سایت دانلود پایان نامه : دانلود مطالب پژوهشی در مورد : بررسي مفهوم نماد گاو نر ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
متن روياها و اسطورههاي ما در ناخودآگاه جمعي حضور دارد، و يونگ حروف يا نويسههاي آن را «كهنالگوها» مينامد. كهنالگو جزء جداييناپذيري از ناخودآگاه جمعي است، آن صورتهاي قطعي رواني را نشان ميدهد كه به نظر ميرسد همواره و همه جا حضور دارند. در پژوهشهاي اسطورهشناختي «نقشمايه یا نماد» ناميده ميشوند. در روانشناسي اقوام ابتدايي بر مفهوم «بازنماييهاي جمعي» منطبقاند، در مطالعه تطبيقي دين آنها را «مقولههاي تخيل» یا انديشههاي «اوليه» يا «بنيادين» ناميدهاند. تعریف كهنالگو ها – يعني نوعي صورت از قبل موجود – تنها به رشته های اسطورهشناسی، نمادشناسی و روانشناسی محدود نميشود، بلكه چيزي است كه در عرصههاي ديگر پژوهش نيز به رسميت شناخته شده و از آن سخن رفته است. پس معناي واژه «كهنالگو» در تعبير اسمي آن از رابطهاي كه با اسطوره، آموزههاي عارفانه و قصههاي پريان دارد كاملاً روشن است. تا به امروز اسطورهشناسان همواره به ايدههاي شمسي، قمري، جوي، نباتي و انواع ديگري از اين نوع توسل جستهاند. اما اين واقعيت كه اسطورهها در وهله اول پديدههايي رواني (يعني متعلق به روان يا ذهن) هستند كه ماهيت روح را آشكار ميسازند چيزي است كه آنها تا به امروز به آن توجه نداشتهاند. انسان ابتدايي به تبيين عيني پديدههاي آشكار چندان علاقمند نيست، بلكه نوعي نياز الزامي دارد … ميلي مقاومتناپذير به جذب همه تجربيات بيروني در قالب رويدادهاي دروني و رواني … كليه فرايندهاي اسطورهشناختي طبيعت، از قبيل تابستان و زمستان، استهلال ماه، فصول بارندگي و نظاير آن، به هيچ وجه تمثيلهايي از اين تجربيات عيني نيستند. اين پديدهها بيان نمادين نمايشهاي دروني و ناخودآگاه روان هستند كه از طريق فرافكني در دسترس خودآگاه انسان قرار ميگيرند(بیرلین 1393، 388 – 389).
انسان براي انتقال آنچه در ذهن دارد به همگونهی خود از گفتار يا نوشتار بهره ميگيرد. اگر چه زبان انسان سرشار از نمادهاست اما در بسياري موارد از نشانهها و نمايههايي كه خيلي هم گويا نيستند نيز استفاده ميكند، مانند ONU ، Unicef و Unesco كه از حرف اول كلمههاي پشت هم ساخته شده اند، يا نشانههاي تجاري و يا نام داروها. كه البته به اينهمه ميتوان نشانههاي ثبتي و آرايهها را هم افزود. اگر چه تمامي اينها بخودي خود معنايي ندارند، اما يا به سبب كاربرد فراگيرشان در نظر ما معنا يافتهاند و يا اينكه ما به ظنّ خود به آنها مفهوم دادهايم. ولي هيچكدام اينها نماد نيستند بل تنها تداعيگر نشانۀ اشياء هستند(یونگ 1961، 15).
بار نشانه همواره كمتر از مفهومي است كه مينماياند، در حاليكه نماد هميشه محتوايي بيش از مفهوم روشن و آني خود دارد. افزون بر اين نمادها فرآوردههاي طبيعي و خودانگيخته هستند(یونگ 1961، 69).
رمزپردازي يا نمادگرايي يك ابزار مقدس و آیینی در دانش كهن است. نمادگرایی در حقیقت قديميترين و پایه ایترين روش بيان مفاهيم است. نمادگرايي عمری دارد به اندازۀ عمر آدمی بر کرۀ خاکی، با رشد و پیشرفت انسان بالیده و در روح جمعی و روياهاي فردی نژادهاي مختلف جا گرفته است. جایگاه نمادگرایی در دنیای ارتباطات بسی برجستهتر از ارتباطات کلامی است. مشاهدۀ یک نماد، انديشه را به صورت ناخودآگاه برميانگيزد و انسان را به گسترۀ تفكر بدون گفتار رهنمون ميشود. در نمادگرايي، عين و ذهن داراي همگوني و پويايي از پيش انگاشتهاي است. بر خلاف علامت (signe)، كه يك نشان قراردادي است و عين و ذهن نسبت به هم بيگا نهاند(هال بی تا،1 -10 ).
آنچه ما نمادش ميناميم يك اصطلاح است، يك نام يا نمايهيي كه افزون بر معاني قراردادي و آشكار روزمرهی خود داراي معاني متناقضي نيز باشد. نماد شامل چيزي گنگ، ناشناخته يا پنهان از ماست. براي مثال بر روي بسياري از صنایع دستی هخامنشی تصاویری نمادین وجود دارند که گرچه ما اين شيء (برونذهن) را ميشناسيم، اما مفهوم نمادين آن را نميدانيم. نمونه ديگر، حضور حيوانات عقاب، شير و گاو در نقاشیهای كليسایي است. اين حيوانات نمادهاي چهار قديس مسيحي هستند، نمادهايي بر گرفته از رويت حزقيال پيامبر كه خود او نيز آنها را از خداي خورشيد مصريان، يعني هوروس و چهار پسرش به عاريت گرفته بود. افزون بر اينها اشياء ديگري همانند چرخ و چليپا كه در تمامي دنيا شناخته شده هستند، در پارهيي شرايط كاربردي نمادين دارند، اما دستيابي به طبيعت واقعي اين همه نياز به بحث و جدل دارد. بنابراين يك كلمه، يا يك نمايه هنگامي نمادين ميشود كه چيزي بيش از مفهوم آشكار و بدون واسطه خود داشته باشد. اين كلمه يا نمايه جنبه «ناخودآگاه» گستردهتري دارد كه هرگز نه ميتواند به گونهيي دقيق مشخص شود و نه بطور كامل توضيح داده شود، و هيچكس هم اميدي به انجام اين كار ندارد. هنگامي كه ذهن ما مبادرت به كنكاش در يك نماد ميكند به انگارههايي فراسوي خرد دست مييابد. مثلاً نمايهی چرخ ميتواند موجب درك خورشيدي «الهي» شود، اما خرد ما ناگزير در اين مرحله به ناتواني خود گردن مينهد چرا كه انسان تعريف وجودي «الهي» را ندارد. از آنجايي كه چيزهاي بيشماري فراسوي حد ادراك انسان وجود دارد، پيوسته ناگزير است به ياري اصطلاحهاي نمادين برداشتهايي از آنها ارايه دهد. به همين سبب است كه اساطیر از زباني نمادين بهره ميگيرند و خود را با نمايهها تعريف ميكنند. اين بهرهگيري خودآگاهانه از نمادها نشان دهنده يك كنش مربوط به روانشناسي بسيار مهم است و افزون بر آن انسان نمادهاي ناخودآگاه و خودانگيخته را نيز بخصوص در آثار هنری ميآفريند(یونگ 1961، 15 -19).
