نخستین گروه از اعضای مرکزیت مجاهدین شامل ناصر صادق ، علی میهن دوست ، محمد بازرگانی و بهروز (علی)باکری در ۳۰ فروردین ۵۱ و دومین گروه شامل حنیف نژاد ، سعید محسن،علی اصغر بدیع زادگان، محمود عسگری زاده و عبدالرسول مشکین فام، یک هفته پیش از ورود نیکسون به تهران در ۴ خردادهمان سال تیرباران شدند.( شاهسوندی ،نشریه چشم انداز شماره ۵۱، ۵۱-۵۲)
اثرات ضربه شهریور۵۰
ضربه شهریور را باید به عنوان یک حادثه ی غیر مترقبه و در عین حال یک ضربه وحشتناک و یک ضایعه غیر فابل جبران برای سازمان به حساب آورد ، چرا که اولا با این حادثه ، کلیه برنامه های عملیاتی سازمان که در خط مشی تاکتیکی آن مورد توجه قرار گرفته بود، نقش بر آب شد و همانطور که دیدیم عملیات محدودی که از سوی سازمان در مقطع پس از ضربه اول شهریور صورت گرفت ، به شکست انجامید و این خود نه تنها بر روی هواداران سازمان و افرادی که به هر حال و به طرق مختلف نسبت به آن احساس همبستگی می کردند و مایه امیدی برای آنها شده بود، تاثیر منفی و ناامید کننده ای می گذاشت ، بلکه خود اعضای سازمان را نیز دچار نوعی بهت و حیرت کرده بود، به گونه ای که حرکت عادی را تا کنون به آن خو گرفته بودند دچار اختلال ساخته بود.

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

ثانیا ، از دست رفتن اکثریت قریب به اتفاق عناصر رهبری و کادرهای همه جانبه سازمان که حدود پنچاه نفر را شامل می شد ، سازمان را با کمبود شدید عناصر مسئول روبه رو ساخت و مسئولیت های متعدد سازمانی که پس از ضربه اول شهریور حتی به مراتب افزایش یافته بود، هم چنان بدون مسئول رها گشته بود و این خود به تشتت کارها و در هم ریختن وظایف و مسئولیت ها و همچنین رها شدن اعضاء و هواداران و عدم امکان کنترل حرکات و اقدامات آنها دامن می زد و به نوبه خود موجب افزایش میزان ضربه و تعداد دستگیری ها می گردید.
ثالثا، سازمان به لحاظ مواضع ایدئولوژیک و استراتژیک و به خصوص در مقطعی که بیش از هر موقع دیگر می بایست به توضیح آنها در سطح جامعه پرداخته شود(با توجه به لو رفتن سازمان و علنی شدن الزامی آن ) یک وضعیت بحرانی قرار گرفته بود، چرا که مواضع ایدئولوژیک سازمان ، برای عدم پیگیری رهبری در تکمیل و به سرانجام رساندن آن در دوره یقبل از شهریور ۱۳۵۰ ، هم چنان ناروشن باقی مانده بود و در زمینه سیاسی و خط مشی تاتکتیکی نیز با توجه به وضعیت جدیدی که برای سازمان پیش آمده بود و با تغییر اوضاع و شرایط ، بدون تردید باید برخورد تازه ای با آن صورت می گرفت که البته در عمل امکان چنین برخوردی نیز از دست رفته بود و رهبری سازمان به ناچار در جوی مملو از ابهام و تاریکی نسبت به آنچه که باید بدان پرداخته شود و با نیرویی بسیار محدود از نظر کمی و کیفی دست به کار شد و باید گفت به شکلی خود به خودی ، همان خط مشی تاکتیکی مورد نظر چریک های فدایی را دنبال نمود.
به عبارت دیگر سازمان در شرایطی که از نظر تشکیلاتی که از هم پاشیده شده و در محاصره ی دشمن قرار گرفته بود و از نظر سیاسی و ایدئولوژیک نیز دچار کمبود ها و نارسایی های زیادی بود ، کوشش می کرد به هر ترتیب که شده عملیات نظامی خود را علیه افراد و تاسیسات دشمن از پائین ترین سطوح آن آغاز و با کسب تجربه در میدان عمل و افزایش کارایی های لازمه ، به انجام عملیات در سطح بالا بپردازد.
