در بعد معرفت شناختی دین، سوالی که مطرح می شود این است که آیا عقل می تواند میزان دین و معیار سنجش محتوای دین از عقاید و اخلاق تا احکام و قوانین حقوقی و فقهی باشد و به عبارت دیگر، آیا عقل داور و معیار نهایی برای قبول و نکول آن ها است؟ آیت الله جوادی آملی در پاسخ به این سوال می فرمایند: “عقل در عالم تشریع و احکام الهی و دینی از خود مطلبی برای ارائه ندارد، بلکه فقط می تواند منبعی برای ادراک احکام الهی باشد. تشخیص حسن و قبح توسط عقل و بیان آن در قالب باید و نباید همانند اوامر ارشادی طبیب است؛ در حقیقت همه گزاره های انشایی طبیب به گزاره های اخباری باز می گردد. طبیب نمی تواند دستور مولوی دهد که اگر بیمار تخطی کرد او را مجازات و عقاب کند، او با ارشاد خود در واقع فقط می تواند در مبادی تحریک بیمار اثر گذارد و او را به خوردن دارو یا تداوم مسیر بهبودی ترغیب و تحریص کند. عقل آدمی نیز درباره افعال اختیاری انسان چنین وضعیتی را دارد و با ادراک حسن و قبح افعال و بیان آن در قالب بایدها و نبایدها، سهم ارشادی خود را ایفا می کند. عقل چون ظاهر الفاظ کتاب و سنت، کشاف و پرده بردار از احکام الهی است و همچنان که ظاهر قرآن و روایت فاقد مولویت هستند و عقوبت و پاداش ندارند، بلکه بیانگر پاداش خدا و کیفر الهی هستند، عقل نیز نسبت به قوانین فردی و اجتماعی فاقد چنین شانی است. عقل، احکام ارشادی دارد و حکم ارشادی تابع مرشدُ الیه است. ارشادی بودن امر و نهی عقلی به معنا آزادی عمل فرد و اینکه وی در فعل و ترک آزاد و رهاست، نیست؛ اگر مرشدُ الیه امر یا نهی الزامی باشد، مکلف ملزم به انجام دادن یا ترک آن است. این الزام از ناحیه حکم ارشادی عقل نیامده، بلکه عقل تنها وجود آن را کشف می کند و از آن خبر می دهد. هرچند در قالب انشای باید و نباید باشد. لذا همه گزاره های ارشادی و انشایی عقل مانند گزاره های انشایی طبیب به گزاره های اخباری بر می گردد. عقل مانند طبیب اهل درایت و معرفت است نه اهل ولایت و حکومت. پس عقل مصدر صدور هیچ قانون و حکمی کلی نیست و نمی تواند در قلمرو احکام و قوانین دینی سهمی داشته باشد و در حریم هستی شناختی دین موثر باشد. آن که حکم خدا را می فهمد و ادراک می کند، عقل نظری است که شان حکم کردن ندارد و آن که در حوزه شخصی حکم می کند و می تواند ولایت و آمریت فردی داشته باشد عقل عملی[۱۳۹] است که در حریم خود شخص این کار از او برمی آید و ربطی به دیگر انسان ها نداشته، چنان که ارتباطی به حریم دین ندارد. مرز این دو عقل باید به خوبی مشخص شود. عالم بی عمل کسی است که عقل نظری او به خوبی کار می کند؛ اما عقل عملی وی از امارت افتاده است و هوای نفس غالب است و عقل عملی او تحت اسارت هوای نفس به سر می برد. بنابراین، در حوزه شخصی افراد، یا عقل عملی حاکم است یا هوای نفس. امیر مومنان علی (علیه سلام ) می فرمایند: “کم مِن عقلٍ اسیر تحتَ هوی امیر”؛ [۱۴۰] یعنی چه بسا عقل که اسیر و زیر دست هوی و هوس است. طبق این روایت نورانی، اگر هوای نفس، امارت و حاکمیت بر وجود فردی را برعهده گرفت؛ عقل عملی وی به اسارت هوا درآید. قرآن کریم می فرماید:

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

« اَفَرَاَیتَ مَنِ اَتَّخَذَ اِلهَه هَواه…» (سوره جاثیه، آیه ۲۳)؛ آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده است.