بسيار نمادهاي گاهاً خيلي مهم مانند نمايههاي مذهبي هم وجود دارند كه جنبه فردي ندارند و طبيعت و سرچشمهشان جمعي است. افراد مومن سرچشمهی اين نمادها را الهي ميدانند و ناشي از الهام. افراد شكاك هم آنها را ساختگي ميانگارند. اما هر دو اشتباه ميكنند. درست است كه بنابر باور شكاكان نمادها و مفاهيم مذهبي در خلال قرنها بگونهاي ظريف و بسيار آگاهانه ساخته و پرداخته شده اند. و همچنين درست است كه بنا بر ادعاي افراد مومن سرچشمهی نمادها و مفاهيم مذهبي آنقدر قديم است و پر راز و رمز كه نميتواند انساني باشد، اما به هر رو اين هر دو «نمادهاي جمعي» برآمده از روياها و تخيلات خلاق انسانهاي بسيار قديم ميباشند و هم از اين رو مظاهر غير عمدي و خودانگيخته ميباشند و نه ابداعهاي عمدي(یونگ 1961، 70).
نمادهاي طبيعي از محتويات ناخودآگاه روان سرچشمه ميگيرند و بنابراين معرف گونههاي فراواني از نمايههاي كهنالگوهاي بنيادين ميباشند. و در بسياري موارد ميتوان اين نمادها را بوسيلهی انگارهها و نمايههايي كه در قديمترين شواهد تاريخي و جوامع بدوي وجود دارند، تا ريشههاي كهنالگويشان رديابي كرد(یونگ 1961، 134).
نمادهای طبیعی شامل حیوانات و اجرام آسمانی نیز میشوند. گاو نر موضوع بحث این پژوهش نیز یک نماد طبیعی است که حضور آن در آیینهای مذهبی قدمتی به موازات ظهور نخستین نقاشیهای غارنشینان دارد. قدمت حضور کهنالگوی ورزا با مفاهیم و اشکال ظاهری مختلف در آثار هنری و ادبیات اساطیری نشان میدهد که در پس مفهوم پذیرفته شده این نماد در تمام دورانها، معنایی کهن وجود داشته است. معنایی درونی و جاودانه که به کهنالگو جان میبخشد و موجب تکرار آن در ادیان و ادوار گوناگون میگردد. در فرگرد آتی مفهوم جاودانهی این کهنالگو با توجه به اساطیر ایران بررسی خواهد شد.
3 -4 -1 نقش نمادها در فرایند کمالطلبی انسان
امروزه همه چيز از رمز و راز فوق طبيعي خودش تهي است و ديگر هيچ چيز براي انسان امروز مقدس نيست. در دوران گذشته، هنگامي كه ادراكات غريزي هنوز به ذهن آدمي راه داشتند خود آگاه براحتي ميتوانست آنها را به صورت مجموعۀ رواني بهم پيوسته درآورد. اما انسان «متمدن» ديگر توانايي چنين كاري را ندارد. زيرا خودآگاه «هدايت شدۀ» وي از امكان يكسان سازي بخشهاي تكميلي غرايز ناخودآگاهش محروم شده است. و اين امكانات يكسانسازي تكميلي دقيقاً همان نمادهاي فوق طبيعي هستند كه همه آنها را مقدس ميشمارند. مثلاً امروزه مفهوم واژهی «ماده» يك مضمون ناب زمخت غير انساني و صرفاً عقلاني شده است و مفهوم رواني ندارد با نمايهی باستاني و مادي مادر كبير با توان توصيفش از مفهوم ژرف عاطفي مادر زمين بسیار تفاوت دارد. آن نيروي شگرف عاطفي كه در «پدر ما» بيان مي شده یا «ذهن» كه زماني پدر همگان بود امروزه با عقل يكسان شمرده ميشود و تا به درجه خود محوربيني انسان تنزل كرده است. اين دو اصل كهنالگويي اساس تضاد نظامهاي شرقي و غربي است. تودههاي مردم و رهبرانشان متوجه نيستند كه ميان اصطلاح مذكر پدر (روح) براي نامگذاري بنيان جهان چنانكه غربيها بكار ميگيرند و اصطلاح مونث مادر (ماده) كه شرقیها بكار ميبرند تفاوت چنداني وجود ندارد. اگر در گذشته اين اصول جزو شعائر احترام برانگيز ديني بودند، دستكم نشان ميدادند براي انسان اهميت رواني دارند. اما امروزه تنها مفاهيمي گنگ ميباشند. هر چه شناخت علمي افزايش مييابد، دنيا بيشتر غير انساني مي شود. انسان خود را جداي از كائنات احساس ميكند، چرا كه ديگر با طبيعت سروكار ندارد و مشاركت عاطفي ناخودآگاه خويش را با پديدههاي طبيعي از دست داده است. و پديدههاي طبيعي هم بتدريج معناي نمادين خود را از دست دادهاند. ديگر نه تندر، آواي خشماگين خداست و نه آذرخش تير انتقام او. ديگر نه رودخانه پناهگاه ارواح است و نه درخت سرچشمهی زندگي انسان. ديگر هيچ غاري ماواي شياطين نيست. ديگر سنگها، گياهان و حيوانات با انسان سخن نميگويند و انسان نيز با آنها سخن نميگويد، چرا كه ميانگارد گفتههايش را نميشنوند. تماس انسان با طبيعت