیگر موسیقی را انتخاب می‌کند؟ می‌گوید: زیرا وی دلیل وجودی خود را در این عمل یا اقدام می‌ببیند (deleuze,1981). سوای رابطه هستی‌شناسی و سلسله‌مراتب هنر، می‌توان با توجه به تمرکز دلوز بر روی موضوعی مشخص تفاوت هنرها را از هم تفکیک کنیم. تفاوتی که عاملی در تعیین مرتبی والاتر یا پست‌تر نزد آنها نیست.
در کتاب فرانسیس بیکن : منطق احساس بر اساس مفهوم بدن‌ و بدن‌زدایی چند هنر را تقسیم‌بندی می‌کند و همه هنرها را نسبت به نقاشی می‌سنجد. با این مولفه نقاشی بهتر از عکاسی می‌تواند در بدن‌زدایی نقش داشته باشد و به نیرو و شدت چیزها به جای وجه امتداد و بُعد آن نظر بردوزد. با توجه به بحث‌های بیکن، نتیجه می‌گیریم خود دلوز با توجه به اینکه پتانسیل‌های عکس را در فراروی از فیگوراسیون و نیز بازنمایی و روایتگری می‌داند به عکاسی زیاد خوشبین نیست. از زبان بیکن می‌گوید که آنها چندان ارزش زیباشناسی ندارند، و توجیه‌اش این است که احساس را به سطحی واحد فرو می‌کاهند که اگر هم بخواهد سطوح احساس را به وجود آورد یا بگشایند با از ریخت‌انداختن کلیشه‌ها و با تخریب و تحریف تصویر به این امر موفق می‌شود، نه اینکه بتوانند نیروها را دیدنی کنند. در ضمن، کارِ مدیوم عکاسی را کمک به کنش نقاشان برای دگرگون کردن تصویر کلیشه‌ها (یا تصاویر رایج اندیشیدن ما) می‌داند. عکاس ها بیشتر در چارچوب قواعد و هنجارهای رایج باقی می‌مانند به توان تغییری که در نقاش است ، مسلح نیستند. دلوز عکس‌ها را مانند «وانموده یا تصویرهای اتمیک لوکرتیوس» می‌داند، که همه اذهان و نیز اتاق‌ها را پرکرده‌اند (Deleuze, 2003:91). لوکرتیوس فیلسوف رومی اپیکوری است که دلوز به دو طریق وانموده‌های آن را در درسگفتارهای نقاشی توضیح می‌دهد. درباره رنگ و نور می‌گوید : داستان لوکرتیوس درباره رقص اتم‌ها است. آنها رنگ‌ها و نورهای عجیبی را فراهم می‌آورند و باران نور در می‌گیرد. لوکرتیوس از دل باران نور پرتره زیبا و گلدان زیبا و همسر زیبایش را می‌سازد. در نهایت همیشه باران نور پشت سر گذاشته می‌شود تا به چیزی منظم دست یابد. دلوز از زبان لوکرتیوس می‌گوید: «در این باران نور من دست نخوردگی[۱۶۲] جهان را تنفس می‌کنم» و به این تعبیر دست نخوردگیِ جهان یعنی جهان پیش از جهان. جهان‌‍‌‌ِ پیش از انسان. جهان پیش از جهان و انسان. بنابراین سیطره وانموده‌ها را پیش از حضور هر چیز تصدیق می‌کند (deleuze,1981). با اینکه دلوز از وانموده‌های بودریار یادی نکرده است، آنها را هم به نوعی در بر می‌گیرد. وانموده‌ها، تمام زندگی ما را پر کرده و بدل را به اصل تبدیل نموده اند. به بدل نگاه می‌کنیم و گمان می‌بریم، واقعیت و اصل را می‌بینم. وقتی دلوز می‌گوید کلیشه‌ها بر ما هجوم می‌آورد منظورش تصاویر تلویزیونی، عکس‌ها و روایت‌سازی‌هایِ روزنامه‌ها نیز هست. افزون براین، عکس در دوران مدرن نقش تمایلات مذهبی و تخیل را در دروه مسیحی بازی می‌کند. به این دلیل که در دوره مسیحی به علت تسلط فانتزی همه چیز را مجاز می‌دانستند. فیگورهای الهیِ مسیح، در یک کار خلاق و آزاد ساخت یافته بودند. تمایل مذهبی، فیگوراسیون را در گذشته آزاد کرد، همان‌گونه که عکس به کمک نقاشی مدرن می‌آید تا آن‌را از دست فیگوراسیون آزاد کند (deleuze, 2003: 13). به علاوه از آنجا که عکس با خود خطری به همراه دارد ، خطری که حاکی از حکمرانی عکاسی بر قلمرو دیداری به جای انسان است، نزد دلوز –بیکن چندان مورد توجه نیست. به این دلیل که دیدن را آسان کرده‌اند انسان مدرن به جای اینکه تلاش کند چیزها را دقیق ببیند این وظیفه را به عکس‌ها و دوربین‌ها محول کرده است. در هنر مدرن عکاسی نقش کمک رسان به نقاشی را دارد تا بتواند آن را از سیطره فیگوراسیون نجات دهد. اگر از یک سری از جنبه‌های عکاسی که در اینجا به آن اشاره کردیم درگذریم می‌توانیم جاه طلبی‌های متفاوتی از کارکرد بازنمایی، تصویر‌پردازی یا روایتگری را به آن نسبت دهیم و البته همیشه این میزان نقشِ فرعی برای عکاسی که به آن اشاره کردیم درست نمی‌نماید.
دلوز در مورد موسیقی معتقد است صداهای موسیقی از عمق جهان و گستره آشوبناک نامحدود آن می‌آید. موسیقی یعنی «ترکیب بندی سرعت‌ها و کندی‌ها بر صفحه درون ماندگاری. به همین ترتیب فرم موسیقیایی به نسبت پیچیده‌ی بین سرعت و کندی ذرات صدا بستگی خواهند داشت» (دلوز ، ۱۳۹۲ (ب): ۱۳۴). همچنین دلوز مسئله موسیقی را در ارتباط به شیوه زیستن قرار می دهد.
