۲.۲.۲.۲. ورود بسر به مکّه و فرار قثم بن عبّاس
هنگامی که بسر به نزدیک مکه رسید، قثم بن عبّاس که فرماندار مکه بود، گریخت. بسر وارد مکه شد و مردم را دشنام داد و سرزنش کرد و در ضمن سخنرانی خود گفت من از شما گذشتم، از ستیزه جویی بر حذر باشید که به خدا سوگند اگر چنان کنید با شما کاری خواهم کرد که ریشه را نابود و خانه‏ها را ویران و اموال را به غارت برد. سپس شیبه بن عثمان را بر مکّه گماشت و از آن بیرون رفت.[۴۵۱]
۲.۲.۲.۳. ورود بسر به یمن (صنعا و جند) و فرار عبیدالله بن عبّاس و سعید بن نمران
بسر به سوی طایف و نجران حرکت کرد و در بین راه جنایات زیادی را مرتکب شد و سپس به صنعا رفت. عبیدالله بن عبّاس و سعید بن نمران که فرمانداران صنعا و جند (از مناطق یمن) بودند، گریختند و عبیدالله بن عبّاس، عمرو بن اراکه ثقفی را به جانشینی خود در صنعا گذاشت. عمرو بن اراکه تلاش کرد از ورود بسر به شهر جلوگیری کند و با او جنگ کرد، اما بسر، عمرو را کشت و وارد شهر شد و گروهی را کشت و جنایات فراوانی مرتکب شد.[۴۵۲]
حضرت امیر۷ سعید بن نمران و عبیدالله بن عبّاس را مورد سرزنش قرار داد که چرا در مقابل بسر ایستادگی نکرده‌اند سعید گفت به خدا سوگند من آماده بودم که جنگ کنم، ولی ابن عبّاس از جنگ و از یاری کردنِ من خودداری کرد و گفت ما را توان و یارای جنگ با ایشان نیست.[۴۵۳]
حضرت امیر۷ جاریه بن قدامه سعدی را همراه دو هزار مرد جنگی مأمور تعقیب بسر کرد. جاریه، شهر به شهر و دیار به دیار بسر را تعقیب می‌کرد و بسر در مقابل او از جایی به جایی می‏گریخت. سرانجام جاریه توانست بسر را از تمام سرزمینهای تحت حکومت امیرالمؤمنین۷ بیرون براند.[۴۵۴]
گویند، بسر در این حمله سی هزار نفر را کشت و گروهی را در آتش سوزاند.[۴۵۵]
امیرالمؤمنین۷ بسر را نفرین کرد و عرضه داشت :
«اللَّهُمَّ إِنَّ بُسْراً بَاعَ دِینَهُ بِدُنْیَاهُ وَ انْتَهَک مَحَارِمَک وَ کانَتْ طَاعَهُ مَخْلُوقٍ فَاجِرٍ آثَرَ عِنْدَهُ مِمَّا عِنْدَک اللَّهُمَّ فَلَا تُمِتْهُ حَتَّی تَسْلُبَهُ عَقْلَهُ».
«ﺑﺎر ﺧﺪاﯾﺎ! ﺑﺴﺮ دﯾﻨﺶ را ﺑﻪ دﻧﯿﺎﯾﺶ ﻓﺮوﺧﺖ و ﺣﺮﻣﺘﻬﺎی ﺗﻮ را ﻧﺎﭼﯿﺰ ﺷﻤﺮد و اﻃﺎﻋﺖ ﯾﮏ ﻣﺨﻠﻮق ﻓﺎﺟﺮ را ﺑﺮ آﻧﭽﻪ در ﻧﺰد ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺮﺗﺮی داد. ﺧﺪاﯾﺎ او را ﻧﻤﯿﺮان ﺗﺎ ﻋﻘﻠﺶ را از او ﺑﺴﺘﺎﻧﯽ.»