قطع شده است و نيروي عاطفي عميق ناشي از اين تماس كه موجب روابط نمادين وي ميشد از ميان رفته است. نمادها ميكوشند اين فقدان عظيم تماس را جبران كنند. نمادها، طبيعت اصلي ما را با همه غرايز و شيوههاي ويژهی انديشههايش نشان ميدهند. دريغا كه نمادها محتويات خود را با زبان طبيعت كه براي ما بيگانه و نامفهوم است بيان ميكنند. و ما ناگزيريم زبان طبيعت را با واژه ها و كلام عقلاني باب روز كه خود را از بند دوران قديم و راز و رمز ويژهی آن رهانيدهاند بازگو كنيم. امروزه هنگامي كه ما از اشباح و ساير موجودات فراسوي طبيعي سخن ميگوييم، ديگر براي فراخواندنشان بسوي خودمان نيست. شكوه و قدرت اين كلمات از ميان رفته است و ما ديگر هيچ جادويي را باور نداريم. قداست اشياء مذهبي و پايبندي به آنها كاهش يافته. گويي دنياي ما خود را از بند «علقههاي فوق طبيعي» مانند سحر، جادو، همزاد، ساحر، گرگینه، خون آشام، ارواح جنگلي و تمامي موجودات عجيب ديگري كه در جنگلهاي دوران قديم پرسه ميزدند رهانيده است. به بياني دقيقي ديگر دنياي ما از تمامي عناصر خرافي و غير عقلاني پاك شده است. اما در اينكه دنياي دروني ما (نه نمايههاي خوشآيندي كه خودمان در آن مي سازيم) هم خود را از بند تمامي اين خصوصيات دوران قديم رهانيده باشد جاي ترديد است. آيا عدد سيزده براي بسياري از مردم نحس نيست؟ و آيا بسياري از افراد گرفتار پيشداورهاي غير عقلاني، فرافكنيها و پندارهاي كودكانهی خود نيستند؟ اگر واقعگرايانه به ذهن آدمي بنگريم متوجه خواهيم شد بسياري از آثار باقيمانده از دوران قديم هنوز چنان نقش خود را ايفا ميكنند كه گويي از پانصدسال پيش تاكنون هيچ اتفاقي نيفتاده است. درك اين موضوع كه انسان امروزي آميختهيي از خصايص ناشي از تكامل بسيار طولاني روان خود ميباشد بسيار مهم است. و همين درهمآميختگي انسان و نمادهايش است كه مورد بحث ماست و بايد در آن به دقت موشكافي كنيم(یونگ 1961، 135 -138).
پُل زدن میان دو جهان و پذیرفته شدن در جامعه از طریق استفادۀ از «موارد انتقالی» انجام میگیرد. پدیده های انتقالی در جوامع گوناگون بشری به صورت آیینهای رازآمیز مملو از تجارب دینی یا خلق آثار هنری قدسی با تکیه بر الهامات درونی و مواردی از این دست، به منصۀ ظهور رسیده اند. از نظر وينيكوت، پديده هاي انتقالي در فضاهاي روانشناختي كه او آنها را «فضاي بينابين» يا «فضاهاي بالقوه» مينامد، قرار دارد. در تحول رواني موفقيّت آميز، اين «فضا» به صورت ميدان همه تجربههاي فرهنگي، از جمله دين در ميآيد كه او آن را با «مهر مادري» هم پيوند ميزند :«در اينجا، وقتي كه وثوق و اعتماد وجود داشته باشد، فضاي بالقوه هم وجود دارد، فضايي كه بصورت ساحت نامتناهي جدايي درميآيد، و اين فضا را نوزاد، كودك و بزرگسال چه بسا به نحوي خلّاقانه با بازي كه بر اثر مرور زمان به صورت لذت بردن از ميراث فرهنگي در ميآيد، پر مي كند». به طور كلي پژوهشگرانی كه تحت تأثير وينيكوت قرار گرفتهاند – و نظر به تداوم شناخته شدن اهميّت عميق كارش، تعداد آنان محتملاً زيادتر خواهد شد – اهميت موارد يا موضوعات انتقالي را از هر نوع كه باشد، از جمله دين، عقيدۀ ديني و هنر دینی را، بيشتر ارج خواهند گذارد. هدف چنين پژوهشگرانی اين خواهد بود كه استعداد طبيعي و خدادای در زمينه تحول بخشيدن به موضوعات انتقالي راشکوفا سازند تا خود تكيهگاه خويش براي پل و پيوند زدن بين جهان رواني و اجتماعي باشند. اين پل و پيوندزدن، تا حدودي از بازيكردن ناشي ميشود، يعني نوعي فعاليّت كه وينيكوت تلاش نظريهپردازانه معتنابهي دربارۀ آن به خرج ميدهد. فعاليّتهایی مانند هنر دینی(قدسی) و شعائر و تجربه ديني که در مرحله بينابين واقعيّتهاي دروني و بيروني قرار دارد. پدیده های انتقالی را در فضای هنری به صورت مفاهیم نمادهای نقش شده در آثار هنری قدسی به وفور میتوان مشاهده کرد. همبستگي بين هنر دینی و عملكرد ديني نیز زمينهاي است كه به مدد كاربرد نظریات روانشناسی دینی مورد پژوهش قرار دارد (الیاده 1987، 269 – 272).