او همچینن در مورد موسیقی نظر عجیبی دارد، می‌گوید«موسیقی آنجا آغاز می‌شود که نقاشی پایان می‌گیرد» (Deleuze, 2003:54). آنجا که نقاشی فقط به کژریخت کردن می‌اندیشد و به نوعی به دامن پیچ و تاب دادن (نشان دادن هیستری) به بدن‌ها میل می‌کند، موسیقی وظیفه شدید کردن و تشدید بدن‌ها را دارد، زیرا از اساس «اندام چند ظرفیتی‌اش یعنی گوش را دایر می‌کند و خود را به سمت چیزی کاملاٌ متفاوت از واقعیت مادی بدن‌ها پیش می‌برد» (دلوز، ۱۳۹۰ (الف) : ۱۰۷). شاید به این تعبیر که وقتی نقاشی از تمام امکانات خود برای کژریخت کردن استفاده کرد و آنگاه موسیقی عرصه شدت بخشیدن را می‌گشاید. موسیقی تنها وقتی می‌تواند چون نقاشی بر بدن‌ها تأثیر بگذارد، که رنگِ صداها را بشناسد و آنها را بازتعریف کند و از نظام بدوی تناظر میان رنگ‌ها و صداها بگذرد و به طور جداگانه بر ویژگی رنگ صداها متمرکز شود. فرق موسیقی و نقاشی در این است که در نقاشی همیشه امکان نشان دادنِ کژریخت کردن بدن هست ، ولی در موسیقی صرفاً می‌توان بدن‌ها را مشدد کرد و توان آن را تشدید یا تضعیف نمود. یا برای نمونه بدنی که توان عاطفی‌اش کمتر شده است و فرآیندهای فکری اش از کار افتاده است را می توان تشدید کرد. در مورد شباهت هر دو هم می توان گفت وظیفه هر دو محسوس ساختن زمان ناب یا زمانِ در خود است. زمانی که مطابق زمان گذران، کرونولوژیک و بیولوژیکی نیست و یک جور زمانِ بی‌زمانی و مطلق است ، زمانِ شدن و شدت، زمانِ ایون و برناگذر.
دلوز معتقد است، «قاب» بر همه هنرها تحمیل می‌شود. حالا باید دید منظور از قاب چیست؟ چارچوبی است که در آن کنش‌های عملی ما جا می گیرند یا به عبارتی آنچه از نظر عملی ، منفعت و سود اهمیت دارند. همه هنرها با نوعی قاب گرفتن همراه هستند. آنچه خارج از قاب باقی می ماند در محدوده اهمیت، نمی‌گنجیده است. قاب مسئله مشترک همه هنرها است. هنرمندان باید بتوانند آنچه اصولاً از دغدغه‌های عملی بیرون می‌ماند را درون قاب خود بیاورند و این معنای قاب زیباشناسی است. دلوز در این باره می‌گوید: «قاب[۱۶۳] نافی است که تصویر را به بزرگداشت آنچه از آن قاب کنار گذاشته شده یا حذف شده است وصل می کند» (deleuze and Guattari, 1999: 187). این جمله نشان می‌دهد هنرمندان باید بیشتر آنچه از قاب اهمیت اقتضائات عملی بیرون می‌ماند را به درون قاب بیاورند. به تعبیر دیگر بیشتر تمرکز دلوز بر خارج از قاب است، آنهم نه به طور صوری زیرا «خارج از قاب نوعی نفی کردن نیست.. خارج از قاب اشاره دارد به آنچه نه دیده می‌شود و نه فهمیده می‌شود ولی با این حال حاضر است. حضوری که حتی نمی‌توان گفت وجود دارد» (دلوز، ۱۳۹۲ (الف):۳۲) بلکه تقرر و ثبوت دارد، از این رو گشوده به امر مجازی و به یک کل گشوده است، نه تنها هنرهایی مانند سینما از مفهوم قاب بهره‌مندند که در معماری نیز می توان از این مفهوم استفاده کرد. دلوز معماری را به هم قفل کردن قاب‌هایی می‌داند که به طور متفاوتی جهت‌گیری کرده‌اند. اولین کسی که معماری را به هنر قاب تبدیل کرد برنار کش[۱۶۴] معمار و نیز طراح مستقل پاریسی بود (ibid). این معمار کتاب معروفی به نام حرکت‌های زمین دارد. او زیر نظر دلوز فلسفه خوانده بود. دلوز در کتاب فولد یا تا لایب‌نیسن و باروک، هم پیشتر به برنار کش پرداخته است.
برنار کش در این کتاب (حرکت‌های زمین) با تبعیت از تعریف دلوز و برگسون فهم جدیدی از تصاویر معمارانه ارائه می‌دهد. او تصاویر غیربازنمایانه و سازه‌ای ارائه می‌دهد که در این جهان تصویری خود سوبژکیتویته یک نوع تصویر خاص است. به علاوه یکی از معمارانی است که معماری را فراتر از ساخت و ساز، و به ویژه با قاب‌بندی تصویری و سینمایی تعریف می‌کند. به همین دلیل معماری را همواره گشوده به سایر هنرها در نظر می‌گیرد.
کنش نقاشی به قاب محدود نمی‌شود، از آن بیرون می‌زند. نیرویی قاب‌زداینده، کنش نقاشی و تابلو را پشت سر می‌گذارد. در نتیجه خود تابلو به ساحت گشوده نیروها تبدیل می‌شود (دلوز و گواتری، ۱۳۹۱: ۲۳۹). اگر قاب را چارچوب جهت‌گیری قواعد و هنجارهای نهادی و سازمانی و در یک کلام مقتضیاتِ سازمانِ بصری تعبیر کنیم که خود را بر هنرها تحمیل می‌کنند و بایدها و نبایدها وادی هنر را بر اهالی آن دیکته می‌نمایند، او نقاشی و موسیقی را قادر می‌بیند که از این قاب فراتر روند و آن را در هم بشکنند. حتی در کتابهای سینمایی‌اش معتقد است، به دلیل قواعد مرسوم و مسلط در یک دوره یک قاب فرمان‌دهنده وجود دارد که تعین می‌کند کدام ارایش خطوط یا چیدمانی از چیزها را بگیریم. در مورد ادبیات وضع را در این مورد بد می‌بیند و معتقد است در ادبیات آفرینش فراتر از هنجارها و نیروهای قاب مسلطی که قواعد تحمیل می‌کنند کمتر صورت گرفته است. در نیتجه رمان‌هایی که در این قالب های تنگ گرفتار آمده‌اند را رمان‌های بد می‌خواند. او معتقد است ادبیات در جنون مکالمه زندگی هر روزه به خصوص مکالمه زندگی درونی نویسنده گیر می‌افتد. در حقیقت در همه هنرها به این قائل هست که حتی اگر قاب دوربین یا قاب تابلو وجود نداشته باشد، الگوهای روان شناختی، اجتماعی و .. یک قاب برای هنرمند می‌سازند هنجارها و بایدها و نبایدهای را به هنرمند تحمیل می‌کند و بدا به حال هنری که نتواند خود را از دست این محدودیت‌هایی که مانع آفرینش می شوند، رها کند. بدا به حال هنرمندی که به اموری که خارج از قاب هستند یعنی امور غیر جسمانی، نیروها و شدت‌ها توجه نکند و فقط بر دایره تنگ الگوهای سیاسی ، اجتماعی و اخلاقی به طور متعارف بماند.