رابعا، آموزش سازمانی ، به خصوص در زمینه های ایدئولوژیک و سیاسی ، به کلی تعطیل گردید ، چرا که نه عناصری باقی مانده بودند که بتوانند این مسئولیت را در کلیه سطوح سازمان تقبل نمایند و نه سازمان و افراد آن در جو و شرایطی بودند که به این مسئله پرداخته شود و مهم تر از همه ، طرز تفکرحاکم بر افراد رهبری آن روز سازمان بیش از هر چیز به مسائل نظامی بها می داد و بقا و حیات سازمان را نیز به این گونه مسائل اختصاص می داد. آنچه که مورد توجه نبود ، مسائل ایدئولوژیک وسیاسی و آموزش افراد در این زمینه ها بود.(روحانی، ۱۳۹۰، ۸۷-۸۹)
عملیاتهای سازمان:
بعد از ضربه شهریور پنجاه سازمان به کوشش بهرام آرام و رضا رضایی دوباره احیاء شد و برای ادامه فعالیت خودعملیاتهای کوچک را به عنوان استراتژی خود برگزید. عملیات کوچک یعنی عملیات روی سوژه های ثابت مانند خودروها و پاسگاه های پلیس و کارگذاری مواد منفجره در مراکزی مشابه آن در دستور کار قرار گرفت.با شروع عملیات های کوچک ،ابتدا ماشین ها و سپس پاسگاه های پلیس در تهران از نخستین اهداف بودند. انفجار پاسگاه پلیس در بازار اولین مورد بود و بعدها پاسگاه های پلیس در میدان خراسان ، میدان شاه ومیدان شوش نیز بمب گذاری شد.سهولت عمل و تهیه مواد منفجره باعث گسترش عملیات شد و دامنه عملیات به بیرون از تهران هم کشیده شد.سعید شاهسوندی در خصوص این عملیات ها می گوید(…به یاد دارم در آن روزها شماری از طلبه های قم در حمایت از مجاهدین زندانی تظاهرات کرده و با سرکوب پلیس روبه رو شده بودند. خبر که به ما رسید در نشستی با کاظم ذوالانوار، علیرضا بهشتی پور ، مجید لغوی وفردی به نام حسین بحث شد که خوب است ما به عنوان نیروی مدافع مردم در مقابل رژیم وارد شده و اقدام به عمل کنیم. به علاوه توجه و تمرکز ساواک روی خودمان را از تهران به دیگر نقاط پخش کنیم . مطلب مورد تائید قرار گرفت . من و یک نفر دیگر برای شناسایی به قم رفتیم و چندین محل از جمله پاسگاه های پلیس در مقابل حرم حضرت معصومه را مناسب دانستیم. جهت استفاده حداکثری از تبلیغ عمل مسلحانه ، زمان عملیات ، تعطیلات آخر هفته – که زائران زیادی از تهران واطراف به قم می آمدند- انتخاب شد. برای جلوگیری از خسارت جانی به مردم عادی نیز (به عنوان یک اصل عملیاتی) زمان انفجار را نیمه های شب انتخاب کردیم.پس از شناسایی اولیه ، طرح عملیات ریخته شد.چند روز بعد چند نفری با قیافه های گوناگون از تهران به قم رفتیم . خاطرم هست من خود را شبیه کارگران ساختمانی کرده بودم و با توبره ای از به اصطلاح وسایل کار و مواد خوراکی خود را به نزدیکی پاسگاه ها رسانده و مواد را کار گذاشتیم. البته موقع کارگذاری، چند نفری هم از دو سو مراقب بودند تا اگر مورد مشکوکی پیش آمد مداخله کنند. برای چهار پاسگاهی که از قبل شناسایی کرده بودیم مواد منفجره بردیم ، ولی هفته بعد که برای عملیات رفتیم مشاهده کردیم یکی از پاسگاه ها برچیده شده ، ما هم بی انصافی نکرده آن مواد را به مواد برای سایر پاسگاه ها اضافه کردیم . به این ترتیب در یک شب همه پاسگاه های پلیس در قم را منفجر کردیم وهمان شب هم به تهران برگشتیم . فردا صبح ، خبر عملیات البته با آب و تاب های مردمی خاص خود ، در قم و تهران پخش شده بود و همان گونه که ما انتظار داشتیم انعکاس فراوانی یافت. سعید شاهسوندی در خصوص تهیه و نوع مواد منفجره ای که در آن زمان این گونه بیان می کند:

    1. چدیت: که ترکیبی از کلرات پتاسیم ، پودر گوگرد و شکر بود. از ترکیب یاد شده ماده ای با قدرت انفجاری متوسط به دست می آمد. این که نام شیمیایی چنین ترکیبی چدیت بود و یا در سازمان این نام را به آن داده بودند اطلاع درستی ندارم. کلرات پتاسیم ماده ای است که مصرف دارویی دارد و در داروخانه ها به میزان کم ،برای تهیه محلول شست و شوی دهان قابل تهیه بود. این محصول را به طور عمده می شد از عمده فروش های دارویی اطراف خیابان ناصر خسرو خریداری کرد. من خودم با مراقبت های دیگران چندین بارمراجعه کرده و چند کیلو خریداری کردم . پودر گوگرد را نیز می شد . از بنگاه هایی که مواد شیمایی می فروختند ، تهیه کرد . مخلوط پودر گوگرد با آب برای سمپاشی و ضد عفونی درختان علیه حشرات و قارچ استفاده می شد.