4 – بررسی مفهوم جاودانهی کهنالگوی گاو نر در اساطیر و صنایع دستی
امروزه پژوهشگران به لطف نمايههاي نمادين و اسطورههاي به يادگار مانده، در حال كشف تاريخ باستان هستند. و هر چه باستانشناسان بيشتر به گذشته نزديك ميشوند دلبستگيشان به رويدادهاي تاريخي كمتر ميشود و به پيكرهها، نقاشيها، معابد و خطوطي كه براي ما باورهاي انسان قديم را آشكار ميكنند بيشتر. پارهيي نمادها را هم فلاسفه و مورخين ديني با ترجمان اين باورها به زبان قابل فهم امروزي ارايه ميكنند. مردمشناسان نشان دادهاند كه هنوز هم شكلهاي نمادين در آيينهاي مذهبي و اسطورههاي قبايل كوچك امروزي بدون كمترين تغييري در روند قرنها يافت ميشوند(یونگ 1961، 156).
در اينجا ميتوان به دو شيوهی كاملاً متمايز بيان هنري یعنی هنر «خيالي» و هنر «حسي كه براي ارايهی ويژگيهايشان كوششهاي بسياري نيز انجام گرفته اشاره كرد. هنر «حسي» معمولاً بر پايهی بازآفريني مستقيم طبيعت و موضوع مورد نظر استوار است، در حالي كه هنر «خيالي» بيانگر تخيل و تجربه هنرمند به شيوهيي «غيرواقعگرايانه» يا حتا روياگونه و «انتزاعي» ست. اين دو مفهوم بسیار روشن و ساده هستند. هنر خيالي سابقه تاريخي بسيار دراز دارد. و شكوفايي آن در حوزه مديترانه به هزارهی سوم پيش از ميلاد ميرسد. به تازگي متوجه شده اند كه اين آثار هنري قديم محصول ناداني و ناشايستگي نبوده، بلکه بيانگر هيجانهاي كاملاً مشخص مذهبي و روحاني ميباشند. اين آثار امروزه داراي تأثير سحرآسايي شده اند. زيرا از حدود نيمقرن پيش به اينسو هنر يكبار ديگر وارد قلمروي «تخيل» شده است و نمادهای هندسي و «انتزاعي» دوباره نقش قابل توجهي در هنر ايفا ميكنند (یونگ 1961، 376 – 377).
بسياري كسان چنين ميپندارند كه ميتوان كهنالگوها را به مثابهی بخشي از يك سيستم مكانيكي بخاطر سپرد، ناگزیر باید تأکید کرد كه آنها تنها كلام و مفهوم فلسفي نيستند و گوشههايي از خود زندگي هستند و همواره از طريق عواطف با فرد زنده رابطه دارند. مثلاً از نظر يك مسيحي مومن چليپا يك نماد ديني مسیحی است، اما نميتوان گفت نماد چليپا همواره و در همه دورانها تنها يك مفهوم داشته است زيرا اگر چنين بود رمز و راز و طراوت خود را از دست ميداد و تنها كلامي ساده ميشد. اگر به آهنگ عاطفي ويژهی كهن الگو توجه نشود حاصلی جز دستیابی به مفاهيم اساطيري ،كه به آساني ميتوان باهم درآميختشان و گفت هر چيز مفهومي دارد يا اينكه هيچ چيز داراي مفهوم نيست،در بر نخواهد داشت. جسدهاي بيجان همه از نظر شيميايي به يكديگر شبيه هستند، اما افراد زنده چنين نيستند. كهنالگوها زنده نميشوند مگر زماني كه دریافته شود چرا و چگونه براي تكتك افراد زنده مفهوم مييابند. اگر ندانيم كلمات معرّف چه هستند از مفهوم خود تهي ميشوند. و اين بخصوص در روانشناسي دینی كه مدام از كهنالگوها، نرينهها و مادينهها، مادر كبير و غيره سخن ميگويد مصداق دارد. ميتوان درباره ی قديسين، خردمندان، پيامبران و ربّالنوعهاي مورد پرستش در سراسر دنيا همه چيز دانست. اما مادام كه آنها را به منزله نمايههاي سادهی بدون راز و رمز در نظر گرفت، درست مانند اينست كه کسی در خواب سخن بگويد بيآنكه بداند از چه ميگويد و كلماتي كه بكار ميبرد همه تهي از مفهوم و بيارزش ميشوند. كهنالگوها زماني روح ميگيرند كه كوشش شود جنبه معنوي آنها يعني رابطهشان با فرد زنده در نظر گرفته شود. و در اين صورت است كه همگان متوجه خواهند شد که وجه تسميهيي آنها اهمييت چنداني ندارد و همه چيز به چگونگي ارتباط آنها با فرد بستگي دارد(یونگ 1961، 139 -140).
پارهيي از نمادها از آنچه يونگ «ناخودآگاه همگاني» مينامد، يعني بخشي از روان كه ميراث رواني مشترك بشرييت است ناشي ميشوند. اين نمادها آنقدر قديم و ناآشنا هستند كه انسان امروزي قادر نيست آنها را درك و يا مستقيماً جذب كند. به عنوان مثال الگوي نمادگرايي قهرمان که بصورت اساطیر باروري در آيينهاي مذهبي برای «نجاتدهندگان»، همچون میترا، اوزيريس، تموز، اورفه و بالدر وجود دارد؛ آنها تولدهايي الهي يا نيمهالهي داشته اند. آنها نيز كامروا شده بودند و آنگاه بدان سبب كشته شده بودند تا دوباره تولد يابند. آنها در واقع بخشي از اديان ادواري بودند كه در آنها مرگ و تولد دوبارهی خدا -پادشاه، اسطورهيي تكرار شونده بود. میترا از جمله شخصیتهایی است که در اساطیر گاو نر را قربانی می کند(یونگ 1961، 157 – 159).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
اين جزييات يادآور آيينهاي اروپای قديم است كه در آنها ديونيسوس را به هئيت گاو در ميآورند. البته آیینی کهنتر از مراسم ديونيسوس نيز پيش از مسيحيت وجود داشت كه در آن گاو نقشي نمادين ايفا ميكرد. ميترا خداي خورشيد پارسيان گاوي را قرباني ميكند. ميترا گوياي آرزويي است براي يك زندگي روحاني كه به انسان اجازه ميدهد بر عواطف حيواني بدوي خود چيره شود و پس از برگزاري مراسم آيين آموزش به آرامش دست يابد(یونگ 1961، 220 – 221).
