یکی از محورهای مطرح در مسأله ایمان، بررسی ماهیت ایمان و مؤلفه های آن است، مانند اینکه حقیقتا ایمان چیست؟ آیا اگر کسی به زبان گفت به خدا ایمان دارم، می­توان او را مؤمن نامید یا اینکه اگر آثار سجده بر پیشانی او نقش بسته بود، می­توان او را مؤمن راستین خواند؟ بدون شک ایمان راستین روحی و معنوی است نه جسمی و ظاهری؛ از آیه شریفه « قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَإِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْکُم مِّنْ أَعْمَالِکُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (حجرات،۱۴) می­فهمیم که ایمان،واقعیت و حقیقتی است مربوط به روح انسان، نه مربوط به بدن انسان، نه مربوط به پیشانی انسان که آثارسجده داشته باشد یا نداشته باشد و نه مربوط به زبان انسان که ذاکر خدا باشد یا نباشد،بلکه به ریشۀ این امور مربوط است. البته در بخش های بعد به تفضیل به تفاوت ایمان و اسلام خواهیم پرداخت. به طور خلاصه بایدگفت: وقتی از امام علی (ع) سؤال می­ کنند ایمان چیست؟ می­فرمایند: «الْإِیمَانِ فَقَالَ الْإِیمَانُ مَعْرِفَهٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ »( نهج­البلاغه، حکمت ۲۲۷ )ایمان با سه چیز محقق می­ شود: اعتقاد قلبی،اقراربه زبان وعمل با اعضا و جوارح. درقرآن هم هرجا از مؤمنان تمجید شده، یعنی کسانی که شهادتین رامی­گویند و در دل اعتقاد دارند و با جوارح و اعضایشان عمل می­ کنند.

۲-۱-۲٫ایمان در میان متکلمان، فلاسفه و عرفای اسلامی

در میان متکلمان اسلامى دربارۀ حقیقت ایمان سه نظریه وجود دارد:
۱- از نظر «اشاعره» ایمان؛ یعنى تصدیق به وجود خدا و پیامبران و اوامر و نواهى آنها.
۲- از نظر «معتزله» ایمان؛ یعنى عمل به تکلیف و وظیفه‏اى که خدا براى ما بیان کرده است.
۳- از نظر فلاسفۀ متکلم ایمان؛ یعنى علم و معرفت نسبت به واقعیت هاى عالم و استکمال نفس از این طریق.
از نظر عرفا ایمان؛ یعنى روى آوردن به خدا و روى گرداندن از هر چه غیر خداست. در میان فلاسفه شیعی هم یکسانی ایمان با معرفت پذیرفته شده است. از باب نمونه صدرالمتألهین بااستدلال زیر معتقد به یکسانی ایمان ومعرفت شده است؛وی چنین استدلال می کند:
۱-از آیات قرآن استفاده میشود محل ایمان،قلب است؛پس ایمان مقوله ای غیر جوانحی است.
۲-عطف عمل صالح بر ایمان حاکی از خارج بودن عمل از ایمان است.
۳-در برخی آیات،ایمان با معصیت جمع شده وفاسق وگنه کار، مؤمن خوانده شده اند واین دلالت برعدم دخل عمل در ایمان است.
۴-از آیه شریفه “لا إکراه فی الدین” برمی­آید ایمان امری قلبی است نه عملی خارجی که قابل اکراه باشد.
۵-ایمان در لغت به معنای تصدیق است و اگر در معنای دیگری استعمال شود، با عربی بودن قرآن منافات دارد.
۶-فقط علم و تصدیق یقینی است، که غیرقابل زوال و تغییر و شایسته ایمان است. خلاصه اهل ایمان به خدا و رسول همان اهل علم به الهیات­اند.
اما دیدگاه شیعه امامیه با دیدگاه قرآن تناسب بیشتری دارد، زیرا براساس دیدگاه رایج شیعه در باب ایمان که همان نظریه خواجه نصیرطوسی است؛ ایمان مبتنی برتصدیق و معرفت است و اقرار و عمل نیز از همراهان و لوازم آن به شمار می­روند و بستر آن انتخاب شایسته و آزادانه انسان است. (داعی نژاد،۱۳۸۶: ۴۴ )برخی دیگر ایمان را تصدیق منطقی یعنی علم دانسته‌اند. می‌گویند: گاهی انسان برای آگاهی از چیزی به «ظنّ» اکتفا می‌کند. اما گاهی با تحقیق نسبت به آن «علم قطعی» پیدا می‌کند. ایمان چنین حالتی است.