    1. ماده انفجاری دیگر نیترات پتاسیم بود که از مواد ترکیبی کود شیمیایی بود و با یک فیلتر و صافی معمولی می شد کود شیمیایی را تصفیه و نیترات پتاسیم آن را استخراج کرد.این ماده نیز از بنگاه های شیمیایی قابل خریداری بود.
    1. ماده بعدی دینامبت بود که از طریق امکانات دوستان و هوادارانی که در شرکت های ساختمانی داشتیم آن را تهیه می کردیم .
    1. قویترین ماده البته تی ان تی (تری نیتروگلیسرین) بود این ماده را هم از شرکت های ساختمانی ویا با محمل شرکت های ساختمانی البته به میزان کمتر به دست می آوردیم .

بهترین وسایل مداربندی و تایمر مربوطه هم ، همان ساعت های قدیمی جیبی بود که در بازار تهران به وفور یافت می شد و با کمی دستکاری ، تایمری ۱۲ ساعته و با سری کردن دو عدد از آنها تایمری ۲۴ ساعته به دست می آمد.این بخشی از تجربیات گروه شیمی سازمان در پیش از شهریور ۵۰ بود و زندیادان شهدا بهروز(علی باکری)،علی اصغر منتظرحقیقی و بدیع زادگان –که مدتی نیز در تسلیحات ارتش کارکرده بود- در این امر نقش اساسی و تعیین کننده داشتند.( شاهسوندی ،نشریه چشم انداز شماره ۵۴ ، ۵۸-۵۹)
روز شمار عملیات سازمان و ضربات وارده در سال ۵۱ به روایت سعید شاهسوندی:
۳۰ فروردین ماه ۵۱ : نخستین سری اعدام ها ؛ شامل اعضای کمیته مرکزی ناصر صادق ، علی میهن دوست ، محمد بازرگانی وبهروز باکری ، مسعود رجوی نیز در این گروه محاکمه شد که با یک درجه تخفیف محکوم به حبس ابد شد.
۱۴ اردیبهشت ۵۱: ساعت چهار و پنج دقیقه صبح انفجار در شرکت هواپیمایی انگلیس به نام بی.او.سی؛ و ساعت یازده و سی دقیقه صبح انفجار در دفتر مجله (این هفته) این مجله که با استاندارد های امروزی اروپا نیز شدیدا (پورنو) بود توسط علامیر دولو قاجار از وابستگان شخصی شاه اداره می شد.
۱۸اردیبهشت ۵۱: در ساعت ۵ عصر مهدی رضایی در حوالی میدان ژاله مورد شک یکی از اکیپ های کمیته مشترک به سرپرستی ستوان جاوید مند قرار می گیرد. در حین درگیری و تیر اندازی متقابل افسر مزبور کشته و مهدی دستگیر می شود. مهدی شدیدا تحت شکنجه قرار می گیرد. او عضو تیم عمل کننده در انفجار دفتر مجله (این هفته ) بود.
۲۷ اردیبهشت ۵۱: بمبی که محمد ایگه ای می خواست در یکی از غرفه های امریکایی در نمایشگاه بین المللی کار بگذارد در دستان خود او منفجر و باعث کشته شدن او شد.
۴خرداد ۵۱: سحرگاه این روز دومین سری اعدام ها شامل بنیانگذاران سازمان محمد حنیف نژاد و سعید محسن به همراه علی اصغر بدیع زادگان و اعضای کمیته مرکزی عسگری زاده و عبدالرسول مشکین فام.
