سیکز نتمی هالی (۱۹۸۹) می گوید: ما نمیتوانیم به افراد و کارهای خلاق جدا از اجتماعی که در آن عمل میکنند، بپردازیم. زیرا خلاقیت هرگز نتیجه عمل فرد به تنهایی نیست. وایزبرگ[۲۳] (۱۹۹۳) خلاقیت را توانایی حل مسائلی که فرد از قبل نیاموخته است، میداند. از نظر آمابیل (۱۹۹۰) هر اثر نو و ارزشمندی که از طریق اکتشاف حاصل شده باشد خلاقیت است.
۲-۲-۲- ابعاد خلاقیت
با توجه به تعاریفی که از خلاقیت بیان شد، خلاقیت دارای سه بعد شناختی، انگیزشی و غیرشناختی است. ابعاد شناختی خلاقیت ناظر بر وجود تفکر واگرا در فرد هست. فرد خلاق، توانمندی تولید ایدههای بیشتری دارد. به علاوه، او در جریان تولید ایدهها از انعطافپذیری ذهنی بیشتری برخوردار است و در جریان تولید ایدههایش، ایدههایی بدیع و ابتکاری تولید میکند که این ایدهها به ذهن کمتر کسی خطور میکند. ابعاد انگیزشی خلاقیت ناظر بر انگیزه درونی فرد بوده، او را بر آن میدارد که بدون آنکه الزاماً پاداش بیرونی وجود داشته باشد، به شکل مستمر و پیگیر به کار مورد علاقهاش بپردازد. ابعاد غیرشناختی خلاقیت هم شامل ویژگیهای خلاق در امور حرکتی، هنری و تواناییهای خاصی است که در سطح افراد مشابه کمتر میتوان شاهد آن بود (منطقی، ۱۳۸۱). بعد غیر شناختی خلاقیت در نظریه تعاملی استرنبرگ نیز مورد توجه قرار گرفته است. نظریه تعاملی استرنبرگ به خلاقیت از زوایای مختلفی نگریسته است و به توانایی فکری بشر با توجه به زمینه و شرایط آن پرداخته است.
۲-۲-۲-۱- نظریه شناختی
نظریه شناختی مبتنی بر تقویت تفکر واگرا است. تفکر واگرا تفکری است که برای یک سوال به پاسخ های متعدد و متفاوتی میاندیشد. در حالی که در تفکر همگرا پاسخی معین و مشخص به سوال داده میشود. مهمترین ویژگیهای تفکر واگرا عبارتند از (حسینی، ۱۳۸۶):
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۱- سیالی: توانایی برقراری رابطه معنیدار بین فکر و اندیشه و بیان که افراد را قادر میسازد راهحلهای متعددی در حل مساله ارائه دهند. به عبارتی دیگر، سیالی به کمیت پاسخ های فرد به یک مساله، مرتبط است. این ویژگی مبتنی بر این عقیده است که؛ کمیت موجب کیفیت میگردد.
۲- اصالت: (ابتکار) توانایی تفکر به شیوه غیرمتداول و خلاف عادت رایج، اصالت و ابتکار مبتنی بر ارائه جوابهای غیرمعمول، عجیب و زیرکانه به مسائل است.
۳- انعطافپذیری: توانایی تفکر به راه های مختلف برای حل مساله جدید است. تفکر قابل انعطاف الگوهای جدیدی برای اندیشیدن طراحی میکند.
۴- بسط: توانایی توجه به جزئیات در حین انجام یک فعالیت است. اندیشه بسط یافته به کلیه جزئیات لازم برای یک طرح میپردازد و چیزی را از قلم نمیاندازد.