و به قولی این چنین نفرین کرد :
«اللَّهُمَّ الْعَنْ مُعَاوِیَهَ وَ عَمْراً وَ بُسْراً أَ مَا یَخَافُ هَؤُلَاءِ الْمَعَادَ»؟
«ﺑﺎر ﺧﺪاﯾﺎ ﻣﻌﺎوﯾﻪ و ﻋﻤﺮو و ﺑﺴﺮ را ﻟﻌﻨﺖ ﮐﻦ. آﯾﺎ اﯾﻨﺎن از روز ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻨﺪ»؟
و به قول دیگر این چنین نفرین کرد :
«اللَّهُمَّ الْعَنْ بُسْراً وَ عَمْراً اللَّهُمَّ لِتُحِلَّ عَلَیْهِمْ غَضَبَک وَ لْتُصِبْهُمْ نَقِمَتُک وَ لِیَنْزِلَنَّ بِهِمْ رِجْزُک وَ بَأْسُک الَّذِی لَا تَرُدُّهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ».
«ﺑﺎر ﺧﺪاﯾﺎ ﺑﺴﺮ و ﻋﻤﺮو را ﻟﻌﻨﺖ ﮐﻦ و ﻏﻀﺐ ﺧﻮد را ﺑﺮ اﯾﺸﺎن ﺑﻔﺮﺳﺖ و ﺧﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ را ﻧﺼﯿﺒﺸﺎن ﮔﺮدان و آن ﺧﺸﻢ و ﻋﺬابی ﮐﻪ از ﺳﺘﻤﮑﺎران ﺑﺎز ﻧﻤﯽداری ﺑﺮ آﻧﺎن ﻓﺮود آور».[۴۵۶]
گویند ﺑﺴﺮ اﻧﺪﮐﯽ ﺑﻌﺪ از ﺷﻬﺎدت حضرت امیر۷ دﭼﺎر وﺳﻮاس ﮔﺮدﯾﺪ و دﯾﻮاﻧﻪ ﺷﺪ. او پیوسته ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺧﻮد را طلب می‌کرد لذا ﺑﺮاﯾﺶ ﺷﻤﺸﯿﺮی از چوب ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ و ﭼﻮن ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻣﯽﺧﻮاﺳﺖ آن ﺷﻤﺸﯿﺮ ﭼﻮبی را ﺑﻪ او می‌دادﻧﺪ و در کنار او متکا می‌گذاشتند، وی آنقدر با شمشیر چوبی به متکا می‌زد که بی هوش می‌شد و همین گونه زندگی کرد تا این که مرد. ﺧﺪاﯾﺶ ﻧﯿﺎﻣﺮزاد.[۴۵۷]
۲.۲.۳. کارگزارانی که از امیرالمؤمنین۷ کناره گیری و یا به معاویه ملحق شدند
۱ـ مصقله بن هبیره شیبانی
پانصد نفر[۴۵۸] از نصارای بنی ناجیه که به تحریک خرّیت بن راشدِ ناجی، بر علیه امیرالمؤمنین۷ خروج کرده بودند توسّط معقل بن قیس، یکی از فرماندهان امیرالمؤمنین۷ اسیر شدند. معقل بن قیس و اسرا، در طول مسیر به مصقله بن هبیره شیبانی، کارگزار أمیرالمؤمنین۷ در اردشیر خُرّه[۴۵۹]، برخورد کردند. اسرا با دیدن مصقله، شروع به گریه کردند و التماس کردند که بر ما منّت نهاده و ما را خریده، و آزاد کن. مصقله که تحت تأثیر احساسات واقع شده بود، گفت به خدا قسم می‌خورم که بر آنها صدقه می‌دهم زیرا خداوند صدقه دهندگان را پاداش می‌دهد. پس آنها را از معقل به پانصد هزار درهم[۴۶۰] خرید؛ معقل، اسرا را به او تحویل داد و گفت در فرستادن مال برای امیرالمؤمنین۷ عجله کن. مصقله گفت الآن مقداری از آن را می‌فرستم