به این جمله توجه کنید:
شمارۀ مریم روی گوشی افتاده، حتماً کارم دارد.
افتادن شماره روی گوشی به این معنی نیست که کسی لزوماً کاری با من دارد، مثلاً ممکن است به جای شمارۀ دیگری شمارۀ من را گرفته باشد یا اصلاً دستش سهواً به دگمه‌ها خورده باشد. پس در اینجا کار داشتن با من، معنای غیر طبیعی از افتادنِ شماره روی گوشی است.
به نظر گرایس، برای گزاره‌هایی که معنای غیر طبیعی دارند، بیان‌هایی که با عبارت “این واقعیت که…” شروع شود، بیان دیگری از گزاره نیست. مثلاً در مثال اخیر اگر بگوییم «واقعیت این که شماره روی گوشی افتاده این است که فلانی حتما کارم دارد»، لزوماً بیان دیگری از جملۀ مورد نظر ما نیست.

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

با توجه به این تقسیم بندیِ معنا، و آنچه در ادامه در بخش ترجمۀ مقاله معنا، به طور مشروح خواهیم دید، می‌توان ملاحظه کرد که ما در مورد باورهای عرفی و اجتماعی، بیشتر به معنای غیرطبیعی توجه داریم، همان چیزی که به اصطلاح به آن «برداشت» می‌گویند و در واقع قضاوت‌های قراردادی ما نسبت به «گفته»‌هاست (گفته را در اینجا هم به گزاره زبانی و هم به حرکت یا نشانه یا رفتار و از این قبیل موارد که حاوی پیامی باشد اطلاق می‌کنیم). مثلاً به این گفتگو توجه کنید:
– برداشتِ تو از اینکه فلانی با من حرف نزد چی بود؟
– فکر کنم از اینکه با من گرم گرفته بودی دلخور شده بود.
گرایس در بررسی معنا به ویژه معنای غیر طبیعی، به موقعیت توجه می‌کند. در مثال اخیر، موقعیتی که در آن، دو جمله مذکور گفته می‌شود اهمیت دارد. این موقعیت می‌تواند شامل موقعیت ذهنی گوینده و شنونده و همچنین موقعیت مکانی و زمانی باشد. در معنای غیر طبیعی قصد گوینده اهمیت دارد.
به این بیت از منزوی توجه کنید:
زنی که صاعقه‌وار آنک ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد (منزوی، ۱۳۷۶: ۱۰۳)
شاعر معتقد است زنی که ردای شعله پوشیده اگرچه هنوز صاعقه‌اش را فرو نیاورده است اما قصد دارد که خرمن شاعر را بسوزاند. اما در واقعیت معلوم نیست که واقعا آن زن خرمن را بسوزاند یانه. به بیان دیگر معلوم نیست که معشوقِ توصیف شده، قطعا شاعر را عاشق خود خواهد کرد، زیرا ردای شعله به تن داشتن و صاعقه‌وار بودنِ زن، مستلزم این نیست که حتما قصد خرمن عاشق را داشته باشد، پس در اینجا مصراع دوم نتیجه و معنای غیر طبیعی مصراع اول است.
معنای طبیعی و غیر طبیعی در یک عبارت
با بررسی بعضی از سطرهای شعر، می‌توان این نکته را دریافت که گاهی هر دو معنای طبیعی و غیر طبیعی از دو منظر قابل برداشت است، زیرا با توجه به مثالی که در پی می‌آید به این نتیجه می‌رسیم که بعضی گزاره‌های شعری و ادبی می‌توانند از یک منظر، معنای طبیعی و از سوی دیگر معنای غیر طبیعی، داشته باشند. به این بیت از منزوی توجه کنیم:
جز همین دربه‌درِ دشت و صحاری بودن
ما به جایی نرسیدیم ز جاری بودن (منزوی، ۱۳۷۶: ۲۱۵)
از یک سو می‌توان گفت مصراع دوم، معنای طبیعی مصراع اول است، زیرا چیزی که با توجه به قرائن بیت، یک رود است، در به در دشت و صحاری شده است و طبیعتا از این جاری بودن به جایی نمی‌رسد، چون دربه‌در شده، پس مقصدش را پیدا نکرده است. اما از سوی دیگر می‌توان گفت همین دربه‌در دشت و صحاری بودن خودش همان نتیجۀ جاری بودن است و به جایی رسیده است؛ یعنی اگر معنای کنایی را برداشت کنیم جاری بودن، رود را به دشت و صحرا کشانده است.
قصد گوینده
گرایس برای معنای غیرطبیعی شرط‌هایی را هم در نظر می‌گیرد. او در مقاله معنا، معتقد است که گوینده در القای معنای غیر طبیعی، قصدی دارد و همراه با آن می‌خواهد که شنونده هم قصد او را تشخیص دهد. (Grice, 1991: 217)
او در مقالۀ «معنا» با بهره گرفتن از چند فرمول‌بندی برای گزاره‌های معنایی، به این نتیجه می‌رسد که : «A باید به وسیله x قصد القای یک باور در یک مخاطب را داشته باشد و همچنین باید قصد داشته باشد که گفته‌اش حاصل از یک قصد تشخیص داده شود. اما این قصد داشتن‌ها غیر وابسته نیستند، تشخیص به وسیله A قصد می‌شود تا نقش خود را در القای باور بازی کند و اگر کاری انجام ندهد مشکلی در اجرای قصدهای A وجود دارد. بعلاوه، فکر می‌کنم قصد داشتنِ A از تشخیصی که این نقش را ایفا می‌کند مستلزم این است که وانمود کند مقداری شانس وجود دارد که آن تشخیص در واقع این نقش را ایفا خواهد کرد و آن را به عنوان این نتیجۀ مسلّم در نظر نمی‌گیرد که باور در مخاطب القا خواهد شد چه قصد ورای گفته تشخیص داده شود چه نشود. به طور خلاصه شاید ما باید بگوییم که A” معنای‌غ‌ط چیزی را به وسیله X می‌داد” تقریبا هم ارز این است که بگوییم A”، X را گفت به قصد القای یک باور به وسیله معناهای تشخیصِ این قصد”.» (همان: ۲۱۹)
