پروژه های پژوهشی و تحقیقاتی دانشگاه ها در مورد ارزیابی سیاست ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
ضرورت برون کشیدن فرهنگ از حاشیه به متن و قرار دادن آن در قلب سیاستگذاری، به ویژه در متن توسعه، یونسکو را بر آن داشته است که فعالیتهای خود را در عرصهی سیاست فرهنگی تجدید کند (گوردون و ماندی؛ ۱۱). در اولین میزگردی که در سال ۱۹۶۷ متشکل از کارشناسان بیست و چهار کشور از طرف یونسکو در موناکو تشکیل شد تا به گفتگو درباره سیاستهای فرهنگی بپردازد نیز به مسئلهی توسعه اشاره شد. در بیانیه پایانی این نشست نکات زیر مطرح میشود: ضرورت اقدام فرهنگی[۳۲] در تکمیل برنامه های آموزشی و علمی، جهت دادن توسعه علمی و فنی در خدمت روان و همگانی کردن فرهنگ در خدمت همه مردم، ضرورت توجه به توسعه فرهنگی همگام با توسعه فنی (فاضلی؛ ۱۰). مداخله مسئولان دولتی در تمام سطوح در امور فرهنگی بر اساس دو موضوع اساسی است که دبیرکل یونسکو در کنفرانس ونیز به صراحت به آنها اشاره نمود: ۱- حق دستیابی به فرهنگ، این وظیفه را بر عهده مسئولان قرار میدهد که اطمینان یابند افراد وسایل لازم برای اعمال این حق را دارند ۲- پیوند بین توسعه فرهنگ و توسعه عمومی (ژیرار؛ ۲۴۴).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
بنابراین مشاهده میکنیم که مسئلهی توسعه خود دارای دو جنبه است. اول اینکه توسعه نباید تنها به جنبه های فنی محدود باشد بلکه باید فرهنگ هم هدف توسعه قرار گیرد تا انسانها خلاءهای خود را با فرهنگ و مصرف فرهنگی پر کنند. دوم اینکه برای رشد و توسعه نیاز هست تا فرهنگ متناسب با آن شکل گرفته باشد. لازم است که مردم از روش های سنتی به سوی روش های پیشرفتهتر زندگی اجتماعی حرکت کنند و این خود نیازمند آمادهسازی فرهنگی است. منظور از اقدام فرهنگی در آن میزگرد این است که تضمینی ایجاد شود که توسعه در خدمت روان قرار گیرد و از انحصار نخبگان خارج شود. فرهنگ در توسعهی عمومی و در اعتلای جامعه مهم شمرده شود و امری تجملی نباشد. به بیان دیگر، این مقابله با تقلیلگرایی اقتصادی امور انسانی است.
راه یافتن فرهنگ به ادبیات توسعه، یک معنای ضمنی دیگر هم دارد. تا قبل از دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی، فرهنگ در سیاستهای توسعه هیچ جایی نداشت. اما از آن پس گفتگو بر سر این که آیا فرهنگ را میتوان هستهی توسعه دانست بالا گرفت. اگر پاسخ مثبت باشد، باید پذیرفت که توسعه بر پایهی نظامهای ارزشی گوناگون شکلهای مختلف یافته و تقلیدناپذیرتر و سنجیدهتر از آن است که تنها الگویی غربی باشد. توسعه چون شمشیری دو لبه است که از یک سو در پی کالاهای مادی و پیشرفت در فنآوری و از سوی دیگر خواستار آزادی گزینش و استقلالِ بیشتر است (فروزان سپهر؛ ۱۲).
۳-۴-۶- تنوع فرهنگی و دموکراسی فرهنگی
آنچه درباره توسعه گفتیم، پیامد دیگری در پی دارد و آن در نظر گرفتن تنوع و کثرت فرهنگی است. وقتی فرهنگ اساس توسعه میشود، اول قدم درک و فهم کثرت و تنوع در جوامع چند قومی و به تبع آن شناخت عوامل منسجمکننده است.
توسعهی پایدار و شکوفایی فرهنگ با یکدیگر وابستگی متقابل دارند، هدف سیاستهای فرهنگی باید ایجاد این احساس باشد که ملت جامعهای است چندوجهی. و در ارزشهایی ریشه دارد که همهی مردان و زنان در آن سهیماند و به تمام اعضای خود فرصت دسترسی و امکان ابراز نظر میدهد؛ گفتگوی میان فرهنگها یکی از بنیادیترین چالشهای فرهنگی و سیاسی جهان امروز به نظر میرسد (گوردون و ماندی؛ ۱۲).