دلوز در مصاحبه‌ای شفاهی هشت ساعته با کلر پارنه با عنوان ای، بی، سی یا الفبایِ ژیل دلوز، به این نکته اشاره می‌کند که بیشتر رفتن به نمایشگاه‌های نقاشی و دیدن فیلم‌ها را در قیاس با رفتن به تئاتر ترجیح می‌دهد. زیرا تئاتر زیاد قاعده مند است و ساعت‌های طولانی تماشاگر را مجبور می‌کند روی صندلی های سفت و سخت بنشیند و دیگر اینکه تئاتر با زمانه ما خیلی در تماس نیست. اما در عوض ترجیح می‌دهد به دیدن یک نمایشگاه نقاشی برود که در آن ممکن است با یک ایده مواجهه شود. حتی دیدن فیلم را که وجه سرگرم کننده بیشتری دارد به تئاتر ترجیح می‌دهد.
همه هنرها باید بتوانند به ضخامت مادی از ادبیات و موسیقی آری‌گویی کنند. بدین منظور که از هر ماده اصلی یا ماتریالی که استفاده می‌کنند چه کلمه چه صوت باید فراتر از آنها به شدت‌ها و خصیصه های تشدیدکنندگی آنها یا به نیروها یا توان (مجازی) آنها بپردازند. بحث ضخامت هیچ ربطی به برجسته کردن و نمایش عمق در آثار هنری و همچنین مواد و ماتریال مورد استفاده ندارد، باید بدون توجه به ژرفای فرمال این ضخامت ایجاد شود. ضخامت یعنی نشان دادن و بیان کردن لحظه مواجه با توان یا نیروهای غیرجسمانی مواد و ماتریالی که هنرمند را مورد استحاله و احاطه قرار می‌دهند. بنابراین هدف هنر پوشاندن و پرکردن نیست، برای نمونه روی بوم، که خودش پیشاپیش پر است، و نقاش موظف است پاک کند، بزداید و تا از قسمت‌های زدوده چیزی به قدرت و شدت همان توان و نیروی اسرار آمیز چیزها سر بر آورد. در یک کلام اثر هنری باید به نحوی بیان تجربه‌های بی‌سابقه هنرمند باشد. و از این رو دوباره هستی شناسی و زیباشناسی به هم می‌پیوندند.
دلوز ، به هنرهای تصویری به طور مبسوطی پرداخته است، و البته این بدان معنا نیست که ادبیات برای او اهمیت کمتری دارد. او در قیاس با سارتر کمتر به خلق آثار در قالب نمایشنامه یا رمان همت نهاده است، همین طور که گفتیم علاقه کمتری به تئاتر دارد . دلوز در عوض بیشتر از سارتر به هنرهای تجسمی پرداخته است. سارتر در نوشته‌ی “ادبیات چیست؟” دو نوع هنر و ادبیات را از هم جدا می‌کند. هنر را بی‌معنی [۱۶۵] و ادبیات را دارای معنا[۱۶۶] می‌داند. به این تعبیر که رنگ به خودی خود دلالت یا معنای خاصی ندارد، اما عنصر سازنده ادبیات یعنی کلمه معنا دارد ((Cabestan,2010 : 300. بر این اساس در شاخه هنر، نقاشی، مجسمه و موسیقی و در شاخه ادبیات رمان، نمایشنامه و فیلم، داستان کوتاه را قرار می‌دهد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:14:00 ب.ظ ]




آشفتگی اوضاع و تغییر اخلاق و حالات مردم و سرگرمی آنها به دنیا که بخشی از آن به حاکمیت‏های نادرست و عدم اجرای قوانین اسلامی در جامعه و کارگزاران ناصالح مربوط می‏شد بارها در سخنان أمیرالمؤمنین۷ بازگو شده است.[۶۳۹]
در چنین اوضاعِ آشفته و نابسامانی، امیرالمؤمنین۷ بعد از ۲۵ سال خانه نشینی، به اصرار مردم، خلافت را پذیرفت.[۶۴۰] بدیهی است به خاطر اهداف والا و آرمانهای بلندی که حضرت دارد هرگز تحمّل چنین اوضاعی را نخواهد داشت و در صدد ایجاد اصلاحات در جامعه و زنده کردن ارزشها و سنّتهای نبوی برخواهد آمد؛ از اینرو یکی از اقدامات حضرت بعد از پذیرش خلافت، برکنار کردن افرادی بود که عثمان بر سرِ کار آورده بود،[۶۴۱] زیرا آنان شایستگی کافی برای انجام مسئولیت نداشتند و پست و مقام خود را به سبب اشرافیت و یا بازیهای سیاسی به دست آورده بودند. حال بعد از تصفیه‌ی حکومت از کارگزاران نالایق و غیر صالح، لازم است کارگزارانی از میان افرادِ متعهّد و متخصّص، با معیارها و شرایط صحیح، جایگزین شوند زیرا ایجاد اصلاحات در جامعه و برپا داشتن عدالت و تحقّق حکومت دینی، مبتنی بر سیره و سنّت نبوی و علوی، نیازمند وجود یاران و کارگزاران مخلص، زیرک، کاردان، شجاع و فداکار بود که با بینش درست نسبت به تعالیم اسلام و شناخت نسبت به امام خود، مطیع فرمان‏های او بوده، به دستوراتش عمل کنند، در جنگ‏ها سستی نورزند و به دشمن پشت نکنند و در امور مردم صادقانه کوشش کنند؛ امّا