اگر واتسون وروان شناسان رفتاری نخستین عقاید ،احساسها وپیچیدگی هایی را کنار گذاشتند ،در این صورت این مفاهیم کجا بودند ؟برای هوشیاری که در هر لحظه که بیدارید آن را تجربه می کنید ،چه اتفاقی افتاد ؟آن نیروهای ناهشیاری که گاهی به نظر می‌رسد ما را طوری واردار به عمل می‌کنند که احساس می‌کنیم کنترلی بر آن ها نداریم کجا بودند ؟

بررسی ناهوشیار:

سومین طرح تحقیق ،طرحی که مستقل از کار وونت وواتسون پدیدار شد ،به آن جنبه‌های ماهیت انسان پرداخت . زیگموند فروید در آغاز دهه ۱۸۹۰درباره آن جنبه ها تحقیق کرد . فروید ،پزشکی در شهر وین ،کشور اتریش نظام خود را روانکاوی نامید . روانکاوی وروان شناسی اصطلاحات مترادف یا قابل جانشینی نیستند . فروید آموزش روان شناسی ندیده بلکه پزشکی بود که با افراد مبتلا به آشفتگی های هیجانی کار می کرد .

با اینکه فروید به عنوان یک دانشمند آموزش دیده بود ،ولی از روش آزمایشی استفاده نکرد که نظریه شخصیت خود را بر مبنای مشاهده –بالینی بیمارانش ساخت فروید از طریق یک رشته جلسات روان کاوی طولانی ،آنچه را که بیمارانش درباره احساسها وتجربیات گذشته واقعی وخیالی خود به او گفتند به طور خلاق تعبیر کرد . روش او با تحقیق آزمایشگاهی دقیق عناصر تجربه هشیار یا رفتار کاملاًمتفاوت داشت . گروهی از نظریه پردازان شخصیت با الهام گرفتن از رویکردروان کاوی فروید ،برداشت‌های منحصر به فردی را خارج از جریان غالب روان شناسی آزمایشی شکل دادند . این نظریه پردازان یا نوروان کاوان روی انسان کامل به صورتی که در دنیای عملی فعالیت می‌کند تمرکز کردند ،نه روی عناصر رفتار یا واحدهای محرک –پاسخ ،به صورتی که آزمایشگاه روان شناسی بررسی می شدند . این نو روان کاوان وجود نیروهای هشیار وناهوشیار را پذیرفتند در حالی که رفتار گرایان فقط وجود چیزی را که می توانستند ببینند قبول کردند . در نتیجه نخستین نظریه پردازان شخصیت در کار خود حدسی بود وبیشتر به استنباطهایی اتکا می‌کردند که بر مشاهدات رفتار بیمارانشان استوار بودند .

بررسی علمی شخصیت :

‌بنابرین‏ می بینیم که روان شناسی تجربی وبررسی رسمی شخصیت که دو سنت جداگانه شروع شدند ،از روش های متفاوتی استفاده می‌کنند وهدفهای مختلفی دارند باید اشاره کنیم که روان شناسی تجربی در سال‌های شک گیری آن کاملاًشخصیت را نادیده نگرفت –چند جنبه محدود شخصیت بررسی شدند –ولی زمینه تخصصی مجزایی که به شخصیت معروف باشد وجود نداشت .

در اواخر دهه ۱۹۳۰بررسی شخصیت عمدتاًًاز طریق مطالعات گوردون آلپورت در دانشگاه هاروارد در روان شناسی آمریکا رسمیت یافت . به دنبال تلاش‌های مقدماتی او کتاب‌های حرفه ای پدیدار شدند ،نشریه هایی دایر شدند .دانشگاههادرسهایی را ارائه دادند وپژوهشهایی به اجرا در آمدند . این فعالیت‌ها خبر از آن می‌دادند که برخی از زمینه‌های مورد علاقه روان کاوان ونرروان کاان می‌توانند وارد روان شناسی شوند . روان شناسان دانشگاهی ‌به این باور رسیدند که امکان برسیعلمی شخصیت وجود دارد . از دهه ۱۹۳۰تا به امروز رویکردهای متعددی برای بررسی شخصیت پدیدار شده اند ما در این کتاب علاوه بر دیدگاه های روان کاوی ورفتاری که در فرق به آن ها اشاره شد ،درباره چند دیدگاه دیگر بحث می‌کنیم . این دیدگاه ها عبارتند از رویکرد عمده که معتقداست شخصیت به رشد خود در طول دوران زندگی ما ادامه می‌دهد ،رویکرد صفت ،که باور دارد قشمت عمده شخصیت ما مورثی است ،رویکرد انسان گرا که بر توانمندیها ،مزیت ها ،آرزوها انسان وتحقق یافتن استعدادما تأکید دارد ‌و رویکرد شناختن که به فعالیت‌های ذهنی هشیاری می پردازد .