نقش مهر به عنوان نمود شهریار زمینی در یمه اوستایی (yima) یا جمشید شاهنامه به عنوان نخستین شهریار تبلور یافته است. جمشید نیز به عنوان نخستین کسی که گاو را قربانی کرده است، شناخته می شود. همتای ودایی جمشید، یمه (yama)، خدای جهان زیرین و مرکب او گاوی است که قربانی می شود. از طرفی مطالعه تحقیقات سایر پژوهشگران نشان میدهد که اسطورهی جمشید کهنترین صورت قهرمانی موجود در اوستا و وداهاست که با کهنالگوی گاو در ارتباط است. در گاتها آمده است که جمشید از کسانی است که گاو را قربانی کرده است. زرتشت او را سرزنش كرده كه براي خشنود ساختن مردمان، خوردن گوشت گاو را به آنها توصيه كرده است. برپایی آیین نوروز را نیز یادگاری از جمشید میدانند. مورخینی نظیر هرودوت از مراسم گاو کشی در نوروز و همچنین در مهرگان در میان ایرانیان مطالبی را ذکر کرده اند(SKJÆRVØ,2008 ).
قدمت حضور کهنالگوی ورزا با مفاهیم و اشکال ظاهری مختلف در آثار هنری و ادبیات اساطیری نشان میدهد که در پس مفهوم پذیرفته شده این نماد در تمام دورانها، معنایی کهن وجود داشته است. معنایی درونی که به کهنالگو جان میبخشد و موجب تکرار آن در ادیان و ادوار گوناگون میگردد.
کهنالگوی گاو در اساطیر قهرمانی بسیاری نقش قربانی را ایفا کرده است و در صنایع دستی ایران در تمام دورانها از جمله دوران هخامنشی در مجالس نمادین گوناگون نقش شده است. برای یافتن مفهوم این مجالس به بررسی اسطورهی قهرمانی در برخی اساطیر مرتبط با شخصیت جمشید و کهنالگوهای نهفته در این اساطیر ،که در مجالس تصویری حاوی کهنالگوی گاو نیز نقش شده اند و با آن ارتباط دارند، خواهیم پرداخت.
4 -1 کهنالگوهای نهفته در اساطیر قهرمانی جمشید و دیگر شخصیتهای مرتبط
جمشید نخستین پادشاه، نخستین انسان، نخستین میرا و به وجود آورندۀ تمدن است. پس از اصلاحات دینی زرتشتی نقش او کم رنگ شده و «گیومرته» به عنوان اولین انسان در متون اساطیری جانشین وی می گردد. شخصیت او نشاندهندۀ اولین انسان -پادشاه اسطوره ای با دو کارکرد مرتبط قهرمان قربانی کننده و شهیدشونده است که در همۀ اساطیر هندو -اروپایی مشترک است(SKJÆRVØ,2008 ).
اسطورهی قهرمان از رايجترين و شناختهترين موضوعات موجود در اساطیر است. و ما آن را در اساطير قديم يونان و روم، در قرون وسطا، در خاور دور، در ميان قبايل بدوي كنوني میيابيم، و در آثار هنری ما هم پديدار ميشود. اسطوره داراي جاذبهيي فريبنده است و اگر چه كمتر بچشم ميآيد اما اهميت رواني بسيار دارد. هر چند اسطورهها در جزئيات بسيار متفاوتند اما هر چه بيشتر موشكافي كنيم بيشتر متوجه ميشويم كه ساختارشان بسيار شبيه يكديگر است. و گر چه توسط گروه ها يا افرادي كه هيچگونه رابطه مستقيم فرهنگي با يكديگر نداشتهاند آفريده شده اند اما همگي الگويي جهاني و مشابه دارند. ما همواره داستانهاي مشابهي درباره تولد معجزهآسا اما مبهم قهرمان ميشنويم. و شواهدي كه حكايت از نيروي فوق بشري زودرس، رشد سريع در قدرتگرفتن و والاشدن، مبارزهی پيروزمندانه عليه نيروهاي اهريمني، گرفتار غرور شدن و افول زودهنگام بر اثر خيانت يا فداكاري «قهرمانانه»يي كه به مرگ وي انجاميده دارند. الگوی قهرمانی هم براي فردي كه ميكوشد شخصييت خود را كشف و تأييد كند مفهوم دارد و هم براي جامعهيي كه نياز به تثبيت هوييت جمعي خويش دارد. نمادهاي قهرماني، زماني بروز ميكنند كه من خويشتن نياز به تقويت بيشتر داشته باشد. يعني هنگامي كه خودآگاه براي كاري كه خود به تنهايي يا دستكم بدون ياري منابع نيرويي كه در ناخودآگاه است نميتواند انجام دهد، به ناخودآگاه نياز پيدا ميکند. اسطورهی قهرمان ويژگي بسيار مهم ديگري نيز دارد كه در واقع كليد دستيابي به درك آن است. در بسياري از اين افسانهها قدرتهاي پشتيبان يا «نگاهبانان» ناتواني اوليهی قهرمان را جبران ميكنند و وي را قادر ميسازند تا عمليات خود را، كه بدون ياريگرفتن از آنها نميتواند انجام دهد، به سر انجام برساند. اين شخصيتهاي الهي در حقيقت تجلّی نمادين «روان كامل» هستند كه ماهيّتي فراختر و غنيتر دارد و نيرويي را تدارك ميبيند كه «من خويشتن» فاقد آن است. و از نقش شگرف آنها چنين برميآيد كه كار اصلي اسطورهی قهرمان انكشاف خودآگاه خويشتن فرد است، يعني آگاهي به ضعفها و تواناييهاي خودش بگونهيي كه بتواند با مشكلات زندگي روبرو شود. بمحض اينكه فرد توانست آزمايش اوليه را پشت سر بگذارد و وارد مرحله پختگي شود اسطورهی قهرمان مناسبت خود را از دست ميدهد. گويي مرگ نمادين قهرمان سرآغاز دوران نوینی است. بايد توجه داشت كه حال و هواي سرگذشت قهرمان در هر دوره آن با روند انكشاف خويشتن خودآگاه فرد و مشكلي كه در لحظهيي خاص از زندگي خود با آن روبرو ميشود انطباق دارد. به بياني ديگر، تحول نمايهی قهرمان در هر مرحله از تحوّلات شخصيّت انساني بازتاب مييابد(یونگ 1961، 162 -181).