با توجّه به مطالبی که بیان شد، چنین افرادی کم پیدا می‌شد و در چنین شرایطی حضرت ناچار بود از میان چنین جامعه‌ی آشفته‌ای، کارگزاران خود را انتخاب کند. اگر چه با مطالعه‌ی سوابق و عملکرد کارگزارانِ حضرت متوجه خواهیم شد که اکثر آنها افرادی مؤمن و متعهّد و دارای ویژگیهای برجسته و خوبی بوده‌اند اما مطمئناً همه‌ی آنها به طور کامل و از هر جهت مورد تأیید حضرت نبوده‌اند و شایستگی کافی برای انجام مسئولیت نداشته‌اند و همانگونه که اشاره شد به دلیل فقدان نیروهای شایسته و کارآمد، حضرت ناچار بود ضمن بکارگیری افرادِ متعهّد و متخصّص، از افراد متخصّصِ غیرِ متعهّد و نیز افرادِ متعهّدِ غیرِ متخصّص نیز استفاده کند و همین امر احتمالِ ارتکابِ تخلّف از سوی برخی از این افراد را افزایش می‌داد.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۱.۱.۳.۱. تخلّف اشعث بن قیس
برخی از کارگزاران حضرت امیر۷، جزو کارگزاران عثمان بودند که حضرت بنا بر دلایلی، تا مدّتی آنها از مسئولیتشان برکنار نکرد. از جمله‌ی این افراد، ابوموسی اشعری[۶۴۲] و اشعث بن قیس[۶۴۳] بود که این افراد، ضمن اینکه انسانهایی مستبد و خود رأی بودند، به دلیل عدم آشنایی با مقام امامت و ولایت، از لحاظ اعتقادی نیز با حضرت مشکل داشتند، و با سرپیچی از دستورات ایشان، مشکلاتی را برای حکومت حضرت به وجود آوردند.
اشعث از طرف عثمان، کارگزار آذربایجان بود و عثمان هر سال صد هزار درهم[۶۴۴] از خراج آذربایجان را به او می‌بخشید؛[۶۴۵] لذا او در مصرف اموال مسلمین برای خود محدودیتی قایل نبود و زمانی که بر چیزی قسم خورد و بر خلاف آن عمل کرد، ۱۵ هزار درهم کفّاره داد.[۶۴۶]
قبلاً بیان کردیم که امیرالمؤمنین۷ پس از جنگ جمل، به کوفه آمد و نامه‌ای برای اشعث بن قیس که در آن وقت والی آذربایجان بود توسّط زیاد بن مرحب همدانی فرستاد. از بخشِ پایانی این نامه چنین برمی‌آید که امیرالمؤمنین۷ قصد دارد اموالی را که عثمان از بیت المال به اشعث بخشیده است، پس گیرد؛ از اینرو اشعث پس از قرائت نامه‌ی حضرت امیر۷ و ایرادِ سخنرانی برای مردم، به منزل خود رفت و یارانش را دعوت کرد و به آنها گفت نامه‌ی علی۷ مرا نگران کرده است. او می‌خواهد اموال آذربایجان را از من بگیرد و من می‌خواهم به معاویه بپیوندم. یارانش گفتند مرگ برای تو زیبنده تر از رفتن به سوی معاویه است؛ آیا شهر و عشیره‌ات را رها می‌کنی و طفیلی مردم شام می‌شوی؟! اشعث از شنیدن این سخنان شرمگین شد. حضرت از این ماجرا اطّلاع می‌یابد، آنگاه نامه‌ای برای وی نوشت و او را توبیخ کرد و دستور داد که به کوفه بیاید و حُجر بن عدی که مأمور حضرت امیر۷ بود، او را به کوفه آورد.
همانطور که ملاحظه می‌شود، اشعث قصد ندارد اموال بیت المال را برگرداند و حتّی قصد دارد به معاویه ملحق شود. بدیهی است کسی مثل اشعث که در مصرف اموال مسلمین برای خود محدودیتی قایل نیست به راحتی مرتکب تخلّف می‌شود و این نیست مگر به خاطر تأثیرپذیری از اوضاع نابسامان و فرهنگ غلطی که از حکومتهای سابق برجای مانده بود.
۳.۱.۲. خبث ذاتی و باطنی
بعید نیست که بتوان گفت یکی دیگر از علل ارتکاب تخلّفاتِ کارگزاران امیرالمؤمنین۷ خبث ذاتی و باطنی برخی از این افراد بوده است. این مطلب را می‌توان با مطالعه‌ی زندگی و شرح حال این افراد به دست آورد. دو نمونه‌ی بارزِ آن، ابوموسی اشعری و اشعث بن قیس است که به بخشی از کارنامه‌ی سیاه و منفی آنها اشاره می‌کنیم :
۳.۱.۲.۱. ابوموسی اشعری
۱ـ در مباحث قبلی بیان کردیم که در ماجرای جنگ جمل، حضرت امیر۷ به ابوموسی اشعری که حاکم کوفه بود نامه‌ای نوشت و فرمان داد برای مبارزه با ناکثین نیرو اعزام کند؛ امّا او نه تنها از این فرمان سرپیچی کرد، بلکه با خودرأیی، با دستورِ امیرالمؤمنین۷ مخالفت کرد و مردم را به همکاری نکردن با امام تشویق می‌کرد. در نهایت نمایندگان اعزامی حضرت توانستند مردم را جهت نبرد با ناکثین بسیج کنند. امیرالمؤمنین۷ نیز ابوموسی اشعری را از امارت کوفه عزل کرد و تهدید کرد که در صورت مقاومت، کشته خواهد شد.