در اینجا با مفهوم «دموکراسی فرهنگی» روبرو هستیم. دموکراسی فرهنگی به معنی عبور از این پیشفرض است که تنها یک فرهنگ عالی وجود دارد. زندگی فرهنگی یک جامعه متشکل از خردهفرهنگهای مختلف است که هر یک زبان خود را دارند و فرهنگ عالی را نمیتوان یکی از این خرده فرهنگها به حساب آورد. از طرف دیگر هدف دموکراسی فرهنگی آن است که موجبات ارتقای خردهفرهنگهای خاصی را فراهم آورده و آنها را از طریق وسایل ارتباط جمعی با خردهفرهنگهای دیگر که جنبه عمومیتر دارند، پیوند دهد.
از همین رو ژیرار میگوید که اولین اصل هر سیاست فرهنگی تمرکززدایی است. برای اینکه دموکراسی فرهنگی را به واقعیت تبدیل کنیم و اطمینان بیابیم که برنامههای فرهنگی با شیوه های متغیر زندگی منطبق خواهند بود، لازم است که هدفها و ابزارها در سطوح محلی مورد بحث قرار گیرند و صراحت یابند. چون زندگی فرهنگی در درجه اول مستلزم ابتکار، خلاقیت و مسئولیت است، و دولت مرکزی با بوروکراسی کند وبیروح خود قادر نیست نیازهای جدید را به خوبی دریابد (ژیرار؛ ۲۲۸).
باید توجه داشت که این هدف سیاستگذاری فرهنگی با هدفی که پیشتر عنوان کردیم و ایجاد هویت ملی بود گاهی در تضاد قرار میگیرد. فهم کثرت فرهنگی نیازمند فهم پویاییهای فرهنگی است. امروزه این چنین نیست که هر فرد تنها در یک قلمرو فرهنگی زندگی کند. هر فرد میتواند عضو اجتماعات و تقسیمبندیهای مختلفی باشد و صاحب هویتهای متعدد گردد. بنابراین نمیتوان تعریفی ساده و ثابت از ملت بدست داد. شهروندان هر سرزمین، روز به روز بیشتر در معرض عناصر مختلف فرهنگی قرار میگیرند. هویتهای چندگانه، کوشش برای دست یافتن به یک فرهنگ همگن را ناکام میگذارد.
مردمشناسی مدرن این تلقی که قائل به تمایز هر فرهنگ و جدا بودنش از فرهنگهای دیگر است را قویا به چالش میگیرد. مردمشناسی زمان ما کرارا وجود هر گونه مرز ذاتی بین فرهنگها را انکار کرده است. با این حال، اعتقاد به متمایز بودن فرهنگها از یکدیگر در مباحثات عصر حاضر عمیقا ریشه دارد. واتسون[۳۳] مینویسد:
«دولت در جامعه چند فرهنگی میتواند یکی از دو کار زیر را انجام دهد. یا به نابودی بعد چندفرهنگی جامعه اقدام کند که در حالت حاد، به نوعی قتل عام می انجامد. اما رسیدن به جامعهی تکفرهنگی از طریق سیاست استحالهی قهری[۳۴] به معنای به کار گرفتن نهادهای دولت، مثل مدارس، نظام قضایی، و شرایط احراز شهروندی، است که دیگر فرهنگها را حذف یا قانع به کنار رفتن میکند. دوم تجلیل و تشویق کثرتگرایی فرهنگی است، و با این توقع که اعضای هر فرهنگ، اعضای دیگر گروهها را به شهروندی مشترک بپذیرد. در چنین رویکردی، حس تعلق به محل و آگاهی از تنوع فرهنگی قرار است که مشوق تعهد نیرومندی نسبت به اهداف و نهادهای ملی قرار گیرد. این رویکرد از سوی مللی که احساس میکنند که وحدت شکنندهی آنها را تقاضای برابری فرهنگی از جانب گروههای اقلیتی تهدید میکند رد میشود» (واتسون؛ ۱۱).
۳-۴-۷- مقابله با تبعات تمدن جدید و دموکراتیزه فرهنگی
اگوستین ژیرار در تعیین دلایل نیاز به سیاستگذاری برای فرهنگ و تشخیص اهداف غایی فرهنگ عنوان میکند:
«دگرگونیهای پایان قرن بیستم، کیفیت زندگی در کشورهای صنعتی و هویت افراد و ملتها را در تمام جهان تهدید میکند. توسعه عمومی یک تجمل نیست، هدفهای غایی آن، نتیجه نیازهای ژرف جوامع رو در رو با دگرگونی است. برای درک هدفهای غایی سیاست فرهنگی، نخستین کار، درک ریشه این نیاز جدید در برابر تمدن بحرانزده است، زیرا نیاز به فرهنگ طرحی تابع ارادهی انسان نیست و پیامد صنعتی شدن است» (ژیرار؛ ۲-۳).
