محققین بر این باورند، اشخاص و گروه­ ها در خلاء زندگی یا عمل نمی­کنند، بلکه در چارچوب بزرگتری از شرایط ساختاری قرار دارند و عمل می­ کنند. ساختار(زمینه) و فرایند الزاما با هم مرتبطند و باید بخشی از توضیح هر پدیده باشند(۳۰).
در حین تجزیه تحلیل داده ­ها پژوهشگر موفق به کشف متغییر­هایی گردید که زمینه­ حاکم بر پدیده­ تحت مطالعه بودکه در فصل چهارم به آن پرداخته شده است. به منظور تعیین زمینه و فرایند از ابزار تحلیلی معرفی شده توسط کوربین و اشتراوس (۲۰۰۸)، تحت عنوان ماتریکس وضعیتی [۴۷] و نیزپارادایم کدگذاری استفاده شد(۶۷).
به عنوان مثال:
طبقه­ی «سفر به درون و جستجوی خود» از طریق کد­هایی که بازگوکننده­ی«شرایط، کنش/واکنش متقابل و پیامد» بودند، به شرح زیر معرفی گردید(تصویر۲-۳).
تصویر۲-۳
ماتریکس وضعیتی و پارادایم برای پدیده­ سفر به درون و جستجوی­خود

در این مرحله پژوهشگر با مطرح کردن سوالات تلاش می­کرد تا طبقات و زیر طبقات به یکدیگر پیوند داده شوند. در راستای مثال بالا پس از بحث و مرور متعدد بر ویژ­گی­ها و ابعاد پدیده­ فوق؛ طرح سوالاتی نظیر اینکه «چگونه درگیر شدن با پدیده­ سوختگی منجر به تفکر و تعمق بیشتر در مورد خود یا اصطلاحاً سفر به درون در این افراد می­گردد؟» منجر به پرسش­های دیگری چون «در شرایط این سفر درونی قربانیان سوختگی با چه پاسخ­های مواجه ­می­شوند و از چه استراتژی یا راهبرد­هایی استفاده می­ کنند؟»؛ می­شد. بدین ترتیب پژوهشگر تلاش می­کرد تا ارتباط بین این طبقه با طبقات دیگر را پیدا کند. سپس به دنبال شواهدی در راستای تایید یا رد پاسخ­ها به سوالات در داده ­ها بود. اگر داده ­ها پاسخ را تایید می­کرد، آنگاه سوالات به فرضیه ­های کلی و جامع تبدیل می­شد. مثلا، «قربانیان سوختگی در جریان تفکر روی شرایط جدید زندگی خود به مقایسه ­خود فعلی با خود قبلی و یا مقایسه­ خود با دیگران دست می­زنند و بر اساس تجزیه تحلیل ذهنی، موقعیتی را برای خود تعیین می­ کنند که پایه­ انتخاب آنها برای تصمیم ­گیری یا فعالیت­های بعدی­شان است». فرضیه­ دیگر این بود «قربانی سوختگی بر حسب موقعیتی که برای خود تعریف می­ کند، به سطحی از تعادل دست­می­یابد»، لذا در نهایت به دنبال این کنکاش­ها که حاصل مقایسه­ مداوم در تمام کد­های سطح اول، دسته بندی کد­های مشابه در یک طبقه و انتخاب نامی انتزاعی برای آنها بود؛ طبقات محوری تشکیل می­گردید. هرچند که در مرحله­ بعدی با بررسی بیش­تر و پس از بحث­های متعدد بین پژوهشگر و اساتید این طبقه به لحاظ سنخیت نزدیک و همپوشانی بعضی از ویژگی­ها در طبقه­ی «مکان­ یابی» ادغام شد.
در تمامی این مراحل استفاده از ثبت یادآور، فرایند مقایسه­ مداوم، نمونه گیری نظری برای تکمیل ویژ­گی­ها و ابعاد و همچنن استفاده از دیاگرام­ها برای کشف فرایند­ها و تعاملات، مکمل کار تجزیه و تحلیل بود. لازم به توضیح است که جریان کار محقق برای نهایی کردن طبقات محوری در حرکت از استقرا به قیاس و برعکس در نوسان بود و بار­ها این طبقات تغییر یافتند.