۲ـ علامه‌ی مجلسی۱، ابوموسی اشعری را جزو منافقینی ذکر می‌کند که قصد داشتند بعد از بازگشت پیامبر۶ از غزوه‌ی تبوک، آن حضرت را ترور کنند.[۶۴۷]
۳ـ ابن ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه در ذیل خطبه ۲۴۲[۶۴۸] با بهره گرفتن از کتاب استیعاب به معرّفی ابوموسی اشعری می‌پردازد؛ ابن عبدالبر در کتاب استیعاب آورده است که :
«ابوموسی اشعری به این دلیل که امیرالمؤمنین۷ او را از امارت کوفه برکنار کرد پیوسته از دست حضرت خشمگین بود تا اینکه حذیفه درباره‌ی ابوموسی جمله‌ای گفت که من کراهت دارم آن را بیان کنم.»[۶۴۹]
ابن ابی‌الحدید پس از نقل این مطلب می‌گوید : سخن حذیفه درباره‌ی ابوموسی که ابن عبدالبر از نقل آن کراهت دارد این است :
«أما أنتم فتقولون ذلک و أما أنا فأشهد أنه عدو لله و لرسوله و حرب لهما فی الحیاه الدنیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُم».[۶۵۰]
«شما حرفهایی می‌زنید، امّا من شهادت می‌دهم که او (ابوموسی اشعری) دشمن خدا و رسولش می‌باشد و با آن دو، در دنیا جنگ می‌کند و نیز در روزی که مردم شهادت و گواهی می‌دهند؛ روزی که معذرت ظالمین به حال آنها سودی ندارد، و برای آنها لعنت خدا و جایگاه بد است».
۳.۱.۲.۲. اشعث بن قیس
۱ـ ابن ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه می‌گوید :
«اشعث بن قیس در زمان خلافت امیرالمؤمنین۷ جزو منافقین به شمار می‌رفت و نقش او در میان اصحاب امیرالمؤمنین۷ همانند نقش عبد الله بن اُبی در میان اصحاب پیامبر۶ بود؛ هر یک از آنها در عصر خود در رأس گروه منافقین بودند».[۶۵۱]
در زمان خلافت حضرت امیر۷ هر توطئه و اضطراب و خیانتی که به وجود می‌آمد، منشاء آن اشعث بود.[۶۵۲]
۲ـ امام صادق۷ درباره‌ی اشعث و خاندان او می‌فرماید :
«إن الأشعث بن قیس شرک فی دم أمیرالمؤمنین۷ وابنته جعده سمت الحسن۷ و محمد ابنه شرک فی دم الحسین۷».[۶۵۳]
«اشعث بن قیس در ریختن خون أمیرالمؤمنین۷ شرکت داشت و دخترش جعده، امام حسن۷ را مسموم کرد و فرزندش محمّد، در ریختن خون امام حسین۷ شریک بود».
۳ـ اشعث بن قیس فردی است که بارها مورد ملامت و لعن امیرالمؤمنین۷ قرار گرفته است. به عنوان نمونه روزی حضرت امیر۷ خطبه می‌خواند و در ارتباط با حکمیّت سخن می‌گفت؛ در این میان، اشعث سخن بی جایی بیان کرد؛ حضرت نگاه تندی به او کرد و فرمود :
«وَ مَا یُدْرِیک مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی عَلَیْک لَعْنَهُ اللَّهِ وَ لَعْنَهُ اللَّاعِنِینَ حَائِک ابْنُ حَائِک مُنَافِقٌ ابْنُ کافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَک الْکفْرُ مَرَّهً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَی فَمَا فَدَاک مِنْ وَاحِدَهٍ مِنْهُمَا مَالُک وَ لَا حَسَبُک وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ».[۶۵۴]
«چه تو را دانا گردانید به این که چه بر ضرر و چه بر نفع من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنت کنندگان بر تو باد ای متکبّر متکبّر زاده، منافق کافر زاده! به خدا سوگند یک بار در زمان کفر اسیر شدی و بار دیگر در اسلام، و در هر مرتبه نه ثروتت تو را سودی داد و نه تبارت به دادت رسید. مردی که عشیره‌ی خود را به دم شمشیر بسپارد و ایشان را به مرگ سوق دهد، سزاوار است که نزدیکانش، دشمنش بدارند و بیگانگان، به او اطمینان نکنند».
۴ـ اشعث بن قیس بعد از رحلت پیامبر۶ و در زمان خلافت ابوبکر مرتد شد[۶۵۵] و در جنگی که به وقوع پیوست به اسارت لشکر اسلام در آمد امّا دوباره مسلمان شد و ابوبکر، خواهر خود امّ فروه را به ازدواج او درآورد.[۶۵۶]
۳.۱.۳. دنیا گرایی و تجمّلگرایی
یکی از محورهای کلّی انحرافاتِ انسانها و از مهمترین موانع برای عدم پیروی مردم از حقّ و گرایش به باطل، دنیا پرستی، منفعت گرائی، تجمّلات و رفاه طلبی است.
خداوند در قرآن کریم[۶۵۷] می‌فرماید :
وَ ما أَرْسَلْنا فی‏ قَرْیَهٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ g34f وَ قالُوا نَحْنُ أَکثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ g35f
«ما هیچ پیامبر و رسولی را در شهر و دیاری نفرستادیم مگر این که ثروتمندان عیاش آن دیار به رسولان می‌گفتند، ما به رسالت شما ایمان نمی‌آوریم زیرا ما بیش از شما ثروت و مال داریم و در آخرت نیز رنج و عذاب نخواهیم داشت».
فلسفه‌ مذمّت دنیا پرستی و نهی از مادّیگری در اسلام، به این جهت است که گرایشِ افراطی به مطامعِ دنیا، مانع و سدّ راه انسان به حقّ می‌گردد و آنچنان باعث انحراف انسان می‌شود که برای رسیدن به دنیا، خود را به انواع گناهان آلوده می‌کند.
با توجّه به اینکه بیشترین تخلّفاتِ کارگزاران حضرت امیر۷ در زمینه‌ی مسائل مالی و بیت‌ المال بوده است می‌توان گفت عمده‌ترین علّتِ تخلّفات کارگزاران امیرالمؤمنین۷ نیز دنیا گرائی آنان بوده است. به ویژه وقتی که خود را مسلّط بر بیت المال می‌دیدند از فرصتِ پیش آمده، سوء استفاده می‌کردند و به اقسام گوناگون، مرتکب خیانت در بیت المال می‌شدند و زمانی که مورد خشم حضرت امیر۷ قرار می‌گرفتند برای فرار از مجازات و بهره مندی از اموال دنیا به معاویه پناهنده می‌شدند[۶۵۸] و معاویه نیز با احترام و اموال زیاد، از فراریان استقبال می‌کرد.