امّا کوتاهی کرد و چیزی نفرستاد و به قولی بخشی از آن مبلغ را برای حضرت فرستاد و از پرداخت بقیه‌ی آن عاجز شد. امیرالمؤمنین۷ با ارسال نامه‌ای او را به نزد خود فراخواند و ابو حرّه حنفی،[۴۶۱] مأمور بردن مصقله به کوفه شد. امیرالمؤمنین۷ آن اموال را از او مطالبه کرد اما مصقله توان پرداخت آن اموال را نداشت. گزارشی به روایت ذهل بن حارث در این زمینه آمده است؛ او می‌گوید مصقله مرا به محل اقامت خود فراخواند و غذایی آماده ساخت و خوردیم. سپس گفت به خدا سوگند، امیرالمؤمنین این اموال را از من می‌خواهد و من بر آن توانایی ندارم. ذهل می‌گوید به او گفتم اگر مایلی یک هفته دستور را به اجرا نگذار تا اموال را گردآوری کنی. مصقله گفت به خدا سوگند، نمی‌خواهم آن را بر خویشاوندانم تحمیل کنم یا از کسی درخواست کنم. به خدا قسم، اگر پسر هند (معاویه) یا پسر عفّان (عثمان)، چنین طلبی داشتند، به خاطر من از آن می‌گذشتند. ندیدی که چگونه عثمان هر سال صدهزار درهم از خراج آذربایجان را به اشعث می‌بخشید؟ ذهل می‌گوید به او گفتم که این مرد (علی بن ابی طالب۷) چنین نظری ندارد و چیزی را به تو نخواهد بخشید. او مدّتی ساکت شد و از گفتگوی ما یک شب بیشتر نگذشت که به معاویه ملحق گردید.[۴۶۲]

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۲ـ یزید بن حجّیه تیمی
یزید بن حجّیه، کارگزار امیرالمؤمنین۷ در مناطق ری[۴۶۳] و دستبی[۴۶۴] (دستبنی)[۴۶۵] بود. او از مالیّات آن شهر سی هزار درهم کم آورد[۴۶۶] و آن را برای خود برداشته بود. حضرت امیر۷ او را احضار، و کمبود اموال را از او مطالبه کرد و فرمود آنچه دریافتی، کجا پنهان کردی؟ یزید گفت من چیزی برنداشتم. حضرت او را با تازیانه نواخت[۴۶۷] و به زندان انداخت و سعد، غلام خود را نگهبان او قرار داد که فرار نکند. یزید بن حجّیه در حالی که سعد به خواب رفته بود، فرار کرد و به معاویه ملحق شد.[۴۶۸] معاویه آنچه را که ربوده بود، به او بخشید و بعداً ایالت ری را به او سپرد.[۴۶۹]
۳ـ قعقاع بن شور
قبلاً بیان کردیم که قعقاع بن شور کارگزار حضرت امیر۷ در مناطق کارگزار کسکر و میسان بوده است. او با زنی ازدواج کرد و صداق او را صدهزار درهم قرار داد. وقتی که متوجّه شد حضرت از کارهای خلافش مطّلع شده است، اموال آن منطقه را برای خود برداشته و به معاویه پیوست.