سرانجام اینکه ،ما کار نظریه پردازانی را بررسی می‌کنیم که روی موضوعات محدودتر در شخصیت مانند نیاز به پیشرفت ،منبع کنترل ،رفتارهیجان خواهی ،درماندگی آموخته شده در خوش بینی /بدبینی تمرکز کرده‌اند .

تعریفهای شخصیت :

غالباً وقتی که دیگران وخود را توصیف می‌کنیم از واژه استفاده نموده ‌و همگی معتقدیم که می‌دانیم معنی آن چیست . شاید حق با ما باشد یک روان شناس اظهار داشت که اگر هر وقت که کلمه من را به کار می بریم مقاصد خود را بررسی کنیم می‌توانیم برداشت خوبی از معنی شخصیت داشته باشیم (آدامز ۱۹۵۴)وقتی که می گویید من در واقع همه چیز را درباره خود جمع بندی می کنید –تمایلات ونفرتها ،ترسها وامتیازات ،توانمندیها وضعفهای خود . واژه من همان چیزی است که شما را به عنوان فرد مجزا از دیگران توصیف می‌کند .

آن گونه که دیگران ما را در نظر می گیرند :

برای اینکه این واژه را دقیق تر تعریف کنیم می‌توانیم به منبع آن توجه داشته باشیم . شخصیت از واژه لاتین گرفته شده وبه نقابی اشاره دارد که هنرپیشه ها در نمایش استفاده می‌کردند . به راحتی می‌توانیم درک کنیم که چگونه پرسونا (نقاب )به ظاهر بیرونی علنی که به افراد دور وبر خود نشان می‌دهیم اشاره داشت .

‌بنابرین‏ ‌بر اساس ریشه شخصیت ،ممکن است نتیجه بگیریم که شخصیت به ویژگی‌های بیرونی وقابل رؤیت ما اشاره دارد،یعنی آن جنبه هایی از ما که دیگران می‌توانند ببینند در این صورت شخصیت برحسب تأثیری که بر دیگران می گذاریم تعریف خواهد شد –یعنی ،آنچه به نظر می‌رسد باشیم . یک تعریف شخصیت در واژه نامه ای استاندارد با این استدلال موافق است . طبق تعریف ،شخصیت جنبه قابل رؤیت منش فرد به گونه ای که بر دیگران تأثیر می گذارده است .

اما وقتی که واژه شخصیت را به کار می بریم آیا منظورمان فقط همین است ؟آیا فقط درباره آنچه که بتوانیم ببینیم یا نحوه ای که دیگران به نظر ما می‌رسند صحبت می‌کنیم ؟

آیا شخصیت تنهابه نقابیکه بر چهره می زنیم ونقشی که بازی می‌کنیم اشاره دارد ؟قطعاًهنگامی که از شخصیت سخن می گوییم به چیزی بیش از آن اشاره داریم . منظور ما به حساب آوردن ویژگی‌های متعدد فرد ،کلیت یا مجموعه خصوصیات گوناگون است که از صفات جسمانی سطحی فراتر می‌روند . این واژه تعداد زیادی از خصوصیات ذهنی اجتمعی وهیجانی را در بر می‌گیرد ،خصوصیاتی که ممکن است نتوانیم مستقیماًآن ها را ببینیم ،وفرد شاید سعی کند آن ها را از ما مخفی کند ،یا شاید ما از دیگران مخفی کنیم .

ویژگی‌های بادوام :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...