جهت گیری فوق باعث توجه بیشتر به فعالیت های رفتاری حل مسئله شده که درجه بقاء فرد و نوع را افزایش می‌دهد. رفتارگرایان سنتی، ابتدا از لحاظ کنشی، رفتار هدفمند را مورد توجه قرار دادند. در صورتی که رویکردهای جدیدتر در سازگاری نقش شناخت را پر رنگ تر جلوه دادند. رفتارگرایان شناختی عواملی مانند ارزیابی فرد از خود، تفسیر فرد از رویدادها، مهارت های حل مسئله و احساس هودکارآمدی که منبع ضروری مقابله به شمار می رود را مورد تأکید قرار دادند. بر حسب این نظریه مقابله های موفق باعث افزایش انتظارات فرد در زمینه خود کارآمدی می شود و این امر خود موجب می شود که شخص برای تساط بر وظایف جدید خود اقدام به تلاش و فعالیت های شدیدتری بنماید تا بتواندا در سازگاری با محیط و مقابله با استرس و منابع آن به شکل مناسبتری عمل نماید(موس و اسکافر، ۱۹۹۳).

نظریه تحولی چرخه زندگی

از نظر کاپلان و سادوک (۱۹۹۱) نظریه تحولی چرخه زندگی مراحلی را که انسان از تولد تا مرگ از آن ها می گذرد نشان می‌دهد. این نظریه معتقد است که رشد انسان از مراحلی متوالی معین و تغییر ناپذیر می گذرد.

بر مبنی اصل اپی ژنیک به ‌عنوان یکی از اصول اساسی این نظریه هر مرحله از دوره زندگی با رویدادها و یا بحران هایی روبروست که برای ادامه هموار رشد و به منصه ظهور رسیدن قابلیت های مختلف انسان باید به صورت رضایت بخشی حل شوند. بحران های مورد نظر به شکل روانی و جسمانی مطرح شوند و اگر به نحو مؤثر با بحران های موجود در هر مرحله مقابله نشود در تمام مراحل بعدی بازتاب شکست به صورت ناسازگاری فیزیکی و شناختی و اجتماعی و یا هیجانی نمایان خواهد شد(به نقل از پورافکاری، ۱۳۸۲).

در رویکرد روان تحلیلگری حوادث دوران کودکی شخصیت فرد رار در بزرگسالی عمیقا تحت تاثیر قرار می‌دهد و نقش تعیین کننده در شکل گیری آن ایفا می کند. اما شناخت من و الگوهای بهنجار رشد داخلی بیانگر این نکته است که حوادث دوران کودکی الزاماً تعیین کننده ویژگی ها و یا الگوهای واکنش فرد در مقابل بحران ها و نقاط عطف زندگی نیستند. ‌به این ترتیب روانشناسی من علاوه بر توجه به فرایندهای دفاعی و مقابله، زیرساختی را برای رویکردهای تحولی پایه گذاری کرده و اعتقاد دارد که من بندریج در قلمرو و گستره زندگی منابع مقابله را به دست می آورد(موس و اسکافر، ۱۹۹۳).

اریکسون هشت مرحله از زندگی را توصیف می‌کند که هر کدام از این مراحل یک چالش یا مقابله در برابر بحران است و لازم است که با موفقیت پیموده شود تا انسان بتواند در مرحله بعدی موفق گردد. منابع شخصی مانند عزت نفس و انسجام من در دوره نوجوانی شکل می گیرند و در طول اولین سال های بزرگسالی با خود پنداره فرد ترکیب می‌شوند و در نهایت در دوران بزرگسالی و پیری فرایند مقابله را به وجود می آورند. بر همین اساس حل ماسله مربوط به مراحل چرخه زندگی منابعی از مقاله برای فرد ایجاد می‌کنند که او را در حل بحران های بعدی زندگی یاری می رسانند ( به نقل از موس و اسکافر، ۱۹۹۳).

به طور کلی نظریه چرخه زندگی بیانگر بروز خصوصیات مسلط در هر مرحله و گذر رشدی از مرحله ای به مرحله دیگر می‌باشد. با انجام موفقیت آمیز این فرایند عزت نفس، خودکارآمدی و منبع کنترل درونی افزایش می‌یابد. لذا در نظر گرفتنایجاد موارد فوق و با توجه ‌به این نکته که چرخه زندگی عناصری مانند تکامل بیولوژیک، توانایی‌های روانشناختی، روش انطباقی، مکانیزم هایدفاعی، رفتار اجتماعی و روابط بین فردی را در گذر زمان مورد توجه قرار می‌دهد، می توان چنین استنباط کرد که فرایند تحولی رشد با تاثیر مستقیمش بر چگونگی ایجاد ویژگی های فوق باعث می شود انسان به گونه های متفاوتی به مقابله با بحران هایزندگی از قبیل مرگ والدین یا خواهر و برادر، طلاق، مهاجرت ، وقایعی مانند سیل، طوفان، تجاوز، آدم ربایی، آسیب یا بیماری های جسمانی، عمل های جراحی قریب الوقوع، معالجات پزشکی توام با درد و سایر مشکلات زندگی اقدام نماید. (فرایدنبرگ ۱۹۹۷ کاپلان ۱۹۹۱ ترجمه پور افکاری، ۱۳۷۳ و موس و اسکافر، ۱۹۹۳).