اما این سخن صحیح نیست؛ چراکه از ایشان سؤال می‌کنیم: اگر کسی به وجود خدا علم قطعی پیدا کرد، اما از روی عناد انکار کرد، چنین کسی مؤمن است یا کافر؟ قرآن در باره فرعون و فرعونیان می‌فرماید: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا»؛ (نمل،۱۴) فرعونیان معجزات حضرت موسی را دیدند و یقین کردند که این‌ معجزات از طرف خداست؛ ولی از روی عناد انکار کردند. اگر ایمان یعنی ذهن انسان صغری و کبری بچیند و به چیزی یقین کند باید بگوییم: فرعون مؤمن بوده است، چراکه قرآن می‌گوید یقین داشته است. اما فرعون و فرعونیان مؤمن نبودند. پس غیر از علم، شرط یا شرایط دیگری هم لازم است. برای حصول ایمان، از جهت علم، ظاهراً علم عرفی کفایت می‌کند و به علم قطعی منطقی نیاز نیست. آن کسی که علم دارد اگر به زبان هم تصدیق کرد اسلام او تمام می‌شود، اما برای حصول ایمان، باید در دل چیزی دیگر هم پیدا شود. از آیات و روایات استفاده می‌شود که آن چیز، امری ارادی و اختیاری است و عنصر اختیار در ایمان مؤثر است؛ یعنی شخص می‌تواند قبول کند و می‌تواند قبول نکند. به همین دلیل کسانی که اهل عناد بودند با این‌که حقیقت را می‌دانستند، اما بنا گذاشتند که آن را قبول نکنند. بناگذاشتن بر امری، یک عمل ارادی و قلبی است. بنابراین برای حصول ایمان، اعتقاد لازم است، اما کافی نیست. البته درفصل بعدباتوجه به معارف علوی وقرآنی به تفصیل به بررسی این مسائل یعنی ارتباط علم وآزادی باایمان می­پردازیم.

۲-۲٫معنای لغوی و اصطلاحی عمل صالح

راغب اصفهانی که از برجسته ترین محققان در عرصۀ غریب القرآن محسوب می شود، در تعریف واژۀ عمل اینگونه اظهار نظر می­ کند: هرفعلی را که حیوان از روی قصد انجام می­دهد، عمل نامیده می­ شود. مفهوم «عمل» از «فعل» خاص تر و محدود تر است؛ چرا که گاه «فعل» دربارۀ اشیاء جامد نیزبه کار می رود. (راغب اصفهانی،۱۴۱۲: ۵۸۷)یکی دیگر از واژه شناسان نیز معتقد است: «عمل» به کاری اطلاق می­گردد که از روی عقل و فکر انجام شود، پس لاجرم با عمل و آگاهی همراه است لکن «فعل» عام تر از آن است. (عسکری، ۱۴۱۲: ۳۸۳)در تعریف عمل با توجه به فرهنگ های لغت باید به نکات زیر دقت کرد:
۱-عمل دربارۀ انسان صدق می­ کند و به ندرت برای غیر انسان کاربرد دارد.
۲-عمل شامل تمام افعالی است که با علم، اندیشه، قصد و اراده از انسان صادر می­ شود.
۳-در عمل حالات باطنی لحاظ می­ شود اما فعل گاهی به صورت سر زده رخ می­دهد. (مصطفوی، ۱۳۶۰: ۳۰۷)
عمل نشأت گرفته ازمنبع درونی است که بر مبنای آن،جریان می­یابد و آنچه به آن رنگ می­بخشد نیت است،چناچه در روایت آمده: « نِیَّهُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَ نِیَّهُ الْکَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ کُلُّ عَامِلٍ یَعْمَلُ عَلَى نِیَّتِهِ؛نیت مؤمن بهتر از عمل او و نیت کافر بدتر از عمل اوست و هر عاملی بر اساس نیتش عمل می­ کند. » (حرعاملی، ۱۴۰۹: ۱/ ۵۰)
«صالح» از ریشه «صلاح» است. راغب اصفهانی در معنای لغوی این واژه می­نویسد: صلاح ضد فساد است و این دو در بیشتر موارد در خصوص افعال به کار می­روند و در قرآن کریم گاه درمقابل «فساد» و گاه در مقابل «سیئه» به کار رفته است. (راغب اصفهانی، ۱۴۱۲: ۴۸۹) ابن منظور نیز«صلاح» را در لغت ضد فساد دانسته است. (ابن منظور، ۱۴۱۴: ۲/۵۱۶)
صاحب کتاب التحقیق فی کلمات القرآن در این باره می گوید: معنای ریشه ای و اصلی این واژه، سلامت از فساد و تباهی است. صلاح ضد فساد است. صلاح دربارۀ ذات، رأی یا عمل به کار می­رود لکن بیشتر در عمل کاربرد دارد. (مصطفوی، ۱۳۶۰: ۸/ ۳۰۷)
با تدبر در آیات مرتبط با موضوع چنین به نظر می­رسد که واژۀ صلاح در همان معنای لغوی خود به کار رفته است. شاهد این ادعا آیات ذیل است که در آن به روشنی تقابل اصلاح با افساد مشاهده می شود؛ « الذین یفسدون فی الأرض و لا یصلحون؛ کسانی که در زمین تباهی می­ کنند و به اصلاح (امور) نمی­پردازند». (الشعراء، ۱۵۲) همچنین آیۀ «و أصلح و لا تتبع سبیل المفسدین؛ و اصلاح کن و از راه تبهکاران پیروی مکن. » (الأعراف، ۱۴۲) از تدبر دراین آیات چنین به نظر می­رسد که قرآن کریم به هرعمل پسندیده­ای در منطق عقل و فطرت عمل صالح اطلاق نمی­کند، بلکه عمل صالح به عملی اطلاق می­گردد که به طور خاص در تعالی دینی توصیه شده است.