چنان که عقل، اگر برمسند حکومت نشست، هوا را رام، و هوس را اسیر و نفس مسوله و اماره را عزل خواهد کرد و شخص را بسوی رستگاری و طاعت الهی رهبری می کند؛ چنان که در روایتی آمده است: «العقل….ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»؛[۱۴۱] عقل وسیله ای است که با آن پروردگار عبادت می شود و بهشت با آن به دست می آید.”[۱۴۲]
بنابراین، خداوند متعال به واسطه پیامبران و تعالیم آن ها، عقل و اندیشه انسان را در مسیر کمال سوق میدهد و طریقه درست تعقل را به او می نمایاند. امام موسی کاظم(ع) در روایتی به هشام بن حکم می فرمایند: “ای هشام! همانا خدای متعال به واسطه عقل حجت را برمردم تمام کرده و پیامبران را به وسیله بیان یاری نموده و به سبب برهان ها به ربوبیت خویش دلالتشان نمود…..ای هشام! لقمان به پسرش گفت: پسر عزیزم! دنیا دریای ژرفی است که خلقی بسیار در آن غرق شدند. باید کشتنی تو در این دریا تقوای الهی و آکنده آن، ایمان و بادبانش، توکل و ناخدایش، عقل و رهبرش، دانش و لنگرش، شکیبایی باشد….. ای هشام! خدا پیامبران و رسولانش را به سوی بندگانش نفرستاد مگر برای آن که از خدا خردمند شوند، پس هر که نیکوتر پذیرد، معرفتش بهتر است و آن که به فرمان خدا داناتر است عقلش نیکوتر است و کسی که عقلش کامل تر باشد، مقامش در دنیا و آخرت بالاتر است.”[۱۴۳]
یکی دیگر از ممیزات انسان، اراده می باشد؛ زیرا انسان دارای یک سلسله اعمال ارادی و یک سلسله اعمال انعکاسی و فاقد اراده است که به مدد الهام غریزی روی می دهد، در حالی که تمام اعمال حیوان از نوع اعمال انعکاسی است، چون حیوان فاقد اراده بازدارنده و کنترل کننده است، لذا نمی تواند بیندیشد واز میان انواع رفتار، رفتار ویژه ای را انتخاب کند. اراده از نظر لغت به معنی شوق و کشش و گرایش نفس بسوی انجام عمل می باشد؛ البته در صورتی که نفس را به عمل و رفتار وادارد. فلاسفه اسلامی، اراده را “تمایل عقلی” می نامند.[۱۴۴] اراده از نظر غزالی دارای اهمیت زیادی است؛ او معتقد است انسانیت انسان به آن است که می تواند سائقه ها و تمایلات درونی خود را ضبط و تعدیل و تنظیم کند. لذا اراده و انتخاب اختیار، شرط مسئولیت و محور شخصیت انسان است و عمل بدون اراده، فاقد هر گونه اعتبار و ارزش است. زیرا اراده، روح و اساس عمل رفتار انسان می باشد. بر این اساس که اعمال ارادی، شخصیت انسان را به رنگ خود در می آورد، غزالی میان سه نوع اعمال فرق و امتیاز می گذارد:
۱- نوعی از اعمال ارادی که دارای رنگ تهور و بی بند باری و عدم ضبط و کنترل و سیطره انگیزش و انعکاسات غریزی است.( نفس اماره )
۲- نوعی از اعمال که آمیخته با ضبط و کنترل و تعدیل و حکومت اراده ای است که با ایده های عالی در ارتباط است.( نفس مطمئنه)
۳-نوع دیگری از اراده است که از نظر تصمیم گیری، با تردید توام است و رنگ خاصی به شخصیت آدمی نمی دهد، و در نتیجه نمی توانیم داوری صریح و مستقیمی درباره انعکاسات ارادی او ارئه کنیم.( نفس لوامه )
غزالی از موضوع مجاهدت نفس برای تربیت اراده استفاده می کند و معتقد است که تربیت اراده از طریق تکرار تمایل به رفتار نیکو و نیز تکرار مجاهدت و مبارزه با رفتار مذموم و نکوهیده صورت می گیرد. [۱۴۵]
بنابراین، از دیدگاه اسلام، عدم اجبار مردم بر ایمان، یک اصل ثابت می باشد؛ و لذا ایمان به خدا و مبانى اسلام، هیچگونه جنبه تحمیلى نمى‏تواند داشته باشد، بلکه از طریق منطق و استدلال و نفوذ در فکر و روح افراد باید پیشروى کند؛ زیرا ایمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم این است که مردم حقایق را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند.[۱۴۶] قرآن کریم بارها در آیات مختلف روى این حقیقت تاکید کرده است.[۱۴۷] لذا خوشبختی و بدبختی انسان نتیجه عملکرد خود اوست؛ و اوست که بار مسئولیت زندگی را به دوش می کشد و به عنوان موجود آزاد و آگاه وارد میدان عمل می شود، و همین عمل اوست که سعادت دنیا و آخرت او را رقم می زند.[۱۴۸]. قرآن کریم در این باره می فرماید:
“قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّئهَا(۹)وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّئهَا”(سوره شمس، آیات ۹-۸)؛ که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده (۹) و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است.