خرداد ۵۱: خبرگزاری ها گزارش دادند که نیکسون رئیس جمهور آمریکا در پی دیدار از شوروی روزهای ۹ و ۱۰ خرداد برای دیدار با شاه تهران خواهد آمد. بسیاری از خبرنگاران جهان این مسافرت را پوشش می دادند. این فرصتی یزرگ و طلایی برای سازمان بود، بخصوص که چند روز پیش از آن نیز رهبران اصلی سازمان اعدام شده بودند. تیم های عملیاتی سازمان از جمله گروه تحت مسئولیت زندیاد کاظم ذوالانوار دست به کار شدند. اول شناسایی و انتخاب اهداف و بعد هم تهیه مقدمات و سرانجام خود عمل.
۱۰ خرداد ۵۱: در ساعت پنج و چهل و پنج دقیقه بامداد ، بمبی نسبتا قوی در ضلع جنوبی اداره اطلاعات آمریکا واقع در خیابان صبای شمالی کار گذاشته و منفجر شد. در اثر این انفجار خساراتی به ساختمان یاد شده وارد آمد . ساعت هفت و بیست و دو دقیقه صبح همان روز اتومبیل مستشاری شماره ۲ ، حامل ژنرال هوایی هارولد پرایس در خیابان دولت ، نزدیک چهار راه قنات یه کمک یک بمب هدایت شونده بسیار قوی منفجر شد. در این حادثه ژنرال امریکایی هر دو پای خود را از دست داد . روزنامه های حکومتی از کشته شدن یک مادر و دختر که در حال عبور بودند خبر دادند و مجاهدین کشته شدن این مادر و دختر را ناشی از تیراندازی محافظان ژنرال امریکایی و ظن به آنها به عنوان چریک دانستند.بمب پرقدرت دیگری راس ساعت ۸ صبح همان روز در بالای در ورودی مقبره رضاشاه که قرار بود نیکسون از آنجا دیدن کرده و ادای احترام کند منفجر شد. ابن بمب شب پیش از آن کارگذاری و زمانبندی شده بود. انفجارهای فوق همراه با انفجار بمب های متعد صوتی در اطراف قبر رضا شاه و نیز در مسیر فرودگاه و اعتراضات دانشجویی که به پرتاب سنگ از سوی خوابگاه دانشجویان به کاروان اتومبیل های نیکسون انجامید سفر نیکسون را بسیار تحت تاثیر قرار داد و خبر گزاریها از فعال بودن جنبش چریکی علیه حکومت شاه خبر دادند. منفور بودن نیکسون در دوران معاونت ریاست جمهوری آیزنهاور و سفر پیشین او در آذر ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که به تظاهرات دانشجویی و کشته شدن سه دانشجو انجامیده بود و نیز منفوریت او در کشورهای آمریکای لاتین که به حمله و آتش زدن اتومبیل او منجر شده بود بر ابعاد تاثیر گذاری این عملیات که بسیار خوب طراحی و اجراشد ، افزود.زیگلر سخنگوی کاخ سفید که همراه نیکسون در تهران بسر می برد ، همان روز در مصاحبه ای مطبوعاتی شرکت کرد و اظهار داشت این حوادث زیر نظر یک گروه کوچک زیر زمینی انجام شده و روابط میان آمریکا و شاه خللی وارد نخواهد کرد. روزنامه و رسانه های انقلابی مانند السفیر در لبنان و فلسطین الثوره (ارگان سازمان آزادیبخش فلسطین ) و نیز صوت العاصفه رادیوی سازمان فتح خبر را همان شب به تفصیل و به گونه ای متفاوت با سخنگوی کاخ سفید انعکاس دادند. تیم های عمل کننده بلا فاصله از تهران خارج و بیشتر به مشهد و شماری به اصفهان رفتند. این کار به منظور جلوگیری از ضربه احتمالی پس از فعال شدن ساواک بود که می توانست اثر تبلیغی – سیاسی عملیات را خنثی کرده و یا کاهش دهد . این راه حلی تاکتیکی برای فرار از ضربه بود و راه حل اساسی نبود .
