• تمایل با مراقبت از دیگران و حل مشکلات آن ها

    • سردرگمی و حس بی کفایتی داشتن

  • بیماری‌های جسمی مرتبط با استرس

مانند(اختلال معده ای، روده ای، زخم معده ، فشار خون بالا ، افسردگی، پیش فعالی در افراد مبتلا به وابستگی شناسایی شده است. (باتی ، ۲۰۰۱) .

‌خانواده هایی با مشکلات وابستگی ، قوانینی را وضح می‌کنند که وابستگی را افزایش می‌دهد. نمونه هایی از این قواعد عبارتند از :

    • اهمیت بیشتر نیازهای دیگران نسبت به نیازهای شخصی

    • صحبت نکردن ، اعتماد نداشتن و احساس نکردن

    • اعتقاد به اینکه توجه به خود، نوعی خود خواهی است.

    • اعتقاد به اینکه وظیفه شخص حل مشکلات دیگر از جمله همسر، پدر ، مادر و دوستان است.

  • اعتقاد به اینکه مراقبت نکردن از دیگران باعث بروز اتفاقات ناگوار برای شخص می شود.

چنین قواعدی می‌تواند رشد سالم و عزت نفس ، مهارت‌های مقابله ای را محدود سازد و وابستگی غالباً با افسردگی و اضطراب در شخص وابسته توأم بوده که به خاطر احساس ناکامی و غمگینی از ناتوانی خود در بهبود وضعیت از پا در می‌آیند .

درمان وابستگی ، بینش دادن و آگاه ساختن مراجعان درباره ی الگوهای رفتاری آن ها آموزش توانمند سازی اشخاص توسط تکنیک‌های ابراز وجود، مهارت‌های گوش دادن و ارتباط برقرار کردن توسط متخصصان سلامت روان انجام می‌گیرد. (برگر، ۲۰۰۵).

دلبستگی :


کودک ، خود را به کسی که دوست دارد نزدیک می‌کند، بعد از او آویزان می شود و نشانه هایی چون لبخند ، گریه و فریاد به او ابراز می‌کند . بدین وسیله او دلبستگی خود را نشان می‌دهد . دلبستگی عبارت از رابطه ی عاطفی پایداری ااست که شخص ، با شخص دیگری بر قرار می‌کند ، (اینزورث[۱۱] ، ۱۹۸۹ ، برتون واتر[۱۲] ،۱۹۸۵ ، به نقل از زندن[۱۳]، ۱۹۸۰ ، ترجمه گنجی ، ۱۳۷۶) .

این اندیشه ها را مستقیماً در روابط بزرگسالی به کار بردند و اعتقاد داشتند که رضایت از رابطه در دوره ی بزرگسالی تا حد زیادی به ارضای نیازهای اساسی مربوط به آسایش مراقبت و کامروایی جنسی بستگی دارد در واقع موفقیت یک رابطه ی خاص بستگی ‌به این دارد که هر عضو زوج اعتقاد دارد که شریک او می‌تواند آن نیازها را بر آورده کند یا نه ، دلبستگی گرایش پایدار شخص به تلاش ویژه ای است که برای دست یافتن یا حفظ هم جواری با یک شخص ویژه و ترجیح داده شده منجر به احساس ایمنی می‌گردد . هدف این رفتار نزدیکی و تماس با موضوع عشق است و از نظر روانی هدفش نیز احساس امنیت است . بالبی (۱۹۷۹ ) معتقد بود که ویژگی اصلی والدین خوب این است که منبع امنیت توسط هر یک از والدین برای کودک فراهم می شود ‌به این صورت که کودک یا نوجوان می‌تواند از پیله ی خود به در آید و با جهان بیرونی ارتباط بر قرار کند و مطمئن باشد که هر وقت به نزد والدین بازگردد با آغوش باز او را می‌پذیرند ، از نظر فیزیکی و عاطفی او را تغذیه می‌کنند و اگر پریشان شد به او آرامش می‌دهند و اگر ترس داشت به او قوت قلب می‌دهند . در هر حال کودک یا نوجوان باید نسبت با تأمین مراقبت و امنیت والدینی یک درک شهودی داشته باشند ( عباسی ، ۱۳۸۴).