این که رواقیون، اهتمام در وارستگی و آزادی را چنان برای انسان واجب می دانند که بیان می کنند جهت استخلاص از قیود و ناملایمات (فرد با اراده خود) به خودکشی هم اگر محتاج شود، باکی نیست، این نیز با آموزه های دین اسلام سازگار نیست؛ زیرا یکی از معجزات دین اسلام همین است که می تواند به عنوان یک نظام سیاسی برای تمام مردم جهان، یک زندگی عقلانی دنیوی همراه با یک معنویت زندگی ساز، ارائه دهد. در سخنانی از حضرت علی (ع) است که راز تحقیر دنیا را در عین اهمیت آن توضیح می دهد:
علی (ع) وقتی سخنان فردی را شنید که دنیا را توبیخ می کند، فرمود: (ای سرزنش کننده دنیا)، آیا تو گول عوامل فریبنده دنیا را خورده ای و فریفته پدیده های باطلش شدی، یا دنیا درباره تو ؟….. دنیا جایگاهی است راستین، برای کسی که با واقعیت آن درست رویاروی شود و خانه عافیت و گوارایی است، برای کسی که آن را شناخت(یا معرفت از آن حاصل نمود.) این خانه بی نیازی است، برای کسی که از آن توشه برداشت و جایگاه پند گیری است برای کسی که از آن نصیحت پذیرفت. این دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان الهی و جایگاه نزول وحی خداوند و تجارتگاه اولیاء الله است.(انسان های خردمند و عارف)، رحمت خداوندی را در این دنیا اندوختند و بهشت را از آن سود بردند، پس کیست که این دنیا را توبیخ کند، در حالی که جدایی از وی را اعلان نموده و به مفارقت او، ندا در داده….. لذا مردانی در هنگام پشیمانی(به هنگام قیامت)، این دنیا را مذمت کردند و مردانی دیگر، روز قیامت آن را سپاس گفتند؛ دنیا به آنان تذکر داد،آانان نیز پذیرفتند؛ و سخن گفت، آنان تصدیقش کردند و پند داد، آنان قبول نمودند. [۱۴۹]
نتیجه بحث: همان طور که گفته شد، زیر بنای فکری و فلسفی دو نظریه روان شناس آمریکایی”آلبرت الیس” و “آرون بک” به فلسفه رواقی و به خصوص، حوزه اخلاقی این مذهب بر می گردد، بنابراین، پس از نقد و بررسی “عقل و اراده” در مبانی نظری اصول اخلاقی مکتب رواقیون با آموزه های دین مبین اسلام، مشخص می شود که زیر مبنای فکری و فلسفی این دو روان شناس آمریکایی، با آموزه های دین مبین اسلام منطبق نیست.
فصل سوم: بررسی تطبیقی باورهای غیر عقلانی و تحریفهای شناختی در حوزه روان شناسی از منظر قرآن
اساساً یادگیری، عملی است که در جریان آن، افکار، گرایش ها، عادت ها و رفتارهای انسان تعدیل می شود و تغییر می یابد. کار روان درمانی در اصل، تصحیح یادگیری های نادرست گذشته است که بیمار در جریان آن با افکاری اشتباه یا اوهامی درباره خود و دیگران و زندگی و مشکلات اضطراب انگیزی مواجه بوده است. قرآن نیز به منظور تغییر افکار و گرایش ها و رفتارهای مردم و هدایت آن ها به صلاح و خیر، و نجات از گمراهی و جهل و ایجاد افکاری تازه درباره ماهیت و رسالت انسان و ارزش های اخلاقی و الگوهای والای زندگی، نازل شد.[۱۵۰]
این فصل که مهمترین بخش این پایان نامه می باشد، به نقد و بررسی باور های غیر عقلانی و تحریف های شناختی از منظر قرآن پرداخته می شود. اما با توجه به این که باورها و بینش های افراد، بنا بر اهداف آنان در زندگی متفاوت می باشد، لذا قبل از ورود به بحث تطبیق و بررسی، لازم است به سه طیف شخصیت در قرآن اشاره ای داشته باشیم:
قرآن کریم، مردم را بر اساس عقیده به سه نوع تقسیم کرده است: مومنان،کافران و منافقان. و برای هر یک از این شخصیتهای سه گانه، خصوصیات و علایم ویژه ای ذکر می کند که به واسطه آن از دو نوع دیگر متمایز می شود؛ یکی از این خصوصیات و علایم ویژه، خصوصیات عقلانی و شناختی این سه طیف شخصیت است که به آن اشاره می شود:
الف: خصوصیات عقلانی– شناختی شخصیت مومنان؛ تفکر در هستی و آفرینش خداوند، طلب شناخت و دانش، عدم پیروی از گمان، جستجوی حقیقت و آزادی فکر و عقیده است.