۴ـ نعمان بن عجلان
نعمان بن عجلان کارگزار حضرت امیر۷ در مناطق بحرین[۴۷۰] و عمان[۴۷۱] بود. او به هر کس از بنی زریق[۴۷۲] که نزد او می‌آمد، چیزی از بیت المال می‌داد.[۴۷۳] وقتی که ابوالاسود دوئلی از این واقعه مطّلع شد، طی اشعاری گفت:
«فتنه‌ای را می‌بینم که مردم را متحیّر ساخته است. پس بنی زریق، مال را همچون روباه‌ها به سرعت می‌برند؛ زیرا می‌دانید که فرزند نعمان مال خدا را مثل مال غارت شده، قسمت قسمت می‌کند».[۴۷۴]
البتّه نعمان به این هم اکتفا نکرده، خود نیز اموال بیت المال را تصاحب می‌کرد. وقتی که حضرت امیر۷ متوجّه شد که نعمان اموال بحرین را برای خود برداشته است، به دلیل سابقه‌ی درخشانی که نعمان داشته است نامه‌ی ملایمی برای او نوشت و ضمن متذکّر شدن برخی از نکات به وی، از او خواست که خراج منطقه‌ی تحت فرمانش را بررسی کند و به حضرت گزارش دهد. هنگامی که نامه‌ی حضرت به نعمان رسید و دانست که حضرت متوجّه خیانت وی نسبت به بیت المال شده است، به معاویه پیوست.[۴۷۵]
۵ـ عروه بن عشبه [عمرو بن مالک بن عشبه]
معاویه شخصی به نام «زهیر بن مکحول» را ـ که از قبیله‌ی کلب بود ـ به سماوه فرستاد تا زکات مردم آن منطقه را جمع آوری کند. هنگامی که حضرت امیر۷ از این قضیه آگاهی یافت، جلاس بن عمیر و عروه بن عشبه [عمرو بن مالک بن عشبه][۴۷۶] – که هر دو از بنی کلاب بودند – و نیز جعفر بن عبد اللّه اشجعی را به آن منطقه فرستاد تا زکات را از مردم جمع آوری کنند. آنان در امتداد شطّ فرات حرکت کردند تا این که در سرزمین کلب به زهیر بن مکحول (فرستاده‌ی معاویه) برخورد کردند. میان آنها درگیری شدیدی به وجود آمد و زهیر نیروهای طرفدار حضرت امیر۷ را شکست داد.[۴۷۷]
بنا بر نقل بلاذری و ابن اثیر جعفر بن عبد اللّه اشجعی کشته شد،[۴۷۸] امّا بنا بر نقل الغارات وی زنده ماند و به همراه ابن عشبه به کوفه بازگشت.[۴۷۹]
رهبری این گروه با عروه بن عشبه بود از این رو وقتی که در کوفه به محضر حضرت امیر۷ شرفیاب شد، حضرت به سرزنش وی پرداخت و فرمود :
«جبنت و تعصّبت فانهزمت».[۴۸۰]
«ترسیدی و درباره‌ی قوم خود تعصّب به خرج دادی پس شکست خوردی».
و به نقل الغارات حضرت به وی فرمود : «انهزمت»؟ آیا شکست خوردی؟[۴۸۱]
حضرت با تازیانه وی را نواخت. ابن عشبه از نزد حضرت بیرون آمد و به معاویه ملحق شد؛[۴۸۲] و حضرت امیر۷ خانه‌ی او را تخریب کرد.[۴۸۳]
متّهم کردن ابن عشبه توسّط امیرالمؤمنین۷ بدان جهت بود که زهیر بن مکحول، وی را بر اسبی نشانده و روانه‌ی کوفه کرده بود.[۴۸۴]
جلاس، خود را به شترچرانان بنی کلب رسانید، آنان او را شناختند و از شیر شتران به او دادند آشامید و او را روانه‌ی کوفه کردند.[۴۸۵]
و به قول دیگری، زهیر، جلاس را تعقیب می‌کرد، جلاس به چوپانی گذشت و جبّه‌ی نمدی او را گرفت و لباس خز خود را به او داد. وقتی سواران به چوپان رسیدند پرسیدند پیروان ابوتراب از کدام سو گریختند؟ چوپان به سویی اشاره کرد و آنان رفتند و در نتیجه جلاس خود را به کوفه رساند.[۴۸۶]