مراحل قهرمانی فرایند رشد فردیت در رسیدن به خودآگاهی را نمادین مینماید. اساطیر قهرمانی مرتبط با جمشید مجموعه مفاهیم کهنالگوهای مهمی را در بر دارد. در واقع میتوان ادعا کرد در صورتیکه همه جوانب اسطوره بررسی گردد مفاهیم همه نمادهای موجود در آثار هنری دریافته خواهد شد. در این پژوهش فقط به نمادهایی پرداخته خواهد شد که در مجالس تصویری فصل تحلیل تصاویر نقش شده اند.
4 -1 -1 نمادهای مرتبط با مفاهیم امر متّعال و مسیر تعالی
ايرانيان باستان عقيده داشتند که هستی در مینو آفریده شد. آسمان نخستين بخش از جهان بود كه آفريده شد. پس از آن آب، و سپس زمين آفريده شد. بعد از اينها نوبت به نخستین نمونه حيوانات رسيد و گاو یکتا ( اِوَگدات) آفریده خلق شد. کیومرث نمونه نخستین مردمان پس از گاو آفریده شد»(کرتیس بیتا، 130).
هنگامي كه اول بار آفريدگان به وجود آمدند، در حالت «مينويي» بودند: درخت بدون پوست و خار بود، و گاو سفيد و درخشنده همچون ماه، و گيومرث كه نمونه نخستين انسان است، همچون خورشيد مي درخشيد(هینلز 1975، 87).
در این اسطوره ارتباط گاو با ماه و ارتباط نخستین انسان یا نمونه شهریار زمینی با خورشید بیان شده است و در فرگردهای آتی بدانها پرداخته خواهد شد.
طبق روایات زرتشتی، گيومرث و گاو سه هزار سال را به نیکی سپری کردند اما اهريمن در نخستين حمله اش به جهان گيومرث و گاو نخستين را كشت. اهریمن در حمله به دنیای ساخته اورمزد ديو آز و گرسنگي و مرگ، استويدات، را براي نابودي ورزا، گاو نخستين فرستاد. دیو بر گاو چيره شد و ورزا از لاغري جان سپرد. از از اندام هاي او اين حيوان چندین گونه دانة گياهي و خوراكي و انواع گياهان دارويي آغاز به روئيدنكردند. نطفه گاو به ماه رسيد و در آنجا پالوده شد. در ابتدا یک جفت گاو نر و ماده و از آنها انواع مختلف حيوانات و چهارپایان سودمند به وجود آمدند. به همين گونه، چون کیومرث درگذشت، نطفه او را زمين پذیرفت. از تن او كه از فلز بود، انواع مختلف فلزات به زمين رسيد و از نطفه او مشي و مشيانه كه نخستين زوج بشر بودند، از زمين روييدند. اهورامزدا فروهر کیومرث را به خورشید پایه فرستاد و از آنروز تابحال از طریق خورشید میدرخشد( shaki, 2000 )و(Malandra,2001).
پژوهشگران اعتقاد دارند این نسخه متأخر از نسخه باستانی اسطوره رونویسی شده است و شخصیت های موجود در آن تا حدی دستکاری شده اند و در واقع کیومرث همتای پهلوی یمهی اوستایی (yima) است. جمشید نخستین انسان و نخستین شهریار است. نسل بشر از پشت جمشید بوجود آمده است. کیومرث نیز مانند جم و همتای کهن ودایی او یمه شخصیتی خورشیدی است. نقش یمه یا جمشید شاهنامه به عنوان نمود شهریار زمینی و یا نخستین شهریار در ایزد مهر نیز تبلور یافته است. در مهرپرستی گاوکشی به میترا و در زرتشتیگری به اهریمن نسبت داده شده است. جمشید نیز به عنوان نخستین کسی که گاو را قربانی کرده است، شناخته می شود. همتای ودایی جمشید، یمه (yama)، خدای جهان زیرین و مرکب او گاوی است که قربانی می شود. اسطورهی جمشید کهنترین صورت قهرمانی موجود در اوستا و وداهاست که با کهنالگوی گاو در ارتباط است. در گاتها آمده است که جمشید از کسانی است که گاو را قربانی کرده است. زرتشت او را سرزنش كرده كه براي خشنود ساختن مردمان، خوردن گوشت گاو را به آنها توصيه كرده است. برپایی آیین نوروز را نیز یادگاری از جمشید میدانند. مورخینی نظیر هرودوت از مراسم گاو کشی در نوروز و همچنین در مهرگان (جشن گاهنبار مرتبط با میترا) در میان ایرانیان مطالبی را ذکر کرده اند(SKJÆRVØ,2008 ).
در مورد شخصیتهای اساطیری مرتبط با گاو و جمشید در بخشهای آتی بیشتر صحبت خواهد شد.
در امتداد روایت اسطوره آفرینش از گوشورون/ گوشوروان ( روان گاو) یاد می شود که پس از کشته شدن گاو نخستین از بیدادی که بر او روا شده بود و فقدان چوپانی حمایتگر به اهورامزدا شکایت کرد. در پاسخ او اهورامزدا زرتشت را به عنوان پشتیبان او معرفی نمود( Malandra,2001).
مقام گاو در زمين برابر ثور در آسمان است. واژۀ ثور به معنای ورزا یا همان گاو نر است. صورت فلکی ثور در نقشه های نجومی منطقه از دوران باستان تاکنون به شکل گاو نری تصور شده است که خوشه پروین را در کوهان خود حمل می کند. این گاو نر گاهی بالدار تصویر شده است. در نقشههای باستانی نجومی صورت فلکی کماندار نوک پیکان خود را به سمت ثور نشانه رفته است.