دوبونو[۲۴] (۱۹۸۶) نیز با نگاهی شناختی به خلاقیت، نظریه تفکر جانبی یا افقی را در تبیین خلاقیت ذکر نمود، که مشابه تفکر واگرا در نظریه گیلفورد و تورنس است. دوبونو در کنار تفکر جانبی تفکر عمودی را طرح نمود، او معتقد است تفکر عمودی موجب ایجاد قالبهای ذهنی و توسعه آن میشود؛ در حالی که تفکر جانبی یا خلاق ساختار این قالبها را تغییر داده و قالبهای جدیدی ایجاد میکند. در تفکر عمودی افراد برای حل مساله پس از کندن چاه به حفر آن ادامه میدهند، اما در تفکر جانبی پس از کندن چاه به سمت دیگر میل کرده، چاه دیگری میکنند. مهمترین تفاوتهای تفکر خلاق و منطقی از نظر دوبونو عبارتست از:
۱- وسعت عمل: در تفکر منطقی معمولا سعی میکنیم با بررسی شقوق مختلف یک امر یا مساله بهترین راه را برگزینیم و آن را ملاک عمل قرار دهیم. اما در تفکر خلاق، خود را به یک طریق محدود نکرده و در صدد آنیم راه های هر چه بیشتری برای یک مساله بیاییم. این امر حتی پس از یافتن راه های مناسب ادامه پیدا میکند.
۲- مسیر و جهت عمل: در تفکر منطقی جهت و مسیر مشخصی دنبال میگردد. در حالی که در تفکر خلاق نه تنها یک مسیر دنبال نمیگردد، بلکه راه و جهتهای مختلفی نیز ایجاد میگردد. به عبارت دیگر، برای فرد در تفکر منطقی، روشن است چه میخواهد و از چه راهی میتواند به مقصود برسد، در حالی که در تفکر خلاق فرد جستجو می کند، تا بتواند تغییر و حرکتی ایجاد کند، و تنها برای رسیدن به مقصود تلاش نمیکند.
۳- توالی عمل: در تفکر منطقی هر مرحله باید به دنبال مرحله بعد بیاید و مراحل به یکدیگر وابسته است. در حالی که در تفکر خلاق نیازی به توالی مراحل نیست و میتوان از مرحلهای به مرحله بالاتر پرید و سپس بار دیگر مراحل باقی مانده را طی کرد.
۴- چگونگی برخورد با اشتباهات و مسائل نامربوط: در تفکر منطقی تلاش میشود در هر قدم هیچ گونه اشتباهی رخ ندهد. در حالی که در تفکر خلاق امکان اشتباه نیز هست، تا بتوان در نهایت به جواب درست، دست یافت. همچنین در تفکر منطقی، مسائل نامربوط کنار گذاشته میشود و تنها به آنچه به مساله ارتباط دارد پرداخته میشود، در حالی که در تفکر خلاق به هر چیز به ظاهر بیارتباط نیز توجه میشود، چون قرار نیست در یک قالب بماند. در تفکر منطقی راههایی انتخاب میشود که اطمینان باشد به جواب و نتیجهای میرسد، در حالی که در تفکر جانبی راه های نامطمئن نیز کشف میگردد. زیرا ممکن است این راه ها به نتایج با ارزشی منتهی شود. پس بهتر است که این راه ها نیز شناخته شوند. بطور کلی فکر منطقی از نظر دوبونو جنبه داوری کننده و ارزیابی کننده فکر است، یعنی مسائل، تجزیه و تحلیل، مقایسه و در نهایت انتخاب میگردند، در حالی که در بعد خلاق مسائل، تجسم و پیشبینی میگردد. تفکر منطقی با واقعیتهای موجود محدود میگردد، اما تفکر خلاق پای در مسیر مجهولات میگذارد.
۲-۲-۲-۲- نظریه انگیزشی
بعد انگیزه، توسط محققانی چون آمابیل (۱۹۸۳) مورد توجه قرار گرفت. او اعتقاد داشت توجه زیاد به بعد شناختی، باعث شده بعد غیر شناختی به خصوص عامل انگیزه، علیرغم اهمیت زیاد آن مورد توجه قرار نگیرد. انگیزه شامل دو نوع درونی و بیرونی است. انگیزه درونی، انگیزهای است که فعالیت، به خاطر خود عمل انجام میگیرد. زیرا خود کار، جالب و لذت بخش است. برعکس در انگیزه بیرونی انجام کار برای تحقق هدف بیرونی است وی معتقد است؛ خلاقیت نتیجه تعامل سه عامل مهارتهای فردی، استعدادهای درونی و انگیزه است و محل تلاقی این سه عنصر اصلی، بستر اصلی رشد خلاقیت است. استعدادها هر چند تا حدی ذاتی است اما با آموزش میتوان این استعدادها را شکوفا نمود. مهارتهای تخصصی نیز اشاره بر تجربیات مکتسب هر فرد دارد. انگیزههای درونی نیز به عنوان یک عنصر مهم باعث میشود افراد بتوانند استعدادها و مهارتهای تخصصی خود را با پشتکار و با علاقه دنبال نموده، به خلاقیت نایل گردند..