مرداد ۵۱: تشکیل دادگاه بدوی نظامی برای مهدی رضایی . مهدی رضایی که در زیر شکنجه های شدید و وحشیانه ظاهرا پذیرفته بود در یک دادگاه علنی سکوت کرده و منفعل برخورد کند . برخلاف انتظار رژیم در مقابل رسانه های بین المللی به دفاع از اهداف خود و مجاهدین و افشای شکنجه های اعمال شده بر خود و جنایت های رژیم پرداخت.
۱۶ شهریور ۵۱: مهدی رضایی پس از محکوم شدن به سه بار اعدام در دادگاه بدوی و تجدید نظر نظامی تیرباران شد . او در هنگام دستگیری و تیرباران ۲۰ سال داشت. شکنجه های وارده بر او ، دفاعیات پرشور ، کمی سن و سابقه مبارزاتی خانوادگی او باعث شد تا سال ها بعد و در کوران تظاهرات خیابانی به عنوان نماد مظلومیت و مقاومت برای بسیاری از جوانان در آید . او بعد ها گل سرخ انقلاب لقب گرفت.
سازمان بر مبنای اطلاعاتی باخبر شد که سرهنگ طاهری رئیس کلانتری بازار در سال ۴۲ و از عوامل تیراندازی و کشتن مردم در ۱۵ خرداد ۴۲ به درجه سرتیپی ارتقا یافته است . منبع خبر هم چنین اطلاع می داد که او به ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری منصوب شده است . بعد ها معلوم شد این بخش خبر درست نبوده و او به سمت رئیس اداره کل زندان های شهربانی کل کشور منصوب شده بود. طرح ترور وی توسط مسئول نظامی سازمان (بهرام آرام ) تهیه می شود.
۲۲مرداد ماه ۵۱ : ساعت ۶ و ده دقیقه صبح ، سرتیپ طاهری هنگام خروج از منزلش مورد حمله تیم های عملیاتی قرار گرفته و کشته می شود . کلاه نظامی و اسلحه کمری او که گفته می شد شاه به او هدیه داده است نیز برداشته و به اصطلاح آن روز مصادره می شود.چند ساعت پس از ترور طاهری ، شماری از عوامل عملیاتی شامل (بهرام آرام ، محمد مفیدی و محمد باقر عباسی ) در منطقه ای دیگر از شهر تهران قرار داشتند. یک پاسبان شهربانی به ترکیب آنها مشکوک می شود . ماجرا با تیراندازی بهرام آرام و قتل پاسبان یاد شده ادامه پیدا می کند . بهرام آرام و محمد مفیدی موفق به خروج از صحنه شده ، ولی محمد باقر عباسی در حالی که شعار می داده و خود را مجاهد خلق و طرفدار مردم معرفی می کرده توسط یکی از کسبه دستگیر و تحویل پلیس داده می شود. او بلافاصله زیر شکنجه ها قرار می گیرد . محمد مفیدی و محمد باقر عباسی پیشتر از افراد گروه حزب ا.. و دارای روابط گسترده اما به لحاظ تشکیلاتی – اطلاعاتی بی در و پیکر بودند. محمد باقر عباسی پس از مقاومت لازم ، برای خلاصی از فشارهای طاقت فرسای شکنجه ، رد قهوه خانه ای را که مفیدی گاهی به آنجا سر می زده می گوید . محل یاد شده مورد مراقبت ماموران ساواک قرار گرفته و با توجه به عدم رعایت ضوابط سازمانی توسط محمد مفیدی ، وی به آنجا سر زده و دستگیر می شود . محمد مفیدی زیر شکنجه های بسیار شدید قرار می گیرد . او نیز در عین مقاومت بخاطر روابط بسیار گسترده و حساب نشده مجبور به اعترافاتی می شود. دکتر عباس شیبانی شوهر خواهر محمد مفیدی ، مهدی افتخاری از نیروهای علنی مرتبط با مفیدی ، علی زرکش ، قاسم باقرزاده و شماری دیگر کسانی هستند که نه در اثر لو دادن وی ، بلکه در اثر روابط زنجیره ای گل و گشاد ، لو رفته و دستگیر شدند. در میان ضربه اساسی ناشی از لو رفتن خانواده کبیری ( مادر معصومه شادمانی و فرزندانش حسن و علیرضا ) است . خانه آنها مورد هجوم ماموران ساواک قرار می گیرد . محمود شامخی عضو برجسته سازمان که به تازگی از فلسطین و خارج برگشته و کارایی بسیار داشت هنگام مراجعه به این خانه در دام ماموران افتاده و با قرص سیانور خود کشی می کند.