ثور دومین برج از برجهای دوازده گانه است. در تمدن آشور نام دومین ماه «گاو هدایتگر» بوده است. در مُهرهای بابلی، عبارت «گاو روشنایی » یا «گاو آسمانی » دیده می شود. در ادبیات فارسی، صورت فلکی ثور با نامهای گاوِ گردون و گاوِ آسمان آمده است(یزدی،1389).
ايرانيان نيز مانند هنديان عقيده دارند كه جهان به هفت كرشور (در فارسي جديد كشور) تقسيم شده است. در بندهش آمده است که اين مناطق هنگامي آفريده شد كه براي اولين بار ایزد تیشتر باران را آفرید و بر زمين فرود آورد. بخش مياني، خونيرث نام دارد و نيمي از همه زمين را تشكيل مي دهد.کیانیان و یلان در خونیرث آفریده شدند. خونیرث به اندازه مجموع شش منطقه ديگر وسعت دارد. مردمان نمی توانستند از کشوری به کشور دیگر سفر کنند مگر بر پشت گاوی آسمانی به نام سریشوَک يا هديوش(هینلز بیتا، 31)
در کتاب پهلوی زادسپرم مهاجرت ایرانیان از خونیرث به دیگر کشورها سوار بر پشت همین گاو سریشوک صورت گرفته است. سه آتش بر پشت این گاو روشن بود شبي طوفان شديدي رخ داد و آتش ها از پشت گاو به دريا افتادند و در آن جا به سوختن ادامه دادند و در دريا به مردمان روشني بخشيدند. این آتش ها به دریا فروریخت و گوهر آنها یکی بود و به سه بهره شد و دوباره در سه جای فروزان گشت و به آذر فرنبغ (آتش موبدان در فارس) و آذرگشنسب، آتش پادشاهان و ارتشتاران (درآذربایجان) و آذربرزین مهر (آتش کشاورزان در خراسان) موسوم گشت. در این اسطوره به نگهداری آتش های سه گانه، بر پشت گاو آسمانی اشاره شده است. عدد سه نشانه ای از تثلیث مقدس است و در فرگردهای آتی بررسی خواهد شد.
هديوش در اساطير ايراني نام گاوي است كه گوپت شاه از آن نگاهداري مي كند و در هنگام رستاخيز، سوشيانت با يارانش آن را قرباني مي كنند و با چربي آن آميخته به هوم سفيد، مائدهاي ميسازند و به مردمان ميدهند و مردمان با خوردن آن عمر جاويدان مييابند. اين گاو بنا به سنت ايراني در دژي مستحكم نگهداري شده تا اينكه در روز رستاخيز قرباني شود. (جابز 1370، 161 – 162).
هديه جاودانگي هنگامي اعطا خواهد شد كه سوشيانس، منجی آخرالزمان در آیین زرتشتی، قرباني نهايي را با آخرين حيواني كه براي خدمت به بشر كشته ميشود، انجام دهد. اين همان قرباني گاو آسمانی است. از پيه آن گاو و شربت هوم سفيد اساطيري كه در درياي گيهاني قرار دارد، اكسير جاودانگي تهيه خواهد شد.
در اساطیر ایران گاو مرد،گوپت شاه نام گرفته است. او موجودی است آسمانی از آن جهت كه اندامش خیالی و ترکیبی است. نيمي از او انسان و نيمي از او گاو است. وظیفه گوپت شاه در اساطیر مراقبت از سريشوك یا هدیوش است. زيرا اين گاو آخرين حيواني است كه در بازسازي جهان كه همه آدميان بايد جاودانه گردند، قرباني مي شود.
میترا مشهورترین گاوکش تاریخ اساطیری جهان است و این شهرت را مدیون رواج مهرپرستی در امپراطوری روم باستان میباشد. در کتیبه های دولتی هخامنشی میترا و آناهیتا در کنار اهورامزدا یاد شده اند، اما اساطیر ایرانیان در دوره هخامنشی به متون کتیبهها محدود نمی شود. ایرانیان و هندیان در دورهای با هم میزیستهاند و متون کهن ریگ ودا معرف عقاید آنها در این دوره است. از بخشهای اوستا نیز یشتها قدمتی پیش هخامنشی دارد . بسیاری ایزدان که در یشتها ستایش شده اند با ایزدان ودایی در برخی خصوصیات مشترکاند. بهرام یا ورثرغنه (vərəθraγna) همتای اوستایی ایندرای ودایی است. شخصیت اساطیری فریدون شاهنامه را با ترئتنه (traitana) ودایی و جمشید را با یمه (yama) ودایی تطبیق دادهاند. هوم (haoma) اوستایی با سوم (soma) ودایی منطبق است. تمام شخصیتهایی که از آنها نام بردیم با گاو ارتباط دارند. این ارتباط در بخش مربوط به هر کدام آورده خواهد شد.
دقیقاً نمی توان تأیید کرد که بندگی ذوات اعظم آسمانی، یگانه و نخستین اعتقاد ابتدایی انسان بوده و همۀ اشکال مذهبی دیگر بعدها پدید آمده و پیدایش آنها نمودگار پدیدۀ تنزّل و تدنّی است. همچنین به نظر نمیرسد که چنین اعتقادی با اشکال دیگر مذهب در یک دورۀ زمانی خاص غیر قابل تلفیق بوده باشد. برخی اشکال دیگر مذهبی عبارتاند از: توتمپرستی، نیایش نیاکان و پرستش ارواح، اعتقاد به وجود جفتی ابتدایی، یا مادینه پنداشتن زمین و نرینهپنداری آسمان و زوج قرار دادن این دو با هم و کیشهایی با بنیاد خورشیدپرستی و ماهپرستی.