۲-۲-۲-۳- نظریه تعاملی استرنبرگ
استرنبرگ (۱۹۹۶) از جمله محققانی است که مطالعات وسیعی درباره تفکر و هوش و تفکر خلاق داشته است. او تفکر را یک جریان تعاملی میداند و معتقد است امکان ندارد ما بتوانیم به توانایی های فکری بشر بدون توجه به زمینه و شرایطی که در آن عمل میکند و در حال تعامل است بپردازیم. زمینههایی مانند شناخت، شخصیت، انگیزه و غیره. استرنبرگ ارتباط تفکر و هوش را با دنیای درونی، تجربه و با دنیای بیرونی مورد بحث قرار می دهد.
۱- جهان درونی[۲۵]
جهان درون شامل دو زیر مجموعه، اجزای فرا شناخت و کسب دانش است که اگر به صورت هماهنگ عمل نمایند منجر به خلاقیت میگردد.
اجزای فرا شناخت نیز خود شامل این مراحل است.
۱- تشخیص مساله : افراد خلاق توانایی خوبی برای یافتن و تشخیص مسایل دارند. اهمیت تشخیص و انتخاب مسئله نه تنها از ارائه راهحل کمتر نیست بلکه گاهی نقش اساسیتری ایفا مینماید.
۲- تعریف مسئله: تعریف مناسبی از مسئله، بسیاری از مواقع منجر به حل مساله میشود و عدم ارائه یک تعریف مناسب از مساله، حل آن را دشوار میسازد.
۳- سازماندهی: سازماندهی یک راهبرد و ارائه ذهنی حل مسایل، برگزیدن راهحلهای ابتکاری و خلاق، برای مسائل تعیین کننده میزان خلاقیتهای متفاوت افراد است.
۲- تجربه[۲۶]
نقش تجربه در خلاقیت بسیار مهم است. هر چند خلاقیت بدون وجود دانش و تجربه ممکن نیست، دانش و تجربه زیاد، نیز ممکن است تاثیر منفی بر خلاقیت داشته باشد. زیرا افرادی که از اطلاعات و تجربه بسیار زیاد برخوردارند، جایی برای تفکر و پویایی خویش نمی بینند. عناصر فکر و هوش در مسائل، در سطوح متنوع تجربه به کار گرفته شده و بر حسب کارها و موقعیتهایی که کلا غیر مشابه و کارها و موقعیتها که کاملا مشابه هستند درجه بندی می شود. تفکر خلاق در هر دو موقعیت نقش دارد، هم موقعی که به مسائل قدیمی و مشابه به روشی نو بنگریم و هم موقعی که به مسائل نو و غیر مشابه به روشی قدیمی. یعنی فرد به فکر میافتد، چگونه آنچه را میدانسته، در موقعیت تازه و با یک نوع کار تازه، به کار گیرد. وقتی شخصی با چیزی کاملا متفاوت از آنچه قبلا میدانسته مواجه شود، فرصتی دارد تا برای حل مساله از راه خلاق خاصی استفاده کند. در زمان اخیر دانشمندان شناختی، تاکید زیادی بر نقش دانش در تفکر نمودهاند. این غیر ممکن است که کسی عقاید جدیدی درباره چیزی داشته باشد بدون این که از آن چیزی بداند. نیاز به دانش در تمام مراحل خلاقیت محسوس است. اما دانش زیاد نیز می تواند خطرناک باشد. زیرا اشراف به همه جنبههای مساله مانع آن است که ورای نظریات و انگارههای موجود به آن نگاه کرد. بنابراین اغلب کارهای خلاق به وسیله افرادی که با آن رشته تازه آشنا بودند و اطلاعات نسبی داشتند، به وجود آمده است.