ب: خصوصیات عقلانی – شناختی شخصیت کافران؛ جمود فکری و ناتوانی در ادراک و تعقل، تقلید کورکورانه از عقاید و سنتهای پدران و فریب دادن خود.
ج: خصوصیات عقلانی- شناختی شخصیت منافقان؛ تردید در انتخاب ایمان و کفر و ناتوانی در اتخاذ موضعی روشن و صریح در برابر توحید. این خصیصه که منبعث از ترسو بودن و عدم اعتماد به نفس منافق می باشد، به خاطر این است که او هم از مومنان و هم از مشرکان، می ترسد. بنابراین موضعی بینابین اتخاذ می کند و نمی تواند حکمی آشکار و صریح نسبت به گروهی که واقعاً به آن گرایش دارد، صادر کند. اتخاذ چنین موضعی، منافق را به دروغ، ریا، فریب کاری و پنهان کردن احساس واقعی خود که همان نفرت، کینه و حسد نسبت به مسلمانان است، وامی دارد و این عمل به نوبه خود باعث می شود که او به طور پنهانی و با بهره گرفتن از سلاح شایعه پراکنی، علیه مسلمانان فتنه انگیزی کند. و از آن جایی که شخصیت منافق در ژرفای نفس خود، احساس ناتوانی می کند، از این رو، سعی دارد با توجیه کارهایش و دلیل تراشی، از خود دفاع کند. [۱۵۱]
۳-۱٫ تطبیق و بررسی باورهای غیر عقلانی در حوزه روان شناسی از منظر قرآن
در این بخش بعد از تبیین باور های غیر عقلانی در روان شناسی، به نقد و بررسی آن از منظر قرآن پرداخته شده است.
۳-۱-۱٫ باور غیر عقلانی شماره یک
اعتقاد فرد مبنی بر این که ضرورت دارد و باید مورد تایید و محبوبیت دیگران واقع شود.[۱۵۲]
“الیس”، معتقد است فردی که به دنبال چنین خواسته ای(جلب تایید دیگران) باشد، در خود احساس بی ارزشی و بیشتر ناامن و مضطرب و ناقض نفس خویش خواهد بود.[۱۵۳]
۳-۱-۱-۱٫تبیین این باور در روان شناسی
نیاز به وابستگی اجتماعی در راس نیازهای انسانی به حساب می آید؛ و نیاز تقدیر اجتماعی[۱۵۴]، از نظر روان شناسان با دو عنصر همراه است که آن دو عبارتند از نیاز به محبت و نیاز به قدر شناسی. مراد از نیاز به محبت این است که فرد نیاز دارد تا دیگران او را دوست بدارند و او را به عنوان انسان بشناسند و موجودیت و شخصیت وی را محترم بشمارند؛ نه این که مورد نفرت و اکراه و بی توجهی دیگران واقع شود. اما مراد از قدر شناسی این است که فرد دریابد دیگران برای اعمال و کرداری که او انجام می دهد، ارزش قائل هستند و نوعی سپاسگزاری معنوی برای اعمالش انجام می دهند؛ مانند اعطای شهرت، متناسب با میزان کاری که انجام داده است. روان شناسان، به واسطه وجود واقعیت کار یا عمل و احساس رضایت ناشی از آن، حس تایید اجتماع را به هنجار تلقی می کنند و در مقابل، مغالطه در واقعیت و بزرگ جلوه دادن آن را، نامشروع و غیر مجاز می دانند.[۱۵۵]
۳-۱-۱-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی
محبت، در اسلام، به عنوان کارآمدی ترین وسیله تقرب، و قاعده ای استوار که ستون های اسلام بر آن بنا نهاده شده است، از مقامات بلند اهل ایمان، قلمداد شده است.[۱۵۶] لذا شارع اسلام بر آن تاکید کرده است و عقیده دارد که از صفات مومن است که: “ان یالف و یولف”.[۱۵۷]یعنی{مومن}، انس و علاقه می ورزد و خود نیز مورد انس و علاقه واقع می شود. یعنی دیگران را دوست داشته و دیگران نیز او را دوست می دارند و محبت ورزیدن و محبوب بودن به عنوان معیار سلامتی فرد وضع شده است؛ نیاز به جلب محبت در اسلام، در ارتباط با محبتی است که متوجه خداست.