۶ـ جریر بن عبدالله بجلی
جریر بن عبدالله بجلی، از طرف عثمان کارگزار همدان بود.[۴۸۷] حضرت امیر۷ تا مدّتی او از مسئولیتش برکنار نکرد تا اینکه وی را به عنوان نماینده‌ی خود جهت گرفت بیعت از معاویه به شام فرستاد امّا او آنقدر نزد معاویه درنگ کرد که مردم نسبت به او بدگمان شدند. حضرت فرمود «من مدّتی را برای نماینده‌ام تعیین می‌کنم؛ اگر بیش از آن نزد معاویه بماند یا فریب خورده است و یا سرکشی کرده است». جریر پس از مدّتی طولانی نا موفّق از نزد معاویه برگشت و بعد از یک نزاع لفظی که بین او و مالک اشتر در گرفت از حضرت کناره گیری کرد و حضرت خانه‌ی او را تخریب کرد.[۴۸۸]
۷ـ خرّیت بن راشد
در برخی از منابع آمده است، «خرّیت بن راشد» قبل از نبرد صفین، کارگزار امیرالمؤمنین۷ در اهواز بود. وقتی در اهواز از حکم حکمیت با خبر شد او را خوش نیامد و لذا لشکری جمع کرد و بر حضرت امیر۷ شورش کرد و مردم را به خلع و بیزاری از حضرت امیر۷ دعوت کرد و عدّه‌ی زیادی به ندای او پاسخ دادند. حضرت امیر۷ معقل بن قیس را با چهار هزار نیروی نظامی جهت سرکوب کردن او فرستاد و معقل موفّق به کشتن خرّیت شد.[۴۸۹]
۲.۲.۴.کارگزارانی که نتوانستند در محل مأموریت خود حاضر شوند
گفته شد که برخی از کارگزاران امیرالمؤمنین۷ بنا بر دلایلی نتوانستند در محل مأموریت خود حاضر شوند؛ این افراد عبارتند از :
۱ـ سهل بن حنیف
وقتی که امیرالمؤمنین۷ در سال ۳۶ هجری، کارگزاران خود را به مناطق مختلف اعزام کرد، سهل بن حنیف را به شام فرستاد. سهل بن حنیف از مدینه بیرون آمد و چون به تبوک رسید، گروهی اسب سوار جلوی او را گرفتند و گفتند کیستی؟ گفت امیرم. گفتند بر چه چیزی؟ گفت بر شام. گفتند اگر عثمان تو را فرستاده است، خوش آمدی و شایسته‌ی این کار هستی و اگر کسی غیر از عثمان تو را فرستاده است، برگرد. گفت مگر شما نشنیده‌اید که چه اتفاقی افتاده است؟ گفتند شنیده‌ایم. سهل بن حنیف به ناچار نزد امیرالمؤمنین۷ بازگشت.[۴۹۰]
۲ـ سهل بن حنیف
درباره‌ی امارت سهل بن حنیف بر منطقه‌ی فارس به تفصیل سخن گفتیم و گزارشات آن را بیان کردیم. در برخی از منابع آمده است که حضرت امیر۷ در سال ۳۷ هجری سهل بن حنیف را به کارگزاری فارس فرستاد امّا اهل فارس مانع وی شده و او را اخراج کردند و پس از آن حضرت امیر۷، زیاد بن ابیه را فرستاد و شورش فارس را سرکوب کرد.[۴۹۱]
۳ـ عماره بن شهاب ثوری : کارگزار کوفه[۴۹۲]
هنگامی که حضرت امیر۷ در سال ۳۶ هجری کارگزاران خود را به مناطق مختلف اعزام کرد، عماره بن شهاب را به کوفه فرستاد. وقتی که عماره به منزل «زباله» رسید، طلیحه بن خویلد که به خونخواهی عثمان بیرون آمده بود، به او برخورد کرد و گفت برگرد که مردم نمی‌خواهند امیر ایشان عوض شود و اگر برنگردی، گردنت را خواهم زد و لذا برگشت.[۴۹۳]
شایان ذکر است که ابن حبان، ماجرای فوق را برای «عماره بن حسان بن شهاب» نقل کرده است.[۴۹۴]
۴ـ مالک اشتر[۴۹۵]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...