۳- دنیای بیرونی[۲۷]
وظیفه هوش و فکر در رابطه با محیط روزانه سه دسته است: انطباق با محیط فعلی، شکل دهی محیط فعلی به محیط تازه، انتخاب یک محیط تازه. تفکر خلاق بیشتر به شکل دهی محیط ارتباط دارد. متفکران بزرگ خلاق در رشتههای مختلف، بر اساس مفهومی که خود از آن زمینه داشتند به آن رشته شکل دادند. به طور مثال: همینگوی، پیکاسو، دیوئی. شکلدهی یک محیط به عنوان شکل تازه دادن، امکاناتی برای تفکر خلاق فراهم میآورد. اگر چه محیطها در وسعتی که بتواند شکل بپذیرند، متفاوتند و از این رو حدودی که شخص می تواند خلاقیت را از طریق شکلدهی تجربه کند متفاوت است.
۴- سبکهای فکری
استرنبرگ )۲۰۰۳ (به سبکهای فکری مختلفی که از فرضیه خود- مدیریتی به عنوان شالوده روش های کاری گرفته شده است، اشاره دارد. بر طبق این دیدگاه کسی که خود حکومتی[۲۸] فکری داشته باشد بالقوه خلاقتر از دیگران است وی ویژگیهای خود مدیریتی را از پنج لحاظ به شرح زیر طبقه بندی نموده است: (به نقل از میر کمالی و خورشیدی، ۱۳۸۷):
کارکرد یا وظیفه[۲۹]: قانونگذاری، اجرائی، قضاوتی
اشکال[۳۰]حکومت: مستقل سلسله مراتب، حکومت متنفذین، بیقانونی
سطح[۳۱]: کلی یا محلی
حوزه و میدان: درونی و بیرونی
یادگیری: محافظهکاری و پیشرفتگرایی
الف– کارکرد حکومت
در حکومت فکری، مانند حکومت اجتماعی سه قوه وجود دارد: در شیوه قانونگذاری، افراد خودشان قوانین فکری را خلق میکنند و ترجیح میدهند مسائل از قبل ساخته و پرداخته نشده باشد. در شیوههای اجرایی، قوانین دنبال میگردد و ترجیح این است که مسائل از قبل ساخته شده و منظم باشد. در روش قضایی قوانین ارزیابی شده و مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد. افراد خلاق به روش قانونگذاری گرایش دارند. زیرا این روش به خودی خود خلاق است.
ب- اشکال حکومت فکری
خلاقیت ارتباط قوی با اشکال حکومت فکری ندارد. با وجود این میتواند با شکل بی قانونی تا حدی منطبق باشد.
ج– سطوح فکری
کلینگر، ترجیح میدهد مسائل را بزرگ ببیند و از جرئیات صرف نظر کند، بر عکس جزئینگر که تمایل به جزئیات دارد. هر چند تمایل کلینگر صرفا برای خلاقیت کافی نیست، اما برای حل مسائل به طور خلاق باید تصویر جامعی از مسائل داشته باشیم.
د– میدان و حوزه خود حکومتی
افراد با روش درونی کمتر حساسیت اجتماعی دارند و متوجه درون خویش هستند، در حالی که افراد با روش بیرونی متوجه بیرون خویش هستند و حساسیت اجتماعی دارند. خلاقیت هر دو حوزه بیرونی و درونی را در برمیگیرد، لکن حداقل در بعضی موارد برای ظهور خلاقیت نیاز به حوزه درونی است، حتی در بحث با مردم.
ﻫ – یادگیری
افراد محافظهکار دوست دارند قوانین و دستورالعمل حفظ شود و حداقل تغییر ایجاد شود، زندگی و کارشان مشابه باشد، از موقعیتهای مبهم اجتناب میکنند. بر عکس افراد پیشرفتگرا دوست دارند ورای قوانین و دستورالعملهای موجود عمل کنند. مایل به حداکثر تغییر هستند، عدم شباهت کار و زندگی را میطلبند و موقعیتهای مبهم را ترجیح میدهند. روشن است که برای خلاقیت نیازمند روش پیشرفتگرا هستیم.
افراد محافظهکار معمولا به راه های موجود توجه میکنند، بنابراین امکان این که به راهحلهای خلاق برای مسائل دست یابند کم است. در حالی که افراد خلاق معمولا از شرایط موجود ناراضی هستند و اصول و دستورالعملهای جدیدی را دنبال مینمایند. نتیجه آن که افراد خلاق نه تنها به توانایی فکری خاصی نیازمندند، بلکه به سبکهای فکریی احتیاج دارند که این توانائیها را به طریق خلاق هدایت کند.
[سه شنبه 1401-04-14] [ 05:47:00 ب.ظ ]
|