او واکنش به پاره پاره کردن کار و تخصصی شدن آن، تسلط به محیط زندگی در شرایط شهرنشینی و قلمرو زندگی ضدفرهنگی، احیای ارزش فرهنگی اوقات فراغت، بازآفرینی شخصیت فرد، ارتباطات اجتماعی را از اهداف غایی سیاست فرهنگی برمیشمرد (همان؛ ۲-۷).
در اینجا باز مفهوم توسعهی فرهنگی، خود را نشان میدهد. فکر توسعهی فرهنگی به طور اساسی دارای دو زمینهی ذهنی است: از یکسو گرایش انتقادآمیز به مفهوم سنتی فعالیتها و امور فرهنگی. از سوی دیگر، این اعتقاد که جامعهی ما به بخشهای اقتصادی، اجتماعی و آموزشی محدود نمیشود (پهلوان؛ ۲۰). از این رو دولتها میباید در جهت همگانی کردن فرهنگ تلاش کنند و آن را صرفا در انحصار نخبگان نخواهند و برای مشارکت فعال مردم در زندگی فرهنگی زمینهسازی کنند. توسعهی فرهنگی باید توانایی خودمختاری و موقعیتیابی در حیات اجتماعی را به افراد بدهد. توسعه فرهنگی افزایش قدرت و کارآمدی یک فرهنگ در پاسخگویی به نیازهای فرهنگی، معنوی و مادی شهروندان است.
در اینجا با مفهوم «دموکراتیزه کردن فرهنگ» سر و کار داریم. دموکراتیزه کردن فرهنگ یعنی اینکه نوعی برابری فرهنگی ایجاد شود به طریقی که همگان بتوانند به فرهنگ دسترسی داشته باشند. یونسکو از تعبیر حق داشتن فرهنگ استفاده میکند یعنی اینکه هر شهروند در جامعه از حق دسترسی به فرهنگ برخوردار باشد. حق دسترسی به فرهنگ در جوامع مختلف معانی متفاوتی دارد؛ مثلا در کشوری که اکثر جمعیت آن بیسواد هستند، حق دسترسی به فرهنگ یعنی حق باسواد شدن و توانایی خواندن و نوشتن پیدا کردن است. اما در یک جامعهای که اکثر جمعیت آن باسوادند، حق دسترسی به فرهنگ یعنی حق دسترسی به امکانات مشارکت فرد در تولید فرهنگ. دموکراتیزه کردن فرهنگ به معنای داشتن آزادی بیان، آزادی خلاقیت و آفرینش خلاقیت است. داشتن استقلال فرهنگی به این معنا است که فرد بتواند مستقل از قدرتهای موجود در جامعه عمل کرده و دیدگاه ها و نظرات را ارائه کند (فاضلی؛ ۱۴).
این نگاهی به فرهنگ است که آن را به عنوان فضیلت و وضع آرمانی و مرهمی برای روح بیمار و مجروح عصر مدرن در نظر میگیرد. در این معنا فرهنگ تنها پادزهر سموم جامعه صنعتی است و نیرویی است که ارزشهای انسانی را حفظ میکند و تعالی میبخشد.
۳-۵- سرمشقهای سیاست فرهنگی
منشا پیدایش سیاستگذاری فرهنگی را میتوان در دو سرمشق کلی خلاصه کرد: سرمشق آرمانشهرگرا و سرمشق واقعگرا.
سرمشق آرمانشهرگرا، تعبیری ایدئولوژیک از فرهنگ دارد و برنامهریزی فراگیر را در دستور کار دارد. سیاستگذاری فرهنگی معطوف به هدف و آرمان برای تحقق یک آرمان یا ذهنیت به کار گرفته میشود. در این حالت در واقع سیاستگذار چشماندازها و اهداف کلی را مدنظر قرار میدهد و برای دستیابی به این اهداف آرمانی یا ارزشی برنامهای راهبردی تهیه و تدارک میبیند. اشتریان مینویسد:
«در این نوع سیاستگذاری، تصمیمگیران درک نظری و هستیشناسانه خود را از جهان، انسان، جامعه و فرهنگ مبنا قرار میدهند. باید و نبایدهایی که در جهانبینی مطرح میشود پایهی اهداف سیاستگذاری فرهنگی قرار میگیرد. در اینجا درک و فهم جایگاه انسان در هستی و وظایف مترتب بر آن است که پایه و اساس سیاستهای فرهنگی قرار میگیرد و نه فهم عینی جامعه و منطقی استقرایی. در اینجا سیاستگذار فرهنگی یا به شناسایی مشکلات و مسائل خاص فرهنگی نمیپردازد و یا این مسائل را با توجه به ارزشها و آرمانها طرح میکند، یعنی به مشکلاتی توجه میکند که بر سر راه آن اهداف قرار دارند… روش اینگونه سیاستگذاری، در عمل دستوری و در فهم نخبهگراست. در چنین شرایطی مشارکت فرهنگ ماهیتی منفعلانه مییابد و در عمل سیاستگذاری، آموزشهای خاص، پرورشهای ویژه، تبلیغات همگونسازانه و غیره اولویت مییابد. هویتبخشی نیز چیزی نیست مگر وصل شدن به اصل انسانی که از درک هستیشناسانهی فوق برآمده است» (اشتریان؛ ۳۸-۳۹).