در کتیبههای پادشاهان هخامنشی در کنار اهورا مزدا، میترا و آناهیتا قرار داده شده اند. به نظر میرسد میترا و آناهیتا نشانگر جفت ابتدایی آسمان و زمین هستند. چنانکه آناهیتا با رودها و دریاچهها ارتباط دارد و میترا با خورشید. علاوه بر آن میترا فرزند آناهیتا است و این خصیصه ارتباط ایزد بانوان باروری و فرزندی نرینه را تکمیل می کند. در مورد جفت ابتدایی در اساطیر اشتراکات بسیاری یافت می شود و مهمترین آنها تا آنجا که به بحث ما مربوط است، گاو سیما بودن این جفتهاست. مضمون گاو مادر زمین و جفت آسمانیش در بسیاری از مدارک کهن مرتبط با اساطیر یافت می شود. ارتباط آناهیتا با گاو در پس ارتباطش با ابرهای بارانزاست که به گاو ماده یا گاو روشنی تشبیه شده اند.
میترا نیز در تقابل با اهورامزدا یک جفت فرمانروا را بوجود می آورد. شخصیت اوستایی اهورامزدا با وارونای ودایی، به سبب اشتراکات موجود در فرهنگ هندوایرانی، تطابق دارد. وارونا در وداها همراه با میترا زوجی میسازند که فرمانروایی دوجنبه ای روحانی – زمینی را تداعی می کند. وارونا خداوند آسمان است نام او به معنای وارونه، کاسۀ واژگون آسمان را تداعی می کند. میترا در وداها چشم واروناست و بر همه اعمال بشر نظارت دارد. به عنوان خدای خورشید و در نتیجه خدای پدید آورندۀ روز و شب شناخته می شود و همراه با وارونا بر زمین و آسمان حکومت می کند.
از سوی دیگر میترا فرزند آناهیتاست. یکی از صور زمینی آناهیتا را رودخانۀ آمودریا ( Oxus) است. واژۀ ( Ox) در زبانهای مرتبط با انگلیسی از جمله یونانی به معنای ورزا است. نام باستانی رودخانه (vaxšu ) است که واژۀ اوستایی huvaxša را تداعی می کندکه از القاب آناهیتاست. این رودخانه ایزد نگهبان مخصوصی دارد که با نام های ( vaxš )، ( vaxšu – varta )، به معنای حمایت شده به وسیلۀ وخشو یا آفریده شده به وسیلۀ وخشو، (Vaxšu data ) داده شده به وسیلۀ وخشو، خوانده شده است. این ایزد که برابر با میتراست بر روی مُهری از گنجینۀ آمودریا به شکل ورزاوی بالدار با سر انسان نقش شده است و به زبان یونانی قدیم با نام ( OAX?O ) بر روی سکهای کوشانی به شکل پیرمردی نقش شده است که یک ماهی یا دلفین را در دست چپ خود حمل می کند( Gray 1929, 60 -61 ).
علاوه بر دلایل ذکر شده میترا داراي دشتهاي پهن و گلههای بیشمار است و شخصیتی چوپانی دارد که او را با جمشید و گوپت شاه مرتبط میسازد.
نقش مهر به عنوان نمود شهریار زمینی در ییمای اوستایی (yima) یا جمشید شاهنامه به عنوان نخستین شهریار تبلور یافته است(بهار و شمیسا 1388، 74).
جمشید نیز مانند میترا به عنوان نخستین کسی که گاو را قربانی کرده است، شناخته می شود. همتای ودایی جمشید، یمه (yama)، خدای جهان زیرین و مرکب او گاو نر است(SKJÆRVØ,2008).
جم شخصيت ديگري است كه به مجموعه عقايد دوران هندوايراني تعلق دارد. گرچه سنت هاي هندي و ايراني در شماري از جزئيات با هم توافق دارند، با اين همه شخصيت كلي جم مشخصاً با شخصيت يمه در هند تفاوت دارد. مشخصه برجسته يمه در وداها اين است كه وي نخستين كس از بيمرگان است كه مرگ را برگزيد. راه مرگ را سپرد تا راه جاودانان را به مردمان نشان دهد و مردمان با او در خانه سرود به سر برند. چون او شاه مردگان بود، مرگ را ، راه يمه دانستند. زوجۀ یمه در اساطیر یمی نام دارد. در ايران، برعکس هند، جمشيد بيشتر به صورت شاه جلوه گر است تا خدا. جم پيش نمونه آرماني همه شاهان است، و نمونه اي است كه همه فرمانروايان بدو رشك مي برند. از جم همچنين به عنوان گناهكار ياد مي گردد. زردشت او را سرزنش كرده كه براي خشنودي مردمان خوردن گوشت گاو را به آنان توصيه كرده است.یکی از سرودهای باستانی میگوید که او به دست برادرش سپیتوره( spityura ) به دونیم شد. در روایات بعدی دهاک(ضحاک) نه به عنوان موجودی اساطیری بلکه به عنوان ستمگری نابکار جم را میکشد و قلمروی زمینی او را تصاحب می کند (هینلز 1975، 54 – 57).
میترا، یمه و جمشید شخصیتهایی خورشیدی هستند. بر پایی آیین نوروز را یادگاری از جمشید می دانند. مورخینی نظیر هرودوت از مراسم گاو کشی در نوروز در میان ایرانیان مطالبی را ذکر کرده اند. (SKJÆRVØ,2008).
جشن نوروز در آغاز فصل بهار و جشن مهرگان نیز در فصل پاییز برگزار می شود. ارتباط هر دوی این جشن ها با گردش زمین به دور خورشید و میترا و جمشید به عنوان شخصیتهای خورشیدی مرتبطاست. از طرفی مرکب یمه گاو نر است. مرکب یک خدا در واقع صورت دیگر آن خدا را نشان می دهد. از سوی دیگر یمه با میترا همتاست. اما اینکه یمه راه بی مرگان را خود به انتخاب خود برگزید و همچنین جمشید گاو کشی کرده است. می توان چنین برداشت کرد که این ایزدان خود را قربانی می کنند. مانن خورشید که هر روز غروب قربانی می شود و به دنیای زیرین می رود.
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1401-04-14] [ 05:33:00 ب.ظ ]
|