مهرماه ۵۱: محمد باقر عباسی و محمد مفیدی تیرباران شدند. دفاعیه محمد مفیدی که در آن از کشتار مردم در خرداد ۴۲ ، جنایات اسرائیل و امریکا ، شکنجه های وارده بر زندانیان و از ضرورت مبارزه مسلحانه می گوید توسط سازمان چاپ و تکثیر شد که در مردم برد زیادی داشت.
بهمن و اسفند ۵۱ در سالگرد ۶ بهمن که توسط شاه به عنوان (انقلاب سفید شاه و مردم ) جشن گرفته می شد مجاهدین طی روزهای چهارم ، ششم و هفتم بهمن اقدام به شماری عملیات انفجاری کردند.عملیات های دیگر در سال ۵۱ عبارت بودند از :

    • انفجار در فروشگاه فردوسی
    • انفجار در بانک عمران متعلق به بنیاد پهلوی
    • انفجار در ساختمان بنیاد پهلوی
    • انفجار مجدد در دفتر هواپیمایی انگلیس
    • انفجار در چندین وسیله نقلیه ارتشی و پلیس
    • ترور ناموفق شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ و زخمی شدن او
    • انفجار در سفارت اردن به انتقام کشتار فلسطینی ها در سپتامبر ۱۹۷۰ توسط ملک حسین

خسارات: افزون بر افرادی که دستگیر و اعدام شدند عده ای در درگیری متقابل با ماموران ساواک و کمیته مشترک ، یا زیر شکنجه و یا انفجارهای ناخواسته کشته شدند. شماری نیز ناشناس از بین رفتند اسامی تعداد ی از آنها از این قرار است : حبیب رهبری، هوشمند خامنه ای، جواد ربیعی، خلیل طباطبایی ، سید رضا دیباج ، غلامحسین عالم زاده ، سعید صفار، علیرضا بهشتی پور، محمد ایگه ای، علی اصغر منتظر حقیقی(طراح بمب عملیات ژنرال پرایس)
از دیگر ضربه های بسیار مهم در سال ۵۱ افزون بر شهادت محمود شامخی ، دستگیری کاظم ذوالانوار عضو مرکزیت است.کاظم سر قرار لو رفته ای مورد حمله ماموران قرار گرفت . در محاصره ماموران به قصد خود کشی تیری به صورت خود می زند که اسلحه اش گیر می کند و موفق نمی شود. قرص سیانور هم ناقص عمل می کند و کاظم زنده دستگیر می شود.مقاومت همراه با هوشیاری کاظم باعث می شود تا ساواک به موضع تشکیلاتی او یعنی مرکزیت سازمان پی نبرد. در آن روزها رضا رضایی ، بهرام آرام و کاظم ذوالانوار اعضای مرکزیت سازمان بودند. کاظم در زندان نیز نقشی فعال در سازماندهی ایفاء کرد. هم او بود که اطلاعات گوناگون را از زندان به بیرون می فرستاد، از جمله نشانی و مشخصات سرهنگ زمانی رئیس زندان سیاسی که به خشونت علیه زندانیان شهره بود را او به بیرون داده بود. در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ ، کاظم ذوالانوار همراه مجاهد مصطفی جوان خوشدل و هفت چریک فدایی از جمله بیژن جزنی ، کلانتری و یارانشان بر تپه های اوین به رگبار مسلسل بسته شدند و روز بعد روزنامه های رژیم در خبری کلیشه ای نوشتند که ۹ زندانی هنگام انتقال از زندان در حال فرار کشته شدند.