ممکن است توهّم شود که شاید علّت خیانتهای مالی کارگزاران امیرالمؤمنین۷ و فرار آنها به سوی معاویه این بوده است که حضرت امیر۷ کارگزاران خویش را از لحاظ اقتصادی تأمین نمی‌کرده است و به همین جهت آنها در بیت المال خیانت می‌کرده‌اند. امّا چنین چیزی صحیح نیست زیرا حضرت امیر۷ نسبت به مسائل مدیریتی کاملاً اشراف دارد و سرآمد تمام مدیران می‌باشد. نمونه‌ی بارز آن، عهدنامه‌اش به مالک اشتر است که یک منشور و برنامه‌ی جامع‌الاطراف مملکتی است که در طولِ تاریخ، توجّهات زیادی را به خود جلب کرده است و بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران از ابعاد مختلف بدان پرداخته‏اند.
حضرت امیر۷ در این عهدنامه، تأمین مسائل اقتصادی کارگزاران را به مالک اشتر گوشزد کرده است و به وی می‌فرماید :
«ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِک قُوَّهٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ وَ حُجَّهٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَک أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَک».
«سپس حقوق کافی به آنها بده زیرا این کار، آنها را در اصلاحِ خویش تقویت می‏کند، و از خیانت در اموالی که زیر دست آنها است بی‏نیاز می‏سازد و این اتمام حجّتی است بر آنان اگر فرمانت را نپذیرند یا در امانت تو خیانت کنند».
بدیهی است که امیرالمؤمنین۷ مردِ میدان عمل است و اینگونه نیست که به مالک اشتر چنین دستوری بدهد امّا خودش به آن عمل نکند.
بنابراین علّت تخلّفات اقتصادی کارگزاران امیرالمؤمنین۷، مادّی گرائی آنان و عدم قناعت و رضایت به شرایط موجود بوده است.
ابن ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه از قول فضیل بن جعد نقل می‌کند :
«مهمترین چیزی که باعث دست برداشتن عرب از حمایت امیرالمؤمنین۷ گردید، امور مالی بود؛ زیرا آن حضرت، شریف را بر غیر شریف و عرب را بر عجم برتری نمی‌داد و با رؤسا و امرای قبایل، مسامحه نمی‌کرد، آن گونه که پادشاهان همگامی می‌کردند، و سعی نمی‌کرد که کسی را به خود متمایل کند. امّا معاویه بر خلاف این عمل می‌کرد و مردم را به راه های مختلف به سوی خود جذب می‌کرد. از اینرو مردم، علی۷ را رها کرده و به معاویه ملحق می‌شدند».[۶۵۹]
البته سیرِ تاریخی مادّی گرائی، (بعد از رحلت پیامبر۶) از زمان عثمان شروع شد و بعد از مدّتی فسادِ مالی و اقتصادی بنی امیه به اوج خود رسید. لذا امیرالمؤمنین۷ در خطبه‌ی شقشقیه می‌فرماید :
«إِلَی أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَهَ الْإِبِلِ نِبْتَهَ الرَّبِیعِ إِلَی أَنِ انْتَکثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کبَتْ بِهِ بِطْنَتُه‏».[۶۶۰]
«تا آن که سوّمی (عثمان) به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندانِ پدری او از بنی امیّه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه‏ای که به جان گیاه بهاری بیفتد. عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته‌ی او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکمبارگی او نابودش ساخت».
برخی از کارگزاران حضرت امیر۷ نیز متأثر از اوضاع آشفته‌ی زمان عثمان بودند و انتظار داشتند، همانگونه که عثمان نسبت به حیف و میل بیت المال توسّط کارگزارانش عکس العملی نشان نمی‌داد حضرت نیز همانگونه رفتار کند.
۳.۱.۴. عدم درک صحیح نسبت به جایگاه مسئولیت
عدم شناخت کافی نسبت به جایگاه مسئولیت، یکی دیگر از علل ارتکابِ تخلّف توسّط برخی از کارگزاران امیرالمؤمنین۷ است. از دیدگاه حضرت امیر۷، حکومت، ابزاری برای رسیدن به تمایلات و خواسته‌های شخص حاکم و نزدیکان وی نیست بلکه امانتی است بر گردن حاکم و وسیله‌ای است جهت خدمت به خلق و رفع مشکلات و توسعه‌ی معیشت و اقامه عدل و آبادانی آخرت. امیرالمؤمنین۷ کارگزاران را امانتدارانی می‏داند که باید نگاهبان امانتی باشند که در دست آنان قرار گرفته است نه اینکه از منصبِ خود به عنوان وسیله‏ای برای تسلّط بر مردم و تجاوز به حقوق آنها استفاده کنند.[۶۶۱] امّا برخی از کارگزاران حضرت، متأثّر از فرهنگ غلط حکومتهای سابق، درک صحیحی از جایگاه مسئولیت نداشتند و هنگامی که خویشتن را در برابر جاه و مقام و انبوهی از مال و ثروت یافتند، از مسیر اصلی منحرف شدند و مرتکب برخی از تخلّفات، به ویژه تخلّفات اقتصادی شدند و انتظار داشتند همانگونه که عثمان در برابر حیف و میل بیت المال توسّط برخی از کارگزاران سکوت می‌کرد و با متخلّفین برخورد نمی‌کرد ـ و بلکه خود او چوب تاراج بر بیت المال زد ـ حضرت نیز با آنها برخورد نکند.