البته همهی دولتها به درجات مختلف سیاستگذاری معطوف به ارزشها و اهداف آرمانی را اعمال میکنند. یکی از مراحل مهم در سیاستگذاری فرهنگی مبتنی بر اهداف ارزشی، تبدیل آن ارزشها به سرفصلهای سیاستی است. سوال اینجاست که چگونه میتوان ارزشهای آرمانی را در قالب خطمشیهای عمل مطرح کرد؟ معمولا سیاستگذاری عمومی بر اساس کمیات اجرا میشود و این مبنای کمی خود ضرورتا به تحقق اهداف کیفی منجر نمیشود. از این رو ایجاد ربط منطقی بین زیربنای سیاستگذاری و ابزارهای عینی با ارزشهای کلی، کیفی و کلان از اساسیترین مراحل سیاستگذاری هدفگرا و معطوف به ارزشهاست. تدوین و صورتبندی مسائل فرهنگی معطوف به ارزشها شاید بتواند تا حدود معینی این ربط را ایجاد کند و راه حل ها و سیاستهایی را به دست دهد که کمیت و کیفیتها را پیوند دهد.
برای مثال در مقولهی ترویج فضایل اخلاقی در سطح جامعه، مسائل و معضلات متنوعی را میتوان صورتبندی کرد: مثل نبود رفاه و ناتوانی اقتصادی. اینگونه صورتبندی مسائل میتواند تا حدی از کلیگوییهای معمول در این نوع سیاستگذاری بکاهد و از ذهنی بودن بیش از اندازه سیاستگذاران جلوگیری کند. ذهنیگرایی در عرصهی فرهنگ عامل کلیگویی و ابهام است. عباراتی چون «ترویج فضایل اخلاقی» را نمیتوان سیاست نامید.
مشکل این سیاستگذاری، دقیق نبودن تعریف مسئله یا مسائل است. مدون نشدن صورت مسائل و معضلات فرهنگی راه را برای کلیگویی، ابهام و سرگردانی سیاستگذران همواره میکند. از طرفی هم برنامهریزی معمولا معطوف به کمیات است، در حالیکه متغیرهای تاثیرگذار بر حوزهی فرهنگ و آرمانهای والا، ضرورتا به متغیرهای کمی محدود نیستند و متغیرهای کیفی را نیز شامل میشوند. تاثیر شاخصهای کمی بر کیفیت فرهنگ بسیار کند است و گاه اساسا هیچ تاثیری ندارد و حلقهی واسط کمیات و کیفیات معمولا ندیده گرفته میشود این حلقهی واسط را میتوان در بیان و تحلیل مسئله سیاستگذاری پردازش کرد (همان؛ ۵۴). مشکل دیگر عدم تمایز میان ارزشها و اهداف و عدم تمایز میان اهداف و سیاستهاست.
این سرمشق گاهی به سرمشق دینگرایانه و شریعتمدارانه تبدیل میشود که در آن حکومت خود را عهدهدار اجرای اوامر و حدود الهی میداند و با بهره گرفتن از منابع دینی و فقها، به تمایزگذاری میان مردم بر اساس شریعت اقدام میکند. هدف حکومت به این ترتیب سعادت دنیوی و اخروی مردم است و ابزاری تبلیغ و هدایت و در صورت لزوم اجبار است.
سرمشق
آرمانشهرگرا
واقعگرا
مبنای نظری
حکومت عهدهدار پیاده کردن آرمانها و پالودن حوزهی فرهنگ عمومی است
حکومت مسئول در نظر گرفتن واقعیات و تکثر موجود در فضای فرهنگی و اجتماعی است
معیار
تعبیر ایدئولوژیک از آرمانها
خواستهها و تمایلات اقشار مختلف
منبع
ایدئولوژی
مصلحتاندیشی
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1401-04-14] [ 05:28:00 ب.ظ ]
|