۲-۲-۱٫ تفاوت عمل صالح با عمل حسن و عمل خیر

علامه طباطبایی دربارۀ مفهوم عمل صالح در قرآن می­نویسد: هر چند صلاحیت عمل در قرآن کریم بیان نشده است لکن از آثاری که برای آن ذکر شده می­توان مفهوم آن را فهمید. عمل صالح عملی است که برای کسب رضایت پروردگار با تحمل دشواری ها انجام می­ شود؛ چنانکه فرمود: « وَالَّذِینَ صَبَرُواْ ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَهَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلاَنِیَهً وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ أُوْلَئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ». (الرعد، ۲۲) یعنی: و کسانی که برای طلب خشنودی پروردگارشان شکیبایی کردند و نیز فرمود: « … و ما تنفقون إلّا ابتغاء وجه الله… ». (البقره، ۲۷۲) یعنی: و جز برای طلب خشنودی خداوند انفاق نکنید. اثر دیگر، آن است که عمل صالح صلاحیت برای اجر و پاداش را دارد، چنانکه فرمود: « ثواب الله خیر لمن ءامن و عمل صالحاً… »؛(القصص، ۸۰) یعنی: برای کسانی که ایمان آورده­اند و کار شایسته کرده ­اند، پاداش خدا بهتراست. اثر دیگرش آن است که عمل صالح کلمۀ طیب را بالا می برد. چنانکه فرمود: «… إلیه یصعد الکلم الطیّب والعمل الصالح یرفعه»؛ (الفاطر، ۱۰) مراد از کلام طیب عقاید حق از قبیل توحید است و مرا از صعود آن تقربش به خدای تعالی است و مراد از عمل صالح هر عملی است که طبق عقاید حق صادر شود و با آن سازگار باشد. (طباطبایی، ۱۳۷۴: ۱/ ۴۵۸)
بعضی ازمفسران صالحات را هر قول و فعلی می دانند که آثارش درآخرت برای صاحبش باقی خواهد ماند. (قرطبی،۱۳۷۲: ۱۰/ ۴۱۴(
از آنچه نقل گردید چنین برمی­آید که مفسران مزبور وسعتی برای مفهوم عمل صالح قائل اند که به سختی می توان تمایز آن را با افعال خیر و حسن درک کرد. لکن برخی از مفسران متقدم دقیق تر به این موضوع پرداخته­اند. شیخ طوسی در تعریف عمل صالح می­نویسد: عمل صالح اعمالی است که خداوند به آن امر کرده و پیامبرانش را برای ابلاغ آنها برانگیخته و فرستاده است. (طوسی، ۱۴۰۹: ۳/۴۰۵) طبرسی درتفسیر آیه ۴۲ از سورۀ اعراف می­نویسد: مراد از صالحات اعمالی است که خداوند واجب کرده و بندگان خود را به انجام آن فرا خوانده است. (طبرسی، بی تا: ۴/ ۲۴۸ )
دقتی که در تفاسیر متقدم مشاهده می­ شود آن است که به بعد شرعی اعمال صالح توجه کرده اند. یعنی همان نتیجه­ای که در مبحث پیشین از تدبر درآیات مربوطه حاصل شد.
از آنجا که ارتباط یک واژه با واژگان قریب المعنی و متضاد نقش تعیین کننده ­ای در تبیین حوزه های معنایی آن واژه دارد، در این مبحث برآنیم تا به ارتباط «عمل صالح» با «عمل خیر» و «عمل حسن» بپردازیم.
عمل خیر؛ «خیر»، دارای معنای گسترده­ای است که شامل هر چیز که به نوعی دارای سود و ارزش دنیوی یا اخروی است، می گردد. (رازی، ۱۴۱۵ق: ۱۰۸) در برخی از آیات قرآن کریم این واژه در معنای «مال و دارایی» به کاررفته است، از این آیات چنین برمی­آید که «خیر» به منافع دنیوی اطلاق می­گردد و از این لحاظ اعم از «صالح» است. این بدان معناست که گاه با صالح مساوق می­گردد، مانند آیه ۲۱۵ از سوره بقره: «یسئلونک ماذا ینفقون قل ما أنفقتم من خیر فللولدین والاقربین والیتمی و المساکین وابن السبیل و ما تفعلوا من خیرفإن الله به علیم». «خیر» در صدرآیه به معنای مال و دارایی است که بدان اشاره شد، لکن در ذیل آیه مساوق با عمل صالح به کار رفته است.