۳.۱.۴.۱. مصقله بن هبیره شیبانی
پانصد نفر[۶۶۲] از نصارای بنی ناجیه که به تحریک خرّیت بن راشدِ ناجی، بر علیه امیرالمؤمنین۷ خروج کرده بودند توسّط معقل بن قیس، یکی از فرماندهان امیرالمؤمنین۷ اسیر شدند. معقل بن قیس و اسرا، در طول مسیر به مصقله بن هبیره شیبانی، کارگزار أمیرالمؤمنین۷ در اردشیر خُرّه[۶۶۳]، برخورد کردند. اسرا با دیدن مصقله، شروع به گریه کردند و التماس کردند که بر ما منّت نهاده و ما را خریده، و آزاد کن. مصقله که تحت تأثیر احساسات واقع شده بود، گفت به خدا قسم می‌خورم که بر آنها صدقه می‌دهم زیرا خداوند صدقه دهندگان را پاداش می‌دهد. پس آنها را از معقل به پانصد هزار درهم[۶۶۴] خرید؛ معقل، اسرا را به او تحویل داد و گفت در فرستادن مال برای امیرالمؤمنین۷ عجله کن. مصقله گفت الآن مقداری از آن را می‌فرستم امّا کوتاهی کرد و چیزی نفرستاد و به قولی بخشی از آن مبلغ را برای حضرت فرستاد و از پرداخت بقیه‌ی آن عاجز شد. امیرالمؤمنین۷ با ارسال نامه‌ای او را به نزد خود فراخواند و ابو حرّه حنفی،[۶۶۵] مأمور بردن مصقله به کوفه شد. امیرالمؤمنین۷ آن اموال را از او مطالبه کرد امّا مصقله توان پرداخت آن اموال را نداشت. گزارشی به روایت ذهل بن حارث در این زمینه آمده است؛ او می‌گوید مصقله مرا به محل اقامت خود فراخواند و غذایی آماده ساخت و خوردیم. سپس گفت به خدا سوگند، امیرالمؤمنین این اموال را از من می‌خواهد و من بر آن توانایی ندارم. ذهل می‌گوید به او گفتم اگر مایلی یک هفته دستور را به اجرا نگذار تا اموال را گردآوری کنی. مصقله گفت به خدا سوگند، نمی‌خواهم آن را بر خویشاوندانم تحمیل کنم یا از کسی درخواست کنم. به خدا قسم، اگر پسر هند (معاویه) یا پسر عفّان (عثمان)، چنین طلبی داشتند، به خاطر من از آن می‌گذشتند. ندیدی که چگونه عثمان هر سال صدهزار درهم از خراج آذربایجان را به اشعث می‌بخشید؟ ذهل می‌گوید به او گفتم که این مرد (علی بن ابی طالب۷) چنین نظری ندارد و چیزی را به تو نخواهد بخشید. او مدّتی ساکت شد و از گفتگوی ما یک شب بیشتر نگذشت که به معاویه ملحق گردید.[۶۶۶]
همانگونه که ملاحظه می‌شود مصقله تحت تأثیر فرهنگ غلطی که از حکومتهای سابق باقی مانده است انتظار دارد که امیرالمؤمنین۷ نیز مثل عثمان که بیت المال را به اطرافیان خود و از جمله اشعث بن قیس بذل و بخشش می‌کرد، از مطالبه‌ی اموالی که از بیت المال نزد او مانده است صرفنظر کند و آن اموال را به او ببخشد.
۳.۱.۵. ضعف مدیریت کارگزاران

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:14:00 ب.ظ ]




لذا همانطور که برخی مطالعات نیز حجم ناکافی سرمایه گذاری مخاطره پذیر در فناوری نانو را در مقایسه با فناوری زیستی برشمرده اند؛برای توسعۀ محصولات و فرایندهای جدید سرمایه گذاری‌های قابل ملاحظه ای به خصوص در مراحل اولیه لازم است که همکاری نزدیک تر میان جامعۀ مالی و شرکت‌های نانوتکنولوژی می‌تواند در غلبه بر این موانع کمک نماید (OECD Report,2010). سرمایه گذاری دولتی و به طور خاص پروژه های تحقیق و توسعه اعم از خصوصی و عمومی با تأمین مالی دولتی پایداری پروژه های بلندمدت تحقیق و توسعه را تضمین می کند.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۲-۵-۳-۲ تأمین مالی در امریکا
در ایالات متحده، منبع اصلی تأمین وجوه مالی آژانس‌های دولتی است. نه تنها بنیاد ملی علوم ([۱۳]NSF) و مؤسسات ملی سلامت ([۱۴]NIH) مقادیر قابل توجهی را بر روی تحقیق و توسعۀ نانوتکنولوژی سرمایه گذاری می‌کنند، بلکه ستاد ملی نانوتکنولوژی ([۱۵]NNI) که در سال ۱۹۹۰ و برای هماهنگ ساختن تلاش‌های نانوتکنولوژی تعدادی از بخش‌ها بنیان گذاری گردید نیز به انجام این وظیفه مشغول اند (T.Burke, 2009).همانگونه که پیش تر ذکر شد، برنامه های دولتی متعددی برای تأمین وجوه این شرکت ها در امریکا وجود دارند؛ یکی از آنها برنامۀ پژوهش های ابداعی کسب و کارهای کوچک [۱۶] است که درصدی معین از وجوه R&D را برای کسب و کارهای کوچک اختصاص می دهد. این وجوه از طریق آژانس های دولتی متعددی همچون دپارتمان های انرژی و دفاع[۱۷] و یا سازمان ناسا توزیع می گردد. آژانس پروژه های تحقیقاتی پیشرفتۀ دفاعی[۱۸] یکی دیگر از منابع معمول جهت تأمین بودجۀ شرکت های نانوتکنولوژی است. این آژانس کمک های خود به توسعۀ تکنولوژی را جهت استفاده های نظامی ارائه می دهد. یکی دیگر از پروژه های ارزشمند تأمین وجوه دولتی برنامۀ فناوری پیشرفتۀ امریکا ([۱۹]ATP) است. وجه تمایز ATP در آن است که تنها در زمینه های خاص پروژه ها را تأمین مالی نمی کند، بلکه هر شرکتی چنانچه بتوانند میزان ریسک و ارزش بالای پروژه های خود برای کشور را نشان دهند محق دریافت این کمک های مالی خواهد بود (Waitz,2009) ؛ این برنامه از سال ۱۹۹۵ در مؤسسۀ ملی استاندارد و فناوری وابسته به وزارت بازرگانی امریکا در حال اجرا می باشد و هدف کلی آن انتقال نوآوری از آزمایشگاه های تحقیقاتی به کاربردهای تجاری است؛ با این حال برنامۀ مذکور هزینۀ توسعۀ محصول را نداده و صرفاً از آن تا مرحلۀ توسعۀ فناوری حمایت می کند؛ هزینه های توسعۀ محصول، تولید، بازاریابی و فروش نیز با بخش خصوصی می باشد (گردفرامرزی،۱۳۹۰).