[۱۵۸] پیامبراسلام حضرت محمد(ص) در روایتی می فرمایند:”ود المومن للمومن فی الله من اعظم شعب الایمان”[۱۵۹] ؛یکی از بزرگترین ابعاد ایمان این است که مومنی، مومن دیگر را برای خداوند دوست بدارد. و در روایت دیگری از پیامبر(ص) درباره محبوب بودن فرد آمده است: “هر گاه خداوند، بنده ای از امت مرا دوست بدارد، محبت او را در دل بندگان برگزیده، ارواح فرشتگان و ساکنان عرش خود قرار می دهد تا او را دوست بدارند. چنین کسی دوست حقیقی خداست. خوشا به حال او، خوشا به حال او و او در روز قیامت، حق شفاعت دارد.[۱۶۰] بنابراین، وقتی انسان محبوب خداوند قرار گرفت، محبوب سایر موجودات نیز قرار می گیرد؛ قرآن کریم در این باره می فرماید:
“إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا”(سوره مریم، آیه ۹۶)؛ مسلّماً کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده ‏اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مى‏دهد.
و لذا در فرازی از “زیارت امین الله”می خوانیم:”اللهم اجعلنی محبوبه فی ارضک و سمائک”[۱۶۱] یعنی خداوندا! مرا در زمین و آسمانت محبوب بگردان.
آیه الله مکارم درباره جاذبه ایمان و عمل صالح می فرمایند: “ایمان و عمل صالح” جاذبه و کشش فوق- العاده‏اى دارد؛ اعتقاد به یگانگى خدا و دعوت پیامبران که بازتابش در روح و فکر و گفتار و کردار انسان به صورت اخلاق عالیه انسانى، تقوا و پاکى و درستى و امانت و شجاعت و ایثار و گذشت، تجلى کند، همچون نیروهاى عظیم مغناطیس، کشیده و رباینده است.”[۱۶۲]
اما محبت، گاهی به کژ راه افراط و زمانی به بی راه تفریط می رود. چنان که حضرت علی(ع) می فرماید:”سیهلک فی صنفان: محب مفرط یذهب به الحب الی غیر الحق و مبغض مفرط یذهب به الحب الی غیر الحق…” ؛ به زودی دو طایفه درباره من هلاک خواهند شد: یکی دوستی که در دوستی، افراط کند به طوری که محبت بی اندازه او را به راه باطل بکشد و دیگر دشمنی که از حد، تجاوز کرده و دشمنی بی اندازه او را به غیر حق وادارد. [۱۶۳]
در قرآن کریم، آیات بسیاری اشاره به عدم تایید و جلب رضایت همه افراد دارد،که ما آن را به دو بخش تقسیم نموده ایم؛ در بخش اول به دیدگاه شناختی[۱۶۴]-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان و پاداش های آنان و در بخش دوم به دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت منافقان و عذاب های آنان، پرداخته شده است.
۳-۱-۱-۲-۱٫ دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان
الف: دیدگاه شناختی قرآن نسبت به شخصیت مومنان؛ عدم امکان جلب رضایت همه افراد
پیامبر اعظم اسلام (صلى اللّه علیه و آله) بقدرى براى اسلام آوردن یهود و نصارا و کفار، فعالیت و تبلیغ رسالت می نمود تا شاید به هر وسیله‏اى بشود رضایت آنان را حاصل و آنان را بدین مقدس اسلام مشرف نماید. و لذا خداوند سبحان به پیامبر(ص) می فرماید:
“وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ….”(سوره بقره ،آیه ۱۲۰)؛هرگز یهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد، (تا به طور کامل، تسلیم خواسته‏هاى آنها شوى، و) از آیین (تحریف یافته) آنان، پیروى کنى.