علامه طباطبایی «خیرات» درآیه «فأستبقواالخیرات» (مائده، ۴۸) را به معنای مطلق اعمال صالح اعم از عبادت، انفاق، رفع نیاز مردم و مانند آن می داند، لکن استعمال این واژه را بیشتر در خیرات مالی دانسته اند. (طباطبایی،۱۳۷۴: ۳/ ۵۹۷(
عمل حسن؛ «حسن» به معنای نیکو و ضد قبیح است. (جوهری، ۱۴۰۷: ۵/ ۲۰۹۹) و به هر چیزی که احساس خوش و رضایتمندی را در انسان بر می­انگیزد اطلاق می­ شود.
آیات قرآن بیانگرآن است که «حسن» از دایرۀ معنایی گسترده تری نسبت به «صالح» برخوردار است. اما درآیات متعدد در معنایی بسیار نزدیک با عمل صالح به کار رفته است. مانند: «إنّ الذین ءامنوا و عملوا الصالحات إنّا لا نضیع أجر من أحسن عملا». (کهف، ۳۰) استعمال عمل حسن به دنبال عمل صالح در سیاقی واحد به خوبی ادعای پیشین را اثبات می نماید، لکن برتری عمل صالح از برخی آیات قابل فهم است چنانکه فرمود: «. . . والذین ءامنوا و عملوا الصالحات فی روضات الجنات لهم مّا یشاءون عند ربّهم ذلک هو الفضل الکبیر. . . و من یقترف حسنه نّزد له فیها حسناً إنّ الله عفورشکور»؛(الشوری، ۲۲ و ۲۳) آیه ۲۲حاکی از مقام بسیار شامخ مؤمنانی است که اعمال صالح به جا آورده اند. این مقام از تعابیر «روضات الجنات»، «لهم ما یشاؤون»، «عند ربهم» و «الفضل الکبیر» کاملاً درک می شود. لکن در آیه ۲۳ که در مقام بیان حال صاحبان حسنه است از هیچ یک از وعده های پیشین خبری نیست، بلکه وعدۀ زیادت حسنات و غفران و آمرزش درآن مطرح است.
بنابراین می­توان نتیجه گرفت که عمل صالح، به عملی اطلاق می­گردد که در متن دستورات شریعت بدان امرشده و توسط پیامبران به امت هایشان ابلاغ می­گردد و به همین دلیل رابطه ای تنگاتنگ و متقابل با ایمان دارد. «عمل خیر» و «عمل حسن» از حوزۀ مفهومی وسیع­تری نسبت به «عمل صالح» برخوردارند و هر عملی که در منطق عقل و فطرت ارزشمند محسوب می­ شود را شامل می گردد.

۲-۳٫ معانی «حیات» و«طیب» در فرهنگ­های لغت

«حیات» در لغت ضد «موت» است. (ابن منظور، ۱۴۱۴: ۱۴/ ۲۱۱) از آثار حیات، تحرک و تحسس است (مصطفوى،۱۳۶۰: ۲/ ۳۶۹). به باران «الحَیَا» گفته مى­شود؛ به این علت که زمین مرده را زنده و به آن زندگى مى­بخشد. (راغب اصفهانى، ۱۴۱۲: ۲۶۹). به غذاى کودک که حیاتش بدان وابسته است «مُحایاه» گویند (ابن منظور، ۱۴۱۴: ۱۴/ ۲۱۵ ) هرانسان زنده و هر صاحب روحى را «حیوان» گویند. (همان: ۲۱۴)
«طیب» در لغت به چیزى اطلاق مى­شود که فى نفسه مطلوب و به دور از آلودگى ظاهرى و باطنى باشد و نقطه مقابل آن، «خبیث» است؛ یعنى چیزى که ظاهرا و باطنا آلوده، و فى نفسه مایه اکراه است (مصطفوى، ۱۳۶۰: ۷/ ۱۵۱). در تعریف دیگرى، طیب به چیزى که حواس و نفس از آن لذت ببرد اطلاق مى شود. (راغب اصفهانى، ۱۴۱۲: ۵۲۷).

۲-۳-۱ وجوه مختلف حیات در قرآن و روایات

از دیر باز اندیشمندان به شناخت حیات اهتمام داشته اند. به همین جهت از منظرهای متفاوت به آن نگریسته­اند. از جمله فلاسفه غرب و شرق با نظرات مختلف به تبیین تفاوت های موجود زنده و غیر زنده و معرفی حیات انسان پرداخته اند. مثلاً برخی فلاسفه غرب،ضمن ارائۀ دیدگاهی مکانیستی از حیات، تلاش کرده ­اند آن را همچون دستگاهی مکانیکی، متشکل از اجزای بی جان و قابل شبیه سازی تصویر نمایند. برخی دیگر دیدگاهی ارگانیستی دارند، به این معنا که حیات را جزئی در کنار اجزاء موجود زنده تلقی کردنده­اند، عده ای هم به اصالت حیات و تفاوت اساسی موجود زنده وغیر زنده قائل شده ­اند.
اما فلاسفه مسلمان طبق مبانی خود، تعاریف دیگری ازحیات ارائه نمودند چنان که قرآن کریم نیز با نگاهی برتر به ویژه حیات انسان را نگریسته وپرده از مراتب مختلف آن برداشته است. فلاسفه و متکلمان مسلمان معمولاً حیات را به مبدأ قدرت و علم تعریف نموده ­اند. به نظر می­رسد کامل ترین تعریف حیات متعلق به ملاصدرا است که آن را، نحوۀ وجود دانسته است. وگفته است، با توجه به تشکیک وجود و مراتب مختلفش، باید حیات هر مرتبه از وجود،طبق ویژگی های آن مرتبه تبیین شود. (سبحانی،۱۴۲۱ق: ۴۲ )
از دیدگاه قرآن انسان ها به لحاظ حیات سه دسته اند برخی در حیات گیاهی باقی می­مانند یعنی تمام هم و غمشان خوراک، پوشاک و مسکن مناسب است. برخی به عرصه حیات حیوانی قدم می­نهند، با شهوت و غضب خود گرایش های حیوانیشان را چون جاه طلبی، برتری جویی، سلطه بردیگران و. . . بروز می دهند. عده ای عقل و وحی را سرلوحۀ کار خود قرار می دهند و به حیات انسانی نائل می­شوند. (جوادی آملی، ۱۳۸۵: ۹/ ۴۵ )
به نظر می­رسد که حیات انسانی را نباید در همین مراتب محدود کنیم زیرا مراتب برتری نیز برای آن فابل تصور است. چنان که در قرآن انسان را به حیاتی بالاتر به عنوان حیات طیبه بشارت می دهد، در اینجا سخن از حیاتی است که نتیجه اعمال صالح است که به سادگی هم به دست نمی آید. (ابراهیمی، ۱۳۸۸: ۸۰)
در کلام امیر المؤمنین(ع) نیز به وجوه مختلفی از حیات اشاره شده است:
حیات دینی: امام علی (ع)فرمودند: «لاحیات إلابالدین»؛حیات حقیقی درپرتودین شکل می گیرد. (محمدی ری شهری۱۳۸۴: ۱/۷۱۰)
حیات جان: امام علی(ع): «التوحید حیات النفس»؛توحید حیات روح و جان است. (همان)
حیات علمی: امام علی (ع): « اِنَّ العِلمَ حَیاهُ القُلوبِ وَ نورُ البصارِ مِنَ العَمى وَ قُوَّهُ البدانِ مِنَ الضَّعفِ؛به راستى که دانش، مایه حیات دل‏ها، روشن کننده دیدگان کور و نیروبخش بدن‏هاى ناتوان است. (ابن شعبه، ۱۴۰۴: ۲۸)
حیات اجتماعی: «العدل حیات»؛ عدالت موجب قوام حیات اجتماعی است(تمیمی آمدی،۱۴۱۰: ح ۱۷۰۲).
حیات دل­ها: امام علی (ع) فرمود: «أحی قلبک بالموعظه»؛ دلهایتان رابه وسیله موعظه زنده کنید. (نهج­البلاغه، نامه ۳۳)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...