بدین ترتیب و با توجه به ادبیات موجود در این زمینه مدل ذیل برای تحقیق استخراج می گردد:
۴-۲ مدل مفهومی تحقیق
با توجه به ادبیات مطرح شده در بخش پیشین به مدل زیر دست می یابیم که مهمترین فاکتورهای اثرگذار بر تجاری سازی این محصولات را نشان می دهد. این فاکتورها در مقالات متعددی که در ادبیات تحقیق بدانها اشاره گردید مورد تأکید قرار گرفته اند.
سیاسی
قانونی
مالکیت معنوی
استانداردها
پارک های فناوری
مقررات زیست محیطی
نیاز مصرف کننده
محصول
کانال های توزیع
نگرش مصرف کننده
منابع مالی در دسترس
بودجه های دولتی
اتحادهای مالی استراتژیک
کمبود ایده
تعامل میان دو بخش تحقق و توسعه
سرمایه گذاری
H3
H1
H2
H4
H5
کارکنان
مدیران
آموزش
مهارت کار گروهی
شکل ۲-۲) مدل مفهومی تحقیق (تلفیقی)- برگرفته از مقالات Lee, Jhon & Shin, 2013 ، Oriakhi,2004؛ McNeil et al, 2009 و Main,2008
بخش دوم
۵-۲ درآمدی بر نانوفناوری
تعاریف مختلفی برای نانو ارائه شده، ولی تعریفی که ابتکار ملی فناوری نانو[۲۰] ارائه می کند ابعادی با مقیاس کمتر از ۱۰۰ نانومتر را دربرمی گیرد. با توجه به تعریف های مختلف، تعریفی کاربردی و اختصاصی از فناوری نانو بدون محدودیتِ اندازه بدین شکل می تواند باشد: طراحی، توصیف، تولید و کاربرد ساختارها، ابزارها و سیستم هایی با کنترل اندازه و شکل در مقیاس نانومتری (اتمی و مولکولی) که تولیدکنندۀ ساختارها ، ابزارها و سیستمهایی است که حداقل یک مشخصه یا ویژگی جدید را دارا باشند (Bawa, 2005).
به لحاظ لغوی نیز واژۀ نانو برگرفته از واژۀ یونانی « نانوس» به معنی « کوتاه قد » بوده (Oriakhi,2004) و خود واژۀ نانو به معنای یک میلیاردیم (۱۰) می‌باشد و به عبارت دیگر یک نانومتر عبارت است از یک هزارم میلییونیوم یک متر. قطر یک تار موی انسان چیزی در حدود ۸۰,۰۰۰ نانومتر است، یک گلبول قرمز خونی تقریباً ۷,۰۰۰ نانومتر است و یک مولکول آب نیز حدود ۳/۰ نانومتر است (OECD Report,2010).
فناوری نانو به سه سطح قابل تقسیم است: مواد، ابزارها و سیستم ها (SCENIHR[21] و مرکز تحقیقات مشترک، ۲۰۱۰)
فناوری نانو پس از انقلاب‌های چندی که بر بشر گذشته- از عصر کشاورزی و صنعتی گرفته تا عصر اطلاعات- به طور حتم انقلاب بزرگ آینده را رقم خواهد زد و تمامی اینها باز می‌گردد به قدرت اعجاز انگیز مواد در مقیاس نانو که قادر است تمامی جنبه‌های زندگی بشر از اقتصادی و سیاسی گرفته تا اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهد.
شاید مهمترین مزیت فناوری نانو که آن را از سایر فناوری‌ها متمایز ساخته و موجب شده تا از آن به عنوان انقلاب نانو یاد شود، ظرفیت آن در تولید محصولاتی با ویژگی‌های بسیار منحصر به فرد باشد که قادرند مشکلات موجود در زمینه‌های مختلف را مرتفع کرده و از دیگر سو، نیازها و روال‌های جاری را نیز دگرگون نمایند (بیت الهی، علی، ۱۳۸۱).
نانوتکنولوژی تولید مواد، تجهیزات، سیستم ها و دستگاه‌ها در جهت بهره برداری از خواص و پدیده‌های جدید و برتر در مقیاس نانومتری است و عبارت است از تولید کارآمد مواد، دستگاه‌ها، افزارآلات و سیستم ها با کنترل ماده در مقیاس نانومتر و بهره برداری از خواص و پدیده‌های جدیدی که در مقیاس نانو توسعه یافته‌اند. رفتارهای جدیدی که در مقیاس نانو مشاهده می‌شوند، لزوماً از رفتارهای مشاهده شده در سایزهای بزرگ‌تر قابل پیش بینی نیستند؛ تغییرات مهم رفتاری ناشی از اثرات کوانتمی کاهش سایز می‌باشد(بیت الهی، ۱۳۸۱).
نانوتکنولوژی امروز به معنای دستکاری برنامه ریزی شدۀ مواد و ویژگی‌هایشان تعامل سه جریان تکنولوژیکی را مورد بهره برداری قرار می دهد:
کنترل جدید و بهبودیافتۀ سایز و دستکاری بلوک‌های ساخت در مقیاس نانو
ویژگی بخشی جدید و ارتقا یافته به مواد در مقیاس نانو (برای مثال رزولوشن فضایی، حساسیت شیمیایی)
درک جدید و ارتقا یافته از روابط میان سازه‌های نانو، ویژگی‌ها و چگونگی مهندس آن‌ها(OECD Report,2010: 6).
ویژگی های نانوفناوری به شرح ذیل است:
سرعت رشد بالا و نیاز به سیستم های انعطاف پذیر و پویا جهت رشد
بین رشته ای بودن فناوری نانو و نیاز به فعالیت‌های تیمی
نیاز به سرمایه گذاری مخاطره آمیز
فاصلۀ کم تحقیقات بازار
نیاز به قوانین و مقررات خاص
دانش محور بودن و نیاز به نیروهای متخصص

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:14:00 ب.ظ ]
 
مداحی های محرم