در مثال اخیری که داشتیم، گویندۀ اول وقتی از دومی سوال می‌کند که برداشتت از این قضیه چیست، قصد دارد که به شنونده بگوید معنایی غیرطبیعی در اینجا وجود دارد و می‌خواهد که شنونده هم این قصد را تشخیص دهد. و شنونده یعنی همان گویندۀ دوم هم، با بیان دلیل خود همین کار را انجام می‌دهد.
یکی از مثال‌های گرایس برای تبیین قصد و تشخیص قصد، اخم کردن است. او می‌گوید وقتی کسی عمداً اخم می‌کند نشان دهنده نارضایتی اوست و همچنین می‌خواهد که دیگری یا دیگران متوجه این قصد باشند تا بتواند این باور را القا کند که او ناراضی است. اما اگر کسی بی‌اختیار اخم کند همین نارضایتی را القا می‌کند. در اینجا گرایس به این نتیجه می‌رسد که در معنای غیرطبیعی گاهی با عدم وجود قصد هم مواجهیم، به عبارت دیگر گاهی تنها به دلیل تاثیر عرفی و قراردادی است که از یک گزاره معناهای غیر طبیعی برداشت می‌کنیم. اما گرایس خود به همین ایراد پاسخ داده است به این صورت که در اینجا هم قصد اهمیت دارد، زیرا اگرچه ما قصد نداشته‌ایم که اخم کنیم و بی‌‌اختیار اخم کرده‌ایم، اما دیگری که این اخم را می‌بیند رفتار ما را ناشی از یک قصد می‌داند و به او القا می‌شود که ما می‌خواهیم به او بگوییم که باید قصد ما را که نارضایتی است تشخیص دهد. (همان: ۲۱۹)
لایکن توضیحات قابل تأملی دربارۀ نظرات گرایس ارائه کرده است به این شکل که می‌گوید پروژۀ تحویلی گرایس توضیح معنای جمله به صورت روان‌شناختی است. این پروژه در دو مرحلۀ اساساً متفاوت پیش می‌رود. در مرحلۀ اول گرایس تلاش می‌کند تا معنای جمله را به معنای مورد نظر گوینده تحویل کند و در مرحله دوم معنای مورد نظر گوینده را به ترکیبی از حالت‌های روانی با مرکزیت نوعی قصد و نیت فرو کاهد. از دید او اعتقاد گرایس این است که معنای جمله مبتنی بر حالت ذهنی است و پیشنهاد می‌کند که معنای جمله را بر اساس حالت‌های روانی گوینده تشریح کنیم. در اینجا معنایی که مورد نظر است ممکن است دقیقا بر معنای خود جمله منطبق نباشد. در ادامۀ تبیینِ این نظر گرایس، لایکن سه مثال مطرح می‌کند مثال اول این است که وقتی می‌گویم «این قرمز، خوش رنگ است» بستگی به موقعیت‌ دارد؛ مثلا ممکن است منظور من یک ماشین آتش‌نشانی باشد یا رنگ یک میوه، پس به هر حال در اینجا بدون دانستن موقعیت، به صرفِ شنیدن این جمله نمی‌توانیم معنای دقیقی از آن دریافت کنیم. مثال دوم وقتی است که کلمه‌ای به اشتباه در ذهنمان معنی دارد و منظورمان از جمله‌ای که می‌گوییم بر مبنای همان اشتباه است، مثلا ممکن است من کلمۀ ضائق را که به معنای واقعی یعنی ناچیز و غیر مکفی، به اشتباه در ذهنم به معنی بچگانه و خام بدانم و بر اساس این اشتباه بگویم: فلان موسیقی ضائق است. منظور من اینجا غیر از آن چیزی که می‌گویم برداشت می‌شود. مثال دیگر لایکن درباره کنایه است؛ در جایی که منظورمان از گفتن چیزی عکس آن باشد مثلا بگوییم «چه فکر هوشمندانه‌ای» و منظورمان «فکر احمقانه» باشد. (لایکن، ۱۳۹۲: ۱۶۱ و ۱۶۲)
معنای ضمنی
در بررسی قصد گوینده اشاره کردیم که موقعیت خاص و حالت ذهنی و روانی گوینده و شنونده در القای معنا موثرند. از اینجا می‌توان به معنای ضمنی که یکی از بحث‌های گرایس است نقبی زد.
گرایس در اینجا معنای ضمنی (implicature) را مطرح می‌کند که دو نوع است؛ وضعی (conventional) و محاوره‌ای (conversational). نوع وضعی به چیزی غیر از معنا یا کاربرد شرایط صدقی و قراردادی استناد می کند و نوع محاوره‌ای مستند به اصول عامی است که بر محاورۀ درست حاکمند. در نوع وضعی دو گزاره می‌توانند از لحاظ محتوا ارزش‌های یکسانی داشته باشند اما به دلیل وجود چیزهایی که در محتوای نهاییِ القاشده تاثیری ندارند، معناهای ضمنی دیگری را تولید می‌کنند. لاینز تبیین می‌کند که از نگاه گرایس دو جملۀ «او فقیر و پارسا است» و «او فقیر اما پارسا است» از لحاظ ارزش محتوایی یکسانند اما به دلیل وجود حرف عطف «اما» در دومی، معناهای دیگری نیز القا می‌شود، محتوای اصلی هر دو گزاره، فقیر و پارسا بودن است، اما در دومی، معنا یا معناهای دیگری نیز وجود دارد مثلا اینکه: هرکسی نمی‌تواند مثل او هم فقیر باشد و هم پارسا. (لاینز، ۱۳۸۵: ۳۵۴)
لازم به یادآوری است که اصطلاح implicature پیش از گرایس نبوده و در واقع گرایس برای تبیین مباحثش آن را ابداع کرده است. این اصطلاح را در متون مختلف مترجمان مختلف به معانی متفاوتی برگردانده‌اند مثل تلویح، تلمیح، معنای ثانویه، معنای ضمنی، دلالت؛ مثلا در ترجمۀ حسین واله از کتاب لاینز این کلمه تلمیح معنا شده است، اما به نظر می‌رسد «معنای ضمنی» یا «معنای ثانویه» به منظور گرایس نزدیک‌ترند.
اصول همکاری
اصول همکاری گرایس از بحث معنای ضمنی محاوره‌ای سرچشمه می‌گیرد. او در مقالۀ «منطق و گفتگو» شرح می‌دهد که طرفین گفتگو به طور خودکار در رعایت این اصول با یکدیگر همکاری می‌کنند و اگر حداقل یکی از آنها رعایت نشود، معنا یا معناهایی ضمنی غیر از معنای عادی عبارات وجود دارد، این چهار اصل عبارتند از:

    1. اصل کمیت (quantity): اگر شما برای تعمیر یک اتوموبیل به من کمک می‌کنید، من همکاری شما را نه بیشتر و نه کمتر از حد مورد نیاز انتظار دارم. مثلا اگر در یک مرحلۀ خاص چهار پیچ می‌خواهم، از شما انتظار دارم که چهار تا به من بدهید، به جای دو تا یا شش تا.
    1. اصل کیفیت (quality): من انتظار دارم که همکاری شما واقعی باشد نه قلّابی. اگر به عنوان یکی از مواد کیکی که شما دارید در درست کردن آن به من کمک می‌کنید، به شکر نیاز دارم، من از شما انتظار ندارم که نمک به من بدهید؛ اگر یک قاشق نیاز دارم، یک قاشق جادوییِ ساخته شده از کائوچو انتظار ندارم.
    1. اصل ربط (relation): از همکاری شریکم انتظار دارم که متناسب با نیازهای فوری در هر مرحله از کار باشد. اگر دارم مواد یک کیک را با هم ترکیب می‌کنم، انتظار ندارم یک کتاب خوب به من داده شود یا یک دستمال فر (اگرچه این ممکن است در مرحلۀ بعدی کمک متناسبی باشد)
    1. اصل روش (manner): من از همکارم انتظار دارم که آشکار کند که چه کمکی دارد می‌کند و نقش خود را با سرعتی معقول اجرا کند.

گرایس برای هر یک از این اصول، زیر اصل‌هایی را به عنوان پند مطرح می‌کند به این شرح:
برای رعایت اصل کمیت:

    1. اطلاعات را تا حدی که مورد نیاز است ارائه بده.
    1. بیشتر از حد مورد نیاز اطلاعات ارائه نده.

برای رعایت اصل کیفیت:

    1. آنچه به نادرست بودنش باور داری نگو.
    1. آنچه شواهد کافی برایش نداری نگو.

برای رعایت اصل ربط فقط یک اندرز وجود دارد:
– مربوط باش
برای رعایت اصل روش،زیر اصل کلی این است که:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...