طبقات محوری
آسیب سوختگی
پاسخ به تهدیات
عوامل موثر درونی، بین فردی و بیرونی
درهم ریختن خود
هوشیاری
بازسازی خود
زیستن
سفر به درون و جستجوی خود
عادت کردن
فعالیت های ذهنی
منابع انرژی
ورود به جریان زندگی
سطح سوم، کدگذاری انتخابی
مرحله کدگذاری انتخابی عبارت از فرایند هماهنگ سازی[۴۸] و تلطیف[۴۹] تئوری و روندی است که طی آن طبقات به طبقه مرکزی مرتبط می­شوند و نظریه را شکل می­ دهند. نتیجه­ نهایی در این مرحله، تبیین یک یا دو طبقه اصلی است که تمام طبقات فرعی به آن باز می­گردد و مبنای چارچوب پنداشتی نظریه را خواهد ساخت(۲۷). در این مرحله، تحلیل­گر عهده­دار وظیفه­ی هماهنگ سازی داده ­ها حول و حوش یک مضمون یا درونمایه اصلی و مرکزی، فرضیه و داستانی می­ شود تا بدین وسیله به خلق تئوری برسد. برای تحقق این امر، تحلیل­گر یک طبقه اصلی یا مرکزی را انتخاب کرده و سپس تمام طبقات دیگر را به این طبقه اصلی و مرکزی و در عین حال به سایر طبقات ربط می­دهد. یادآو­ر­نویسی، نقشی مهم در موفقیت این مرحله دارد(۷۵).
کدگذاری انتخابی شبیه کدگذاری محوری است که در واقع، طبقات بر اساس ویژگی­ها، ابعاد و ارتباطات خاص خودشان طراحی می­شوند و تنها تفاوت در این است که هماهنگ­سازی در یک سطح انتزاعی­تری از تحلیل رخ می دهد(۲۹). در حالی که، کدگذاری ­محوری در پی مفهوم­پردازی بر روی داده ­های تجربی اولیه و خامِ حوزه­ تحت تحقیق است؛ کدگذاری انتخابی، ارتباطات بین کدهای اولیه را مفهوم پردازی کرده و به صورت فرضیه­هایی هماهنگ با تئوری پدیدار شده در می ­آورد. لازم به­ذکر است که کدگذاری انتخابی غالبا به طور همزمان با کدگذاری محوری با عنایت به کشف ارتباطات مفهومی میان طبقات و ویژگی­ها شکل می­گیرد(۳۱). نتیجه­ طی کردن این مراحل، رسیدن به طبقه مرکزی یا اصلی است.
طبقه مرکزی[۵۰] هم زمان با مقایسه تحلیلی مداوم و جمع­آوری داده ­های تکمیلی ظهور می­یابد. منظوراز طبقه مرکزی، مقوله­ای است که مسئول بیشترین تغییرات در الگوی رفتار بوده و به تلفیق سایر مقوله­ها یا درون­مایه­های کشف شده در داده ­ها کمک می­ کند و معمولا از بیشترین تکرار در درون داده ­ها نیز برخوردار است(۳۱). گاه ممکن است در این مرحله برای یکپارچه کردن کدها و طبقه بندی­ها تغییرات زیادی صورت گیرد. برای مثال نماد یا یک مفهوم انتزاعی که می ­تواند طبقه مرکزی باشد، اما خود در بین طبقات نیست به­عنوان طبقه مرکزی انتخاب شود(۷۶) در این مطالعه نیز همین اتفاق افتاده است که در فصل چهارم به تفصیل بیان می­ شود.
انتخاب طبقه مرکزی مثل جریان یک داستان، روندی خطی است. در جریان این داستان تمام اضافات کنار گذاشته می­شوند و گراندد­تئوری به ادبیات موضوعی خود نزدیکتر می­ شود(۲۹).
طبقه مرکزی می ­تواند مفهومی غیر از طبقه ­بندی­­های موجود باشد. گاه پژوهشگر به واژه­ای انتزاعی نیاز دارد تا تمام طبقات را در بر بگیرد. در واقع انتخاب طبقه مرکزی، یکپارچه سازی[۵۱] و پالایش و پیرایش[۵۲] نظریه است. یکپارچه سازی یک روند مستمر است که در طی آن طبقات، پیرامون یک مفهوم مرکزی قرار می­گیرند، به مرورزمان از آغاز گردآوری داده ­ها تا نگارش­ نهایی مطلب ادامه دارد. بعضی طبقات حذف می­شوند و بعضی نیز غنی­تر می­شوند(۲۷).