۵-۳- حوادث و وقایع سال ۵۲ :

    1. فرار محمد تقی شهرام از زندان: در ۱۲ اردیبهشت ۵۲ ، یکی از کادرهای سازمان به نام محمد تقی شهرام که به ده سال زندان محکوم شده بود موفق به فرار از زندان می شود . خلاصه ماجرا از این قرار است که تقی شهرام طی اعتصاب و یا اعتراضی در زندان قصر ، به زندان شهربانی ساری تبعید می شود . او و زندانی سیاسی دیگری به نام حسین عزتی کمره (عضو گروه کوچک مارکسیستی ) نخستین و تنها زندانیان سیاسی هستند که زندانبانان ساری با آنها روبه رو می شوند. رفته رفته میان شهرام و یکی از افسران زندان به نام ستوان امیر حسین احمدیان روابط آشنایی و دوستی برقرار می شود. کمی بعد تقی شهرام ، ستوان احمدیان را جذب مواضع سازمان مجاهدین می کند. جذب ستوان احمدیان باعث برنامه ریزی فرار از زندان می شود در این عملیات افزون بر فرار تقی شهرام ، حسین عزتی و ستوان احمدیان ، بیست و چند قبضه اسلحه رولور شهربانی ، مقادیر قابل توجهی فشنگ و چند دستگاه بی سیم مخابراتی نیز به غنیمت گرفته می شود.این فرار افزون بر تقویت روحی و تدارکاتی سازمان باعث شد تا محمد تقی شهرام که از پیش هم در زمره کادرهای سازمان بود از مواضع بسیار بالا بلافاصله در مرکزیت سازمان جای گیرد.به این ترتیب در بهار ۵۲ ، مرکزیت سازمان مرکب از رضا رضایی ، بهرام آرام و تقی شهرام بود.
    1. ترور سرهنگ هاوکینز: در ساعت شش و سی دقیقه بامداد روز شنبه ۱۲ خرداد ۵۲ سرهنگ لوئیز هاوکینز معاون اداره مستشاری ارتش آمریکا در ایران توسط تیم عملیاتی سازمان مرکب از وحید افروخته و محسن فاضل ) با سلاح هایی که شهرام از اسلحه خانه زندان ساری به غنیمت آورده بود مورد حمله قرار گرفت و کشته شد. سه روز بعد در پانزدهم خرداد اطلاعیه نظامی شماره ۱۶ منتشر شد. (همان منبع،۶۴-۶۸)نکته جالب دراعدام انقلابی هاوکینز اینست که ، حق قضاوت کنسولی مستشاران آمریکایی عامل قتل اوشد و در این مورد میثمی اینگونه روایت می کند.((….پس از اعدام انقلابی هاوکینز ، موتور فرد عمل کننده را بچه ها از کوچه نبش سه راه ضرابخانه فراری داده و برده بودند. فاطمه هم بلافاصله برای شناسایی وضعیت ، پای جسد او رفته بود. ماشین های کمیته آمده بودند و اظهار نظر می کردند و تلویحا خوشحال هم شده بودند که هاوکینز مرده است . طبق قانون کاپیتولاسیون ، اینها حق نداشتند به جسد او دست بزنندو باید خود آمریکایی ها می آمدند و جسد را می بردند و مراحل قضایی را طی می کردند. برای ما این مسئله جالب بود که اگر ساواکی ها حق انتقال جسد را داشتند ، شاید نجاتش می دادند . مثل این که ساعت اولیه صبح ترور شده بود و تا ساعت یازده جسد روی زمین مانده بود . اکیپ های کمیته هم می آمدند ولی هیچ کاری نمی کردند تا بالاخره از اداره مستشاری می آیند و جسد را می برند. (میثمی ،۱۳۸۱، ۳۴۱)

عملیاتها داری جنبه های گوناگون بود بعضی جنبه تبلیغاتی و برخی ضربه ای و عملیاتهایی به منظور آزاد کردن نیروهای مردمی صورت می گرفت(همان منبع ،۱۲۷) و شدت این عملیاتها در بین سالهای ۵۲-۵۴ به شدت افزابش یافت.