نظریه رفتارگرایی

از نظر فری (۱۹۹۹) رفتارگرایی بر جنبه‌های کارکردی رفتار و حل مسئله و مشکل گشایی تأکید دارد و رفتارگرایی شناختی هم بر مهارت های مسئله گشایی و هم ارزیابی شناختی فرد از معانی یک پدیده تأکید می‌کند. تحقیقات اخیر بیشتر بر روی اهمیت مهارت های مقابله ای به عنوان منابع مقابله ای متمرکز شده اند. مهارت های مقابله ای موفق و کارآمد منجبر به کوشش های مقاوم و قوی برای مسلط شدن بر موقعیت تنیدگی زا به کار می رود (به نقل از محمدی و فرنام، ۱۳۸۴).

انواع شیوه های (سبک ها) مقابله

مقابله به ‌عنوان مکانیزمی جهت مهار اثر استرس و برخورد با منابع فشار روانی دارای الگوهای متفاوتی بوده و نظریه پردازان مختلف آن را به شکل های گوناگون مطرح نموده اند.

شولمن و کرنکه (۱۹۹۰) در بررسی خود بر روی ۳۵۳ نوجوان سبک های کنار آمدن با فشار روانی را به دو دسته تقسیم می‌کنند، مقابله فعال که شخص از منابع اجتماعی و یا فرایندهای شناختی کمک می‌گیرد مقابله نامتناسب که در واقع شخص از برخورد با مشکل صرف نظر می‌کند (دانشیان، ۱۳۸۷).

پاول و انرایت در کتاب فشار روانی، اضطراب و راه های مقابله با آن، شیوه های مقابله را به دو دسته سبک های مقابله ای سازگارانه و ناسازگارانه تقسیم می‌کنند. منظور آن ها از مقابله سازگارانه آن اعمالی است که باعث می شود فشار روانی کاهش یافته و شرایط بازگشت سیستم به حالت تعادل را موجب شود. در مقابل کنار آیی ناسازگارانه آن اعمالی است که به تشدید انتظارات موجود کمک می‌کند و باعث بی ثباتی و عدم تعادل سیستم می شود (پاول و ارایت، ۱۹۹۰).

از طرفی لازاروس و فولکمن در آخرین دسته بندی خود از انواع مهارت های مقابله ای، هشت سبک مقابله را توصیف می‌کنند که بعارتند از:

۱- مقابله رویاروگر که مبین تلاش های پرخاشگرانه جهت تغییر موقعیت بوده و درجاتی از خصومت و خطر طلبی را ارائه می هد.

۲- دوری جویی و اجتناب، در این نوع فرد با کمک تلاش های شناختی خویش، خود را از موقعیت جدا کرده و ان را کم اهمیت جلوه می‌دهد و بعبارتی خود را به دست سرنوشت می سپارد.

۳- خویشتنداری که ا ز طریق آن فرد سعی می‌کند احساسات و اعمال خود را تنظیم کند و اصطلاحا با حساب و کتاب با مشکل برخورد نماید.

۴- جستجوی حمایت اجتماعی، در این نوع سبک مقابله فرد در پی کسب حمایت اطلاعاتی یا هیجانی دیگران است و سعی می‌کند از طریق مشورت و رایزنی از نطرات و تجارب دیگران بهره ببرد.

۵- مسئولیت پذیری، در این نوع فرد با پذیرش نقش خویش در بروز مشکل تلاش آگاهانه تری را برای حل مسئله به کار می‌گیرد.

۶- گریز- اجتناب، این سبک مقابله ای توصیف کننده تفکر آرزویی و تلاش های رفتاری جهت گریز و اجتناب از مشکل است که در طی آن فرد ناباورانه از واقعایت به تخیلات پناه می‌برد و در و اقع به نوعی دست به انکار می زند.

۷- حل مدبرانه مسئله، این نوع برخورد با فشار روانی و منابع ایجاد کننده ان توصیف کننده تلاش های اندیشمندانه مشکل مدار جهت تغییر موقعیت است که با روی آوری تحلیلی به حل مسئله همراه است و

۸- باز برآورد مثبت که منظور از آن ها تلاش هایی است که با تمرکز بر رشد شخصی معنای مثبت می آفریند(آقایوسفی، ۱۳۷۸).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...