در شان نزول آیه از ابن عباس چنین نقل شده که یهود مدینه و نصاراى نجران انتظار داشتند که پیامبر اسلام ص همواره در قبله با آنها موافقت کند، هنگامى که خداوند قبله مسلمانان را از بیت المقدس به سوى کعبه گردانید آنها از پیامبر ص مایوس شدند (و شاید در این میان بعضى از طوائف مسلمان ایراد مى‏کردند که نباید کارى کرد که باعث رنجش یهود و نصارى گردد)،آیه فوق نازل شد و به پیامبر اعلام کرد که این گروه از یهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چیز دیگر از تو راضى نخواهند شد، جز اینکه آئین آنها را دربست بپذیرى. بعضى دیگر نقل کرده‏اند که پیامبر ص اصرار فراوان داشت که این دو گروه را راضى کند، شاید اسلام را پذیرا گردند، آیه فوق نازل شد و به پیامبر ص اعلام کرد که این فکر را از سر بدر کن چرا که آنها به هیچ قیمت راضى نخواهند شد جز به پیروى از آئین آنها.[۱۶۵]
بنا بر تصریح قرآن بر عدم علم و آگاهی بیشتر افراد،[۱۶۶] خداوند در آیاتی بیان می فرماید که علم واقعی نزد خداست؛[۱۶۷] و ایمان واقعی در رضایت خدا و رسولش می باشد.[۱۶۸] خداوند متعال، در اولین آیه سوره تحریم، به پیامبرش دستور می دهد که به رضایت الهی راضی باشد و خود را به خاطر رضایت دیگران، به رنج و عذاب گرفتار نکند:
“یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ “(سوره تحریم، آیه ۱)؛ اى پیامبر، چرا چیزى را که خدا بر تو حلال کرده است، به خاطر خشنودساختن زنانت بر خود حرام مى‏کنى؟ و خدا آمرزنده و مهربان است.[۱۶۹]
اصولا شخصیت یک انسان سالم، شخصیتی واحد، و خط فکرى او خط واحدى است؛ در تنهایى و اجتماع، در ظاهر و باطن، در درون و برون، در فکر و عمل، همه باید یکى باشد، هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان امرى تحمیلى است و بر خلاف اقتضاى طبیعت اوست و لذا خداوند براى هیچکس دو قلب در درون وجودش قرار نداده است:
“ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِه….”(سوره احزاب، آیه ۴)؛ خداوند براى هیچ کس دو دل در درونش نیافریده است.
در حدیثى از امیر مؤمنان على ع در تفسیر این آیه مى‏خوانیم که می فرمایند:
“لا یجتمع حبنا و حب عدونا فى جوف انسان، ان اللَّه لم یجعل لرجل قلبین فى جوفه، فیحب بهذا و یبغض بهذا فاما محبنا فیخلص الحب لنا کما یخلص الذهب بالنار لا کدر فیه فمن اراد ان یعلم فلیمتحن قلبه فان شارک فى حبنا حب عدونا فلیس منا و لسنا منه”؛دوستى ما و دوستى دشمن ما در یک قلب نمى‏گنجد؛ چرا که خدا براى یک انسان دو قلب قرار نداده است که با یکى دوست بدارد و با دیگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه که طلا در کوره خالص مى‏شود هر کس مى‏خواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند اگر چیزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته است از ما نیست و ما هم از او نیستیم.”[۱۷۰]
ب: دیدگاه رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان؛ عزت مندی مومنان و عدم نیاز آنان در رفتارشان به جلب رضایت و تایید همه افراد
خداوند در قرآن، عزت را از آن خود و برای رسول و مومناش معرفی می نماید:
“….وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ ….”(سوره منافقون،آیه۸)؛ عزت از آنِ خدا و پیامبرش و مؤمنان است.
گرچه در فارسى روزمره” عزت” به معنى احترام و آبرو یا گرانبها بودن است، ولى در لغت عرب چنین نیست، بلکه عزت به معنى قدرت شکست ناپذیر است.[۱۷۱] “عزت” به گفته” راغب” در” مفردات” در اصل آن حالتى است که انسان را مقاوم و شکست ناپذیر مى‏سازد، به زمینهاى صلب و محکم نیز به همین جهت عزاز (بر وزن اساس) مى‏گویند.[۱۷۲]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...