۵-۴- ساختار تشکیلاتی در اواخر سال ۵۱ و حوادث بعد از آن :
در تابستان ۵۱ ، به پیشنهاد شهید محمود شامخی قرار شد آهنگ عملیات نظامی کند شده و به آموزش های درون سازمانی از جمله بررسی و تنظیم استراتژی و نیز آموزش های خصلتی – عقیدتی افراد ارجحیت داده شود. این طرح مورد تصویب قرار گرفت ، ولی در پی شهادت شامخی و دستگیری کاظم ذوالانوار دو عضو مرکزیت اجرای آن معوق ماند و روند خود به خودی عملیات نظامی ادامه یافت . اواخر زمستان ۵۱ و اوائل سال ۵۲ موضوع بار دیگر توسط رضا رضایی مطرح شد. بر این اساس تشکیل جمع هایی به نام ((جمع های بررسی و تصمیم )) در دستور کار قرار گرفت که وظیفه آنها بررسی دو سال گذشته ، نقاط ضعف ها و قوت ها و تنظیم استراتژی و رهنمود های علمی برای ادامه راه بود. دو جلسه از این جمع ها در دوران حیات رضا رضایی تشکیل شد.گزارش مرکزیت حول جمع بندی تجارب امنیتی و نظامی ، شیوه دستگیری ها و تهیه و تنظیم دفاعیات بود که به این دلیل که نیروی مرکزیت صرف کارهای فنی و اصطلاح خرده کاری شده ، مورد انتقاد دیگران قرار گرفت . مشکل دیگر فقدان رشد همه جانبه و رهنمودهای مشخص استراتژیک بود و به همین دلیل هم گروه ها و تیم های سازمانی عمدتا به صورت مستقل و گاه غیر مرتبط با خط واحد استراتژیک ، اقدام به عمل نظامی و عضو گیری می کردند. پس از دستگیری کاظم ذوالانوار (مهر ۵۱) تا مدتی مرکزیت سازمان از رضا رضایی ، بهرام آرام تشکیل می شد و کمی بعد مجید شریف واقفی (به عنوان جانشین کاظم ذوالانوار) به مرکزیت پیوست . در هنگام طرح جمع های بررسی و تصمیم ، محمد تقی شهرام با وجود عمل متهورانه فرار از زندان و مصادره شمار قابل توجهی اسلحه ، مهمات و بی سیم ، هم به دلیل تردید رضا رضایی نسبت به صلاحیت وی و هم به دلیل جا نیفتادن کامل در روابط هنوز وارد مرکزیت نشده است .تقی شهرام پس از شهادت رضا وارد مرکزیت سازمان می شود.برنامه رسمی اعلام شده ، کاهش عملیات نظامی و بازسازی درونی بود، ولی جاذبه های عمل نظامی همراه با سادگی آن (در مقایسه با کار سیاسی – استراتژیک ) باعث شد که روند خود به خودی کماکان ادامه پیدا کند.بعد از فرار شهرام و اعدام انقلابی سرهنگ هاوکینز حساسیت ساواک روی سازمان بالارفت و با افزایش حساسیت و کنترل های مداوم پلیسی رضا رضایی به دام افتاد و به شهادت رسید.(۲۵ خرداد ۱۳۵۲) از این زمان به بعد ترکیب اصلی مرکزیت شامل تقی شهرام ، بهرام آرام و مجید شریف واقفی می شود. ترکیبی که شهرام به دلیل مجموعه توانایی و جاذبه هایش (توان تئوریک و تحلیل، همراه با جاذبه فرار از زندان ) و فقدان حضور رضا رضایی ، به سرعت به عنصر تعیین کننده تبدیل می شود. بهرام آرام بنا به روایت های متواتر و نیز شماری از دست نوشته هایش که بعد ها توسط ساواک منتشر شد ، با وجود مهارت و کارایی در امور علمی و طراحی نظامی ، پیوسته از ضعف تئوریک در رنج بود و به همین دلیل در زمینه های نظری تا حدود زیادی منفعل و تاثیر پذبر بود. طرح استقلال شاخه ای سازمان که در دوران رضا مطرح شده بود پس از او با جدیت بیشتر دنبال می شود. بر اساس این طرح ، سازمان به سه شاخه کاملا مستقل تقسیم می شودکه می بایستی تنها از طریق بالا ، یعنی مرکزیت در ارتباط باشند. این طرح به منظور جلوگیری از انتقال ضربه به کل سازمان و تحت تاثیر ضربه های سال ۵۱ پس از ترور سرتیپ طاهری اتخاذ شد. چنین سازماندهی گرچه باعث کاهش انتقال ضربه به کل سازمان می شد ، ولی نقش مرکزیت و رهبری را که در سازمان چریکی بسیار زیاد است بیش از بیش افزایش داد. به شیوه ای که می شود گفت رهبری هر شاخه را به صورت ((مطلق العنان)) در آورد. ((اقتدار تشکیلاتی)) رهبری ، اندک کورسوی دموکراسی تشکیلاتی را نیز از بین برد، از این رو می توان گفت که شهادت رضا پایان یک دوره و آغاز دوره ای دیگر است.با این تصمیم سازمان تقسیم به سه شاخه شد.الف ) شاخه سیاسی: با مرکزیت محمد تقی شهرام و شرکت عبداله زرین کفش ، علیرضا سپاسی آشتیانی و طاهره میرزا جعفر علاف که همسر شهرام شد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...