پیدا کردن یک طبقه مرکزی و ساختن تئوری بر اساس طبقه مرکزی عبارت از یک ضرورت عملی در هماهنگ سازی و جامعیت بخشی به تئوری مختصر شده­ای است که هم دارای ارتباطات منطقی [۵۳] و هم عملی[۵۴] باشد و در عین حال کارکردهای مربوط به هماهنگی[۵۵] ، تراکم[۵۶] ، اشباع، جامعیت[۵۷] ، و مرزداری[۵۸] را نیز دارا باشد(۷۷). در واقع تعیین این فرایند است که به طبقات معنی می­بخشد، برای اینکه زندگی چیزی نیست که به صورتی منفک در قالب یک سری طبقات خلاصه شود، بلکه افراد در این فرایند زیسته و آن را تجربه می­ کنند(۷۲). به عقیده­ی کوربین و اشتراوس(۲۰۰۸) طبقه­ی مرکزی، درون­مایه­ی اصلی پژوهش است و با توجه آنچه که در بالا نیز ذکر شد باید به اندازه­ کافی انتزاعی باشد، در داده ­ها بیش از همه تکرار شود، منطقی باشد و با داده ­ها تایید شود، به داده ­ها تحمیل نشود، به طور عمیق رشده کرده و قدرت توضیحی داشته باشد(۶۷).
بر این اساس در این مرحله محقق به تعیین متغیرها، مفاهیم اصلی و طبقه­ی مرکزی پرداخت وعناوینی را برای طبقات اصلی موجود در داده ­ها برگزید. پس از طی چرخه­ای ادغام، کاستن و طبقه بند­ی مجدد طبقات محوری، در طی این مراحل به تدریج مفاهیم پدیدار شده و توسعه یافتند .در مرحله کاستن؛ مقایسه­ طبقات، به محقق امکان داد که برخی از خوشه ­ها را که با یکدیگر ارتباط و تناسب دارند تحت یک طبقه وسیع­تر قرار دهد. به این ترتیب به تدریج مقوله­ها ماهیت تحلیلی و انتزاعی با گستره­ای معنایی و وسیع پیدا کردند. در این مرحله چهارطبقه­ی نهایی ایجاد گردید.
طبقات محوری نهایی
ماتریکس­خود
گسیختگی­خود
مکان­ یابی
تعادل
این طبقات نشانگر مفاهیم و متغیرهای اصلی موجود در داده ­ها بود که در یک ارتباط تنگاتنگ مفهومی بودند و چگونگی فرایند بازگشت بیماران مبتلا به سوختگی به جامعه را تبیین می­کردند. همچنین، هم زمان با تحلیل اطلاعات؛ محقق با نمونه گیری انتخابی از متون و ضمن آشنایی با کارهای منتشر شده؛ آنها را در زمینه ای از داده ها، مقوله ها و مفاهیم مطرح به یکدیگر ارتباط داده و تئوری خود را تکمیل نمود. در این راستا، نمونه گیری از متون به تنظیم منطقی طبقاتی همچون ماتریکس خود و تعادل کمک مؤثری کرد.
در انتهای این مرحله از پژوهش مرور یادآورها، نوشتن خط سیر داستانی در چندین مرحله، ترسیم دیاگرام­ها، فرایند مقایسه­ مداوم داده ­ها، تکمیل طبقات، اصلاح، بسط و گسترش آنها، آشکار سازی ارتباط بین مفاهیم و طبقات و به تایید رساندن روابط توسط داده ­ها (از همان مراحل ابتدایی تا انتهای پژوهش) و همچنین میکروتئوری­های[۵۹] مستخرج در طول مطالعه(جدول۳-الف)، منجر به پدیدار شدن طبقه مرکزی در مطالعه گردید. با توجه به اینکه هیچ­یک از طبقات به تنهایی قادر به بازگویی داستان کلی نبودند، نهایتاً «بازگشت به خویشتن: از گسیختگی تا تعادل» به عنوان طبقه­ی مرکزی این مطالعه انتخاب شد. این طبقه قادر است تمام طبقات را یکپارچه نموده و چگونگی بازگشت بیماران مبتلا به سوختگی به جامعه را توضیح دهد که در فصل چهار به آن پرداخته شده است.

جدول ۳- الف: نمونه­هایی از میکروتئوری­های استخراج شده در طول مطالعه
طبقات اصلی
میکرو­تئوری

ماتریکس­خود

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...