رفتار دلبستگی در آغاز هدفش حفظ مجاورت کودک و والدین است ولی به تدریج در خلال تحول بهنجار برای تضمین روابط عاطفی به یک بزرگسال و بزرگسال دیگر بروز می‌کند . ‌بنابرین‏ رفتار دلبستگی و پیامدهای عاطفی آن در سرتاسر زندگی حاضر و فعال است وجود آن ها در فرد بزرگسال را نمی توان یک واپس روی مرضی به مرحله ی پایین تر و یا رفتاری رشد نا یافته تلقی کرد.تجربه های فرد با موضوع دلبستگی اش در خلال سال‌های رشد نا یافتگی (دوره کودکی و نوجوانی ) مسیر رفتار یا الگوی دلبستگی وی را در آینده تعیین می‌کند ‌به این ترتیب روابط عاطفی فرد در سراسر زندگی که چگونگی توحید یافتگی رفتار دلبستگی و چارچوب شخصیت وی وابسته است ( دادستان ، ۱۳۷۶ ).

شیور و هازن [۱۴] (۱۹۸۵ به نقل از حسنی ، ۱۳۸۴) ارتباط سه سبک دلبستگی اینرورث را با احساس تنهایی در بزرگسالی بررسی کردند. آنان دریافتند که ‌گروه‌های دارای دلبستگی نا ایمن با احتمال بیشتری خود را دارای احساس تنهایی می خوانند این حالات و تصور تداوم آن در گروه اجتناب بیشتر بوده گروه مضطرب دو سوگرا در عین احساس تنهایی به بر طرف شدن این حالت امیدوار بوده و در این راه تلاش می‌کردند.

مبانی روان پزشکی نظریه دلبستگی :


به نظر فروید اشیاء مردم ، و فعالیت هایی که کودکان ، انرژی لیبیدوی خود را صرف آن ها می‌کنند همواره با رشد کودکان به نحوی قابل پیش‌بینی تغییر می‌کند در دوران شیرخوارگی که مرحلۀ شکل گیری دلبستگی نیز هست ، هر چیزی به غذا خوردن کودک مربوط باشد از مهمترین سر چشمه های کسب رضایت برای او قلمداد می شود از نظر فروید کودکان به طور مداوم انرژی لیبیدوی خود را صرف کسانی می‌کنند که از آن ها مراقبت می‌کنند و ‌به این صورت دلبستگی کودک به مادر که نوعی واگذاری روانی از جانب کودک است بر پایه ی ارضای نیازهای اولیه ی کودک مانند تغذیه ، گرما و کاهش درد از سوی مادر صورت می‌گیرد . دیدگاه های جدید که از نظرفروید نشأت گرفته اند این فرض را مطرح کرده‌اند که کنش های متقابل اولیه بین مادر و فرزند کیفیت خاصی دارد که برای رشد اولیه ی کودک ضروری است . (اینزورث و همکاران ۱۹۷۸ به نقل از رضازاده ، ۱۳۸۱).

اریکسون [۱۵] دلبستگی را زیر بنای تئوری خود روان شناسی قرار داد . به نظر اریکسون ، رابطه ی بین کودک و دنیای اطرافش منحصراًً زیستی نیست بلکه به مقدار زیادی ، رابطه ی اجتماعی نیز هست تعامل بین کودک و مادر تعیین می‌کند که آیا کودک دنیا را به نگرش اعتماد خواهد دید یا بی اعتمادی . اگر مادر نیازهای جسمانی کودک پاسخ دهد و محبت ، عشق و امنیت کافی برای او تأمین کند از آن پس کودک شروع به پرورش دادن حس اعتماد خواهد کرد. از طرف دیگر، اگر مادری رفتاری طرد کننده، بی توجه داشته باشد کودک نگرش بی اعتمادی را پرورش خواهد داد و ترسو و مضطرب می شود. در مجموع طبق نظریه ی تکامل گرائی کودک برای ورود و تکامل در محیط اجتماعی ، به طور زیستی و برنامه ریزی شده است و بر همین اساس ، از زمان تولد موجود اجتماعی به حساب می‌آید.

نظریه دلبستگی :


جانسون و ویفن[۱۶] (۲۰۰۳ به نقل از بشارت ، ۱۳۸۲) معتقدند مسئله اساسی در زوج های آشفته دلبستگی ناایمن است و نحوه ی ایجاد این نا امنی و تداوم آن و همچنین تغییر سبک دلبستگی زوجین را تعیین می‌کند. این رویکرد به درمانگر برای درک و تغییر روابط زناشوئی که منبع درد است اما می‌تواند منبع لذت و رضایت شود را کمک می‌کند این دیدگاه معتقد است بسیاری از مشکلات و علائم مراجعین انعکاس مشکلات ناشی از دلبستگی نا ایمن است .

زیرا ناامنی روابط راتخریب می‌کند و آشفتگی هیجان را ایجاد می‌کند.وابستگی ناایمن است . زیرا نا امنی روابط را تخریب می‌کند و آشفتگی هیجان را ایجاد می‌کند وابستگی نا ایمن وقتی رشد می‌کند که یک مظهر دلبستگی ( مثل مادر ویا همسر ) از نظر هیجانی غیر قابل دسترس باشد عدم دسترسی به مظهر دلبستگی به دلایل مختلفی می‌تواند بروز کند . اول به خاطر اینکه این مظهر دلبستگی خودش دلبستگی نا ایمن دارد و از نزدیکی در رابطه اجتناب می‌کند. افرادی که از نزدیکی اجتناب می‌کنند برای صمیمی بودن با دیگران احساس عدم صلاحیت می‌کنند و وقتی دیگران نیاز به دلبستگی به آنان دارند ، تمایل طرد دیگران دارند ، غیر قابل دسترس بودن به وسیله ی او در لحظات بحرانی می‌تواند یک دلبستگی، آسیب زا را ایجاد کند . غیر قابل استرس بودن در لحظات نیاز شدید این پیام را ایجاد می‌کند که نیازمند بودن شرم آور است و احتمالاً پرهیز از تماس با دیگران را تسریع می‌کند. غیر قابل استرس بودن وقتی اتفاق می افتد که مظهر دلبستگی و هیجانات منفی مثل احساس خشم و افسردگی ، غوطه ور باشد . این هیجانات منفی بر توانایی فرد برای در دسترس بودن هیجانی اثر می‌گذارد زیرا درگیری عاطفی باعث می شود فرد در تشخیص و درک نیازهای دیگران حتی وقتی نیاز دیگران تشخیص می‌دهند صلاحیت نداشته باشند طرح واژ هایی مربوط به دلبستگی نوعاً مربوط به ترس از طرد به وسیله ی همسر و آرزو برای نزدیک با صممیت بیشر با همسر است و ترس از اینکه وقتی به حمایت نیاز دارد غیر قابل اعتماد یا غیر قابل دسترس باشد. در روابط زناشوئی غیر قابل دسترس بودن هیجانی همسر، دلبستگی نا ایمن را ایجاد می‌کند و دلبستگی نا ایمن منجر به افسردگی نا ایمن منجر به افسردگی و خشم می شود. همین طور دلبستگی ایمن سازگاری را تسهیل می‌کند. و آشفتگی هیجانی را کاهش می‌دهد در حالی که دلبستگی ناایمن هم آشفتگی هیجانی را ایجاد می‌کند و هم روی توانایی فرد برای سازگاری در رابطه اثر می‌گذارد به منظور اطمینان از اینکه نیاز به دلبستگی ارضاء می شود . بزرگسالان در دسترس بودن همسر و توانایی او برای ارضاء نیازهای را بازنگری می‌کنند شواهد دال بر غیر استرس بودن همسر،فقدان حمایت، فقدان عشق ، صمیمیت یا طرد منجر به آشفتگی ورشد مشکلات ارتباطی می شود.(بشارت، ۱۳۸۲).

مبانی کردار شناختی نظریه دلبستگی :


نظریه ی کردار شناختی دلبستگی ، مقبول ترین نظریه در باره پیوندهای عاطفی نو باوه با مراقبت کننده است . و به عقیده ی کردار شناسی خیلی از رفتارهای انسان در تاریخ گونه ی ما ‌به این علت تکامل یافته اند که به بقای ما کمک می‌کند. جان بالبی که اولین بار این دیدگاه را مورد پیوند نوباوه– مراقبت کننده مطرح کرد. درپژوهش های لورنز [۱۷]‌در مورد نقش پذیری بچه غازها الهام گرفت ، او معتقد بود که بچه انسان ، مانند بچه حیوانات از یک رشته رفتارهای فطری برخورد دار است که به نگه داشتن والد نزدیک او ، کمک می‌کند و احتمال محفوظ ماندن بچه از خطر را افزایش می‌دهد. تماس با والد ضمناً تعیین می‌کند که بچه تغذیه خواهد شد، اما بالبی محتاتانه اشاره کرد که تغذیه مبنای زیستی قدرتمندی دارد و می توان آن را در بستر تکاملی بهتر شناخت ، بستری که بقای گونه در آن ، اهمیت بسیار زیادی دارد ( ای برک [۱۸]، ۲۰۰۱ ترجمه سید محمد ی ، ۱۳۸۴) .

کار هری هارلو[۱۹] از میمون ها با نظریه دلبستگی مربوط است . و هارلو آثار هیجانی و رفتاری را در میمون هایی که بعد از تولد از مادر جدا شده و از نظر بر قراری روابط دلبستگی در آن ها جلوگیری شده بود نشان داد. این میمون ها گوشه گیر ، نا توان از برقراری رابطه با همتاها ، ناتوان در جفتگیری و ناتوان از مراقبت از بچه های خود بودند (کاپلان و ساوک ، ۲۰۰۳ به نقل از پور افکاری ۱۳۸۲) .

هارلو تعدادی بچه میمون را اندکی پس از تولد از مادرشان جدا کرد و در کنار آن ها مادران عروسکی از توری سیمی با سرهای چوبین ساخته شده بودند رها کرد . تنۀ یکی از مادران عروسکی از سیم لخت و تنه ی دیگری از لاستیک ابری با روکش از پارچه پرزدار بود که بچه میمون رابه بغل کردن و چسبیدن تشویق می کرد. هر دو مادر طوری ساخته شده بودند که بچه میمون ها می توانستند به وسیله ی یک بطری که بر سینه ی آن ها وصل شده بود شیر بخورند . نتایج آزمایش نشان داد که صرف نظر از اینکه بعضی از مادران عروسکی منبع تغذیه بودن ، بچه میمون ها پیوسته به مادر عروسکی پارچه ای که گرم و نرم بوند. می چسبیدن ، این مادران کاملاً غیر فعال اما نرم و منبع امنیت برای بچه میمون بودند . بچه میمون ها یک مادر عروسکی را که تکان می‌خورد به یک مادر عروسکی ایستاد و یک مادر گرم را به یک مادر سرد ترجیح می‌دهند . برای آن ها دما ، تکان خوردن و غذا ، محرک‌های مهمی هستند وای از همه مهمتر برای آن ها آرامش در لمس کردن است . یعنی چسبیدن به جسم نرم (هاشمیان ، ۱۳۸۱) .

نظریه ی یادگیری ‌در مورد دلبستگی :


بر خلاف بالبی که ریشه ی رفتارهای دلبستگی را به مکانیسم های ذاتی نسبت می‌دهند نظریه پردازان یادگیری ، دلبستگی را محصول فرایند اجتماعی شدن می دانند ، به عقیده ی این روان شناسان در ابتدای کار مادر چیز خاصی به کودک عرضه نمی کند اما به تدریج که مادر کودک را شیر می‌دهد ؛ گرم می‌کند بغل می‌گیرد ؛ ویژگی های تقویت ثانوی را کسب می‌کند . تنها حضور جسمی او ارزش پیدا می‌کند زیرا سخنها ، خنده ها و حرکات عاطفی به همراه دارد . به عقیده ی نظریه پردازان یادگیری ، نیاز ها به حضور مادر به تدریج پیشرفت پیدا می‌کند و به دلبستگی کودک شکل می‌دهد . نظریه پردازان یادگیری بر این واقعیت تأکید دارند که فرایند دلبستگی یک راه دو طرفه است و به رابطه رضایت بخش متقابل و تقویت های دو جانبه وابسته است . مادر رضایت خود را در پایان دادن به فریادهای بچه پیدا می‌کند و در نتیجه خود را نیز آرام می‌کند . کودک با لبخند ها بغبغو کردن ها ی خود به کسانی که او را آرام می‌کنند ، پاداش می‌دهد . نوزادان در ابتدا ‌به این دلیل به سمت دیگران کشیده می شود که آن ها مهمترین و قابل اعتمادترین منابع تحریک هستند . نتیجه تکرار تحریکات ارضاء کننده توسط افراد خاص ، این است که نوزاد برای این افراد ارزش قائل می شود و آن ها موضوعات دلبستگی کودک می‌شوند . بر اساس یادگیری ، دلبستگی فرآینی فطری یا غریزی نیست بلکه در طول زمان به عنوان نتیجه ی تعامل ارضاء کننده با افراد محیط کودک ایجاد می شود . نظریه پردازان یادگیری مانند. دیگران ، دلبستگی را فرایند دوسویه می نگرند که در آن هم نوزاد و هم والدین به یکدیگر وابستگی می‌یابند . ( زندن ، به نقل از گنجی ، ۱۳۷۶).

مراحل دلبستگی :


دلبستگی در چهار مرحله انجام می شود.

  1. مرحله پیش دلبستگی ( تولد تا ۶ هفتگی )

انواع علائم فطری – چنگ زدن ، لبخند زدن و زل زدن به چشمان والدین – به نوزادان کمک می‌کند تا با سایر انسان‌ها تماس نزدیک برقرار کنند. وقتی که مادر ها پاسخ می‌دهند ، نوباوگان آن ها را ترغیب می‌کنند نزدیک بمانند زیرا وقتی آن ها را بلند می‌کنند نوازش می‌کنند و به آرامی با آن ها صحبت می‌کنند ، تسلی می‌یابند . نوزادان در این سن می‌توانند بو و صدای مادر خودشان را تشخیص دهند . اما هنوز به مادر وابسته نیستند ، زیرا اهمیتی نمی دهند که با فریاد نا آشنا به سر می‌برند.

  1. مرحله ی « دلبستگی در حال انجام » (۶ هفتگی تا ۸-۶ ماهگی )

در طول این مرحله ، نوباوگان به مراقبت کننده ی آشنا به صورتی پاسخ می‌دهند که با یک غریبه فرق دارد. اما با اینکه نوباوگان می‌توانند مادر خود را تشخیص دهند، در صورتی که از او جدا شوند، هنوز اعتراض نمی کنند . ‌بنابرین‏ ، دلبستگی در حال انجام است ، ولی هنوز ایجاد نشده است .

۳- مرحله « دلبستگی واضح » ( ۸-۶ ماهگی تا ۱۸ ماهگی تا ۲ سال )

اکنون دلبستگی به مراقبت کننده ی آشنا به وضوح مشهود است نوباوگان « اضطراب جدائی » نشان می‌دهند ، یعنی وقتی که فردی بزرگسالی که به او تکیه کرده‌اند ، آن ها را ترک می‌کند ناراحت می‌شوند اضطراب جدائی بعد از ۶ ماهگی از همه ی بچه های دنیا وجود دارد و تا حدود ۱۵ ماهگی شدید می شود. نوباوگان و کودکان نو پای بزرگتر ، غیر از اعتراض کرد به ترک والد ، سخت تلاش می‌کنند تا او را نزد خود نگه دارند. نوباوگانی که سینه خیز را می‌روند نزدیک شدن به والد، دنبال کردن او ، بالا رفتن از بدن او را به سایر افراد ترجیح می‌دهند و از او به عنوان یک پایگاه امن استفاده می‌کنند که با اتکا به آن ، به کاوش و خطر کردن در محیط می پردازند و بعد برای حمایت عاطفی به سمت آن بر می‌گردد.

  1. تشکیل رابطه ی متقابل (۱۸ ماهگی تا ۲ سالگی و بعد از آن )

در پایان سال دوم زندگی ، رشد سریع بازنمایی ذهنی و زبان به کودکان نو پا امکان می‌دهد تا آمد و رفت والد را ادراک کرده و برگشت او را پیش‌بینی کنند . در نتیجه اعتراض به جدائی کاهش می‌یابد . اکنون کودکان مذاکره با والدین را آغاز می‌کنند و به جای دنبال کردن و آویزان شدن به او ، قالب سازی و خواهش استفاده می‌کنند. به عقیده ی بالبی ، کودکان در نتیجه ی تجربیات خود در طول این چهار مرحله، پیوند عاطفی با ثباتی با مراقبت کننده بر قرار می‌کنند که در غیاب والدین می‌توانند از آن به عنوان الگوی واقعی درونی ، با یک رشته انتظارات در باره ی در دسترس بودن شخصیت های دلبستگی و احتمال فراهم آوردن حمایت در مواقع استرس ، عمل می‌کند . این تصویر ذهنی ، الگو یا راهنمایی برای کلیه ی روابط صمیمی در آینده می شود. کودکی و نوجوانی تا دوران بزرگسالی ( ای برگ ، ۲۰۰۱ ، ترجمه سید محمدی ، ۱۳۸۴).

نظریه ی بالبی ‌در